بازار، دولت، رقابت، عرضه و تقاضا پنج کلیدواژهای است که بسیار از زبان کارشناسان و ناکارشناسان اقتصادی به گوش میرسد واژگانی که در اقیانوس وسیع دانش اقتصاد سهمی اندک را به خود اختصاص میدهند اما در مکالمات شبه علمی که سرشار از کلیگوییهای بیمعناست سهم به سزایی را به خود اختصاص دادهاند.
در نظرات اقتصادی بازار، کلیدواژه پرتکراری است، شاید معنای این واژه به قدری بدیهی به نظر میرسد که به ذهن کسی خطور نکند از گوینده بپرسد این بازاری که قرار است هر مشکلی را حل کند چیست؟ آیا بازاری که خرید و فروش روزمره خود را انجام میدهیم مد نظر است؟ آیا کل اقتصاد را بازار مینامیم؟ بازار دقیقا چیست؟ اینجاست که گوینده کلید واژه دوم را بکار میگیرد، یعنی دولت، بازار جایی است که در فرایند آن دولت مداخلهای نداشته باشد. گویا که بازار و دولت واژگانی متضادند.
اما دولت در چه چیزی مداخله نکند؟ این سوال بعدی است، برای این سوال، پاسخ احتمالا این است که در مکانیسم بازار دولت مداخلهای نداشته باشد. اما پرسشگر دقیق میبایست سوال دیگری مطرح نماید که مکانیسم بازار چیست؟ این مکانیسم دقیقا چه فرایندی است که مداخله دولت میتواند آنرا مختل کند؟
اگر کارشناس مفروض از سوالات پیاپی شما خسته نشده باشد احتمالا اینطور پاسخ خواهد داد، مکانیسم بازار مکانیسمی است که در آن باید امکان رقابت فراهم گردد و این کلید واژه سومی است که بسیار شنیدهاید و شاید کلیدواژه طلایی که اعتبار اظهارنظرهای مکتوب یا شفاهی منوط به بکارگیری این واژه طلایی است.
اینجاست که مستمع زیرک سوال بعد را باید مطرح کند رقابت چیست؟ پاسخ به این سوال میتواند فضای فکری گوینده را مشخص کند و اینکه آیا او در بکارگیری واژگان دقت نظر کافی را دارد یا تنها عباراتی عامه پسند را به عنوان چفت و بسط یک سری عبارات کلی و موهوم به کار گرفته و این پاسخ است که میتواند شما را ترغیب به شنیدن ادامه سخنان گوینده کند یا اینکه به این نتیجه برسید کارشناس مفروض ما هم طوطیی است از خیل طوطیان شکر شکن شیرین گفتار.
اما نزدیکترین پاسخ محتمل با توجه به عیار کارشناسی که در رسانهها دیده و شنیده میشود چیست؟ پاسخ احتمالا این خواهد بود رقابت فرایندی است که در آن عرضه و تقاضا بدون دخالت عامل برونزایی چون دولت تعیین کننده قیمت در بازار باشد.
سوال یک منتقد تیزبین این است که آیا با حذف دولت، شرایط تشکیل بازار رقابتی که در آن عرضه و تقاضا تعیین کننده تعادلهای اقتصادی باشند فراهم میشود؟ پاسخ این است که بله، مشروط بر آنکه آن بازار رقابت کامل باشد چرا که تعادلی که در آن عرضه و تقاضا تعیینکننده قیمتاند و در علم اقتصاد با دو نوع تعادل والراسی و مارشالی تبیین میگردد در بازار رقابت کامل امکان پذیر است بازاری که در دوران پایهگذاران علم اقتصاد یعنی در دوران آدام اسمیت و قبل از آنکه انقلاب صنعتی ماهیت زندگی بشر را به کلی دگرگون کند بازار عمده آن روزگار بود.
طی دو پست ( اینجا ) و ( اینجا ) به تفاوت میان برداشت عامیانه از مفهوم رقابت و برداشت اقتصادی از آن پرداخته شد. اما چرا ماهیتا تشکیل بازار رقابت کامل در تمامی شرایط امکان پذیر نیست برای این موضوع دلایل گوناگونی میتوان برشمرد. شاخصه اصلی بازار رقابت کامل در همگنی کالاها و کثرت بازیگران آن است تا سهم هر بازیگر از کل، بسیار ناچیز بوده و به نحوی باشد که قیمت درونزا نباشد. دو شرطی که تحقق آن در بسیاری از مواقع غیرممکن است و حتی در رابطه با آنکه بازار سهام میتواند نمونهای از یک بازار رقابت کامل باشد یا خیر اختلاف نظر وجود دارد به عنوان نمونه عدم تقارن اطلاعاتی یکی از مهمترین موانع است. محدودیت منابع از دیگر موانع است به عنوان مثال مفاهیمی چون رقابت و عرضه و تقاضا در بازاری چون بازار تولید فلزات اساسی بیمعناست چرا که نه منابع موجود فلزات اساسی چنین اجازهای میدهد و نه سرمایهگذاری اولیه سنگین این حوزه. یا در یک شهر چند بیمارستان میتوان احداث کرد که بعد ادعا کرد رقابت شکل گرفته؟ مواردی از این دست را بسیارند لذا تشکیل بازار رقابت کاملی که بتوان مفاهیم یاد شده را در آن پیاده کرد در بسیاری از مواقع بیمعناست و این موضوع ارتباطی با مکاتب اقتصادی نخواهد داشت.
اما سوالی که مطرح میشود این است گیریم که بازار رقابت کامل تشکیل نشد آیا مهم است؟ آزادی تأمین نشده؟آیا این نظم خودانگیخته برای تنظیم بازار کفایت نمیکند؟ و اصولا آیا بازار فارغ از آنکه آن را رقابت کامل بدانیم، یا نه صرفا بازاری بدانیم که بازیگران آزادانه ترجیحات خود را محقق کنند نیازمند تنظیمگری است؟ پاسخ به این سوالات مستلزم تبیینی از برداشت ما از نظم خودانگیخته است که در پست بعد به آن خواهم پرداخت.
در پایان بحث قبل چند سوال مطرح گردید که در این نوشتار به پاسخ این سوالات میپردازیم. نظم خودانگیخته نه ایده هایک بلکه ریشه در تاریخی طولانی دارد که حتی خود هایک جستجو در ریشههای این ایده را بیفایده میداند چرا که معتقد است که گذشتهای بس طولانی دارد اما به صورت مکتوب این ایده را باید محصول مکتب اقتصادی مدرسی دانست. ایده بسیار ساده است، برخی نظمهای پیچیدهای که امروز سراغ داریم ریشه در هیچ نظام عقلانی اولیهای که دست به طراحی آن زده باشند ندارد بلکه این نظم در سیر تکامل در بستر زمان شکل گرفته است. اما در این سیر تکامل آیا طراحی هیچ نقشی نداشته است؟ به عنوان مثالی معروف، زبانهای بشری محصول طراحی فرد یا افرادی نیست اما آیا دستور زبانها هم از این اصل پیروی میکنند به عنوان مثال قواعد مربوط به آنکه یک متن اداری چه سبک و سیاقی داشته باشد یا یک قرارداد از چه چارچوبی برخوردار باشد حاصل قواعدی است که اذهانی طراح خلق کردهاند، زبان به عنوان ابزار ارتباطی دارای مخترع و طراحی نیست اما قواعد و چارچوب بکارگیری آن در قالبهای مختلف مبتنی بر قراردادهایی است که طراحی شدهاند.
بازار نیز حاصل نظمی خودانگیخته است بشر در سیر تکامل اجتماعی خود بدون آنکه یک پشتوانه فکری، این نهاد را طراحی نماید به آن دست یافته و در این سیر به آنچه امروز میشناسیم رسیده اما آیا قواعدی طراحی شده به آن تحمیل نشده است؟ به عنوان مثال تئوریهای حراج محصول طراحی اذهان برخی افراد است یا نظم خودانگیخته؟ به باور آدام اسمیت نتایج حاصل از نظام آزاد طبیعی خود به خود مفید نیستند او نوعی از مداخلهگری را برای پیشگیری از تبدیل خوددوستی به خودخواهیهای ضداجتماعی تجویز میکند. این باور در منگر نیز وجود دارد که قواعد ارگانیک لزوما بهتر از قواعد پراگماتیک نیست او ارزش یک قاعده را به منشأ آن نمیداند بلکه به سودمندی آن میداند او تأیید میکند که بسیار دیده شده که قاعدهای ارگانیک با اصلاح و تغییر به خیر بیشتری منتج میگردد.
در طول تاریخ اگرچه بازار خالق مشخصی نداشته اما قراردادها و قوانینی در تمامی بازارها قابل شناسایی است که حاصل طراحیاند و این قراردادها بر اساس نیاز جوامع مختلف متمایز و قابل حذف و اضافه شدن بودهاند به عنوان مثال در نظم خودانگیخته بازار کالای مورد معامله هیچ اهمیتی ندارد که چیست در این نظم زمانی شاهد خرید و فروش برده بودیم اما گاهی به قیمت ریختن خون، قواعدی بر بازار حاکم شده است که یکی از این موارد ممنوعیت خرید و فروش انسان است. شاید برخی ادعا کنند اگر قاعدهای هم تحمیل نمیشد سیر تکامل بشری به این نقطه میرسید اما مهملاتی از این دست محلی از اعراب ندارد هنوز و در این دنیای مدرن شاهد خرید و فروش برده در مناطقی از جهان هستیم که در آن مناطق قواعد، کاربردی ندارد.
سوال این بود که اگر بازار رقابت کامل تشکیل نشد موضوع مهمی است؟ پاسخ این است که خیر در بسیاری از مواقع ایجاد بازار رقابت کامل امکان پذیر نیست و این موضوع اهمیتی ندارد، آیا عدم تشکیل بازار رقابت کامل منجر به تجویز نسخه تنظیمگری است؟ به این معنا که نهادی باید مشخص کند که چه چیزی به چه میزانی و در چه زمانی تولید و به چه قیمتی فروخته شود؟ پاسخ یک نه قاطع است. بازیگران آزادند در این بازار فارغ از آنکه نوع آن چیست ترجیحات خود را دنبال کنند اما این آزادی تا زمانی مجاز و مشروع است که منجر به سلب آزادی دیگر بازیگران بازار نگردد.
اما آیا ترجیحات افراد میتواند منجر به سلب آزادی دیگر افراد جامعه شود؟ مگر نه این است که به قول برنارد ماندویل شر خصوصی به خیر عمومی منتج میشود؟ در پست بعد به این مطلب خواهم پرداخت.
افسانه زنبورها (Fable of the bees) تمثیلی است از برنارد ماندویل فیلسوف اسکاتلندی قرن 18 که از این تمثیل برای تبیین این موضوع استفاده میکند؛ چطور برآیند تلاش فردی هر زنبور به نوبه خودش میتواند خیر عمومی را ایجاد نماید. در سال 1705 این تمثیل در قالب یک شعر انتشار یافت مصرعی از این شعر میگوید ” The worst of all the multitude Did something for common good” اما این سوال مطرح میشود تا چه میزان میتوان کلونی زنبورها را به جامعه انسانی تشبیه کرد آیا دیده شده است در جامعه زنبورها بخشی از آنان علیه دیگر اعضای کندو تبانی کنند؟ آیا دیده شده است در جامعه زنبورها انحصار استفاده از شهد گلهای خاصی به زنبور خاصی تعلق گیرد؟ آیا دیده شده است بهرهبرداری زنبورها از گلهای یک باغ منجر به نابودی آن باغ شود؟
در جامعه زنبورها مسائلی از این دست دیده نمیشود پس چرا ماندویل چنین تمثیلی بکار میگیرد، برای فهم این موضوع باید در ظرف زمانی اون به تحلیل موضوع پرداخت، جامعه اروپا که پس از قرنها تعلیمات کلیسای کاتولیک با تبلیغ رهبانیت و کنارهگیری از دنیا به عنوان تنها راه فضیلت، در طلیعه انقلاب صنعتی قرار گرفته، هنوز تلاش برای کسب ثروت را یکی از شرور تلقی میکند و ماندویل میداند که انباشت ثروت و سرمایه میتواند رفاه را به همراه بیاورد و بیانی بهتر از تمثیل نمیتواند این موضوع را بیان کند.
ماندویل در جامعهای زندگی میکند که اموری که امروز بدیهی است در ردیف رذائل اخلاقی دستهبندی میشود پیگیری هر نوع نفع شخصی نوعی شهوت است و شهوت، رذیلت. پذیرش آرای ماندویل جرم تلقی میشود و حتی در بین فلاسفه بعد از او مانند هیوم و اسمیت هم به دیده تردید به آن نگریسته میشود. اما اروپا با آغاز انقلاب صنعتی و در اواخر قرون 18 تا اواسط قرن 19 چنان از تعالیم کلیسا فاصله میگیرد و آنچه زمانی نوعی جرم و گناه تلقی میشد، بدیهی میشود که به آن سوی بام میغلتد. به نحوی که منجر به ظهور افرادی مانند مارکس میشود که سقوط سرمایهداری را پیشبینی میکند و وضع اسفناک کارگران به جایی میرسد که منجر به توصیفات دهشتناک انگلس از محیطهای زندگی و کار اقشار مردم در کتاب “شرایط طبقه کارگر در انگلستان 1845” میشود. شرایطی که باعث میشود انگلستان به صحنه شورشها و سرکوبها تبدیل شود که تاریخ آن را به صورت مبسوط میتوان در فصل 15 کتاب تکوین طبقه کارگر در انگلستان نوشته ادوارد پالمر تامپسون مطالعه کرد. در این دوره دخالت دولت هنوز به صورت آنچه امروز شاهدیم دیده نمیشود.
همانگونه که اسمیت هم تأیید میکند خوددوستی میتواند به خودخواهیهای ضداجتماعی تبدیل شود. از این روست که هایک میگوید: “فردگرایی حقیقی نظریهای درباره جامعه است کوششی برای درک نیروهای تعیین کننده زندگی اجتماعی انسان و در مرحله بعد به صورت مجموعهای از اصول سیاسی. چنین تعریفی از فردگرایی باید برای رد جاهلانهترین سوءتفاهمهای رایج در این باره یعنی تصور مبتنی بر اعتقاد به افراد مجزا و خودکفا کافی باشد. فردگرایی به عنوان نظریهای درباره جامعه از انسانهایی سخن میگوید که کل ماهیت و خصلتشان توسط هستی آنها در جامعه معین میگردد اگر غیر از این بود فردگرایی نمیتوانست هیچ سهمی در فهم ما از جامعه داشته باشد مضمون اصلی فردگرایی این است که برای درک پدیدارهای اجتماعی هیچ راهی جز از طریق درک کردارهای فردی نسبت به دیگران و متأثر از رفتار مورد انتظار آنها نیست.”
بدینترتیب آنچه در قرون گذشته تحت عنوان شهوات نکوهش میشد در دنیای امروز بدیهی است، انباشت ثروت و کسب درآمد امری نکوهیده نیست تا زمانی که این میل به ثروتاندوزی از طریق نقض آزادی و حقوق مالکیت دیگران محقق نشود. از این روست که بازار اگرچه شرایط کارای پارتو را ندارد اما این موضوع تجویز این حق برای افراد نیست که بتوانند میل سودجویی خود را افسارگسیخته رها کنند. اینجاست که قوانین مرزهای این خوددوستی را تعیین میکند.
افرادی که از واژه رقابت استفاده میکنند در درجه اول اگر منظور آنان مکانیسمی است که در آن عرضه و تقاضا تعیینکننده مقادیر تعادلیاند به غلط از این واژه استفاده کردهاند اما اگر منظور آنان رقابت به مفهوم عمومی است که همه مردم در ذهن دارند این رقابت تنها یک وجه از بازار است کما اینکه رقابت خود میتواند مثبت یا منفی باشد.
در واقع اکثریت کسانی که از واژه رقابت استفاده میکنند این واژه را در معنای عامیانه آن بکار میبرند در حالی که انتظار نتایجی در معنای اقتصادی واژه رقابت دارند و این آن نکتهای است که به آن توجه نمیشود یعنی تفاوت بین معنای رقابت در مفهوم عامیانه و در مفهوم اقتصادی و تفاوتی که در نتیجه این دو مفهوم وجود دارد.
وجوه دیگر بازار، تبانی، به دست گرفتن رهبری قیمت و سایر شقوق رفتار در بازارهای رقابت ناقص به ویژه از نوع انحصارات چندجانبه است که بدون حضور دولت نیز به وقوع میپیوندد و در نظر گرفته نمیشود. اما نقش دولت در این میان چیست؟ در پست بعد به این مطلب خواهم پرداخت.
در بخشهای قبلی به این موضوع پرداخته شد که اولا بازار ناشی از نظم خودانگیخته اگرچه مولود تفکر یک طراح نیست اما طی قرون، متأثر از بسیاری از قواعد طراحی شده بوده است همچنین اشاره شد که ارگانیک بودن پدیدهای، دلیل کافی برای ارزشمند بودن آن نسبت به پدیدههای پراگماتیک نیست بلکه اصل سودمند بودن آن است و عدم تجاوز به حقوق و عدم سلب آزادی دیگری.
نقش دولت در بازار فارغ از آنکه چه نقشهای دیگری برای آن از منظر دفاع ملی یا خدمات عمومی قائل باشیم تضمین رعایت قواعدی است که از تجاوز به حق آزادی دیگران جلوگیری مینماید. نقش دولت در بازار همان نقشی است که داور ایفا میکند. اگرچه مخلوق مشخصی برای بازی فوتبال نمیتوان تصور کرد و آنرا نیز به نوعی مخلوق نظم خودانگیخته میتوان دانست اما در طول تاریخ این ورزش، برای رعایت یک بازی منصفانه قواعد متعددی اضافه و گاه کاسته شده است و داور نقش ناظر بر رعایت این قواعد را ایفا میکند آیا سوت زدنهای پیاپی از زیبایی بازی نخواهد کاست؟ آیا احتمال تبانی داور با یکی از طرفین بازی وجود ندارد؟ تمام این احتمالات وجود دارد اما بدون وجود داور انجام یک بازی، مبتنی بر فرض خیر بودن نیات نمیتواند یک بازی منصفانه را رقم بزند.
بنابراین دولت نه در مقابل بازار بلکه جزئی از بازار است، نفی دولت به عنوان ناظر بر اجرای قواعد و تضمین اجرای قراردادها به مثابه نفی داور یک بازی فوتبال است.
در یک بازار، تبانی نه یک احتمال بلکه یک واقعیت است، حرکت به سمت انحصار به واسطه صرفههای درونی ناشی از مقیاس رخ میدهد، تشکیل تراستها و کارتلها، رقابت منفی تماما بخشی از بازار است که گاها نه تنها منجر به سلب آزادی و تجاوز به حقوق افراد میشود بلکه میتواند صدمات جبران ناپذیری نیز وارد سازد.اینکه دولتهای مداخلهگری پا را فراتر از نقش نظارتی خود قرار میدهند دلیل کافی برای نفی آن نیست. برای نظارت بر قواعد و تضمین قراردادها وجود نهادی که قدرت کافی برای این اقدامات داشته باشد ضروری است.
مخالفت با دولت مداخلهگر به معنای مخالفت با مداخلاتی که هزینه مبادله را در بازار افزایش میدهد و یا مداخلاتی که شکل تبانی با برخی بازیگران بازار را به خود میگیرد، اصل غیرقابل کتمان آزادیخواهی است اما تقدیس و قائل شدن ماهیت قدسی به بازار جز فرقهگرایی و ایجاد نوعی از ایدئولوژی متصلب ظاهرا علمی چیز دیگری نیست. همانقدر که آسیبهای دولتهای مداخلهگر قابل کتمان نیست آسیبهای بازار فاقد قواعد بازی منصفانه نیز غیر قابل کتمان است. در واقع هیچ چیز آنقدر مقدس و منزه نیست که نتوان نسبت به آن نقد داشت.
در پایان به عنوان خلاصهای از مطالبی که تشریح شد به این نکات توجه باید داشت:
1- مفهوم رقابت در اقتصاد و آنچه ما در ذهن داریم متفاوت است عمدتا این واژه در معنای عوامانه استفاده میشود و نتایج اقتصادی از آن انتظار میرود.
2- عرضه و تقاضا به عنوان تعیین کننده تعادلها در شرایط رقابت کامل و به معنای اقتصادی آن با معناست استفاده از عبارتهایی چون “عرضه و تقاضا باید قیمت را تعیین کند” بیمعناست.
3- در شرایط رقابت ناقص که بازیگران در یک طیف، از قدرتهای انحصاری برخوردارند، تبانی، رقابت منفی، انحصار، تحدید و تهدید آزادی دیگران بخشی از بازار و غیر قابل کتمان است همانگونه که این واقعیات منجر به نفی بازار نمیشود واقعیاتی چون مداخلات دولتی نیز نمیتواند منجر به نفی دولت شود.
4- نقش دولت در مکانیسم بازار نظارت بر اجرای قواعدی است که بازی منصفانه بین بازیگران را تضمین مینماید. دولت بخشی از بازار است همانگونه که داور بخشی از یک بازی فوتبال است.
5- همانگونه که قواعدی برای رعایت بازی منصفانه در بازار مورد نیاز است، علوم انسانی میبایست در مسیر کشف یا طراحی قواعدی برای مهار دولت، از کوشش باز نایستد لذا به همان میزان که مواضع ضد بازار در قالب آنچه این روزها در پس زمینه کلیدواژههایی چون نئولیبرالیسم یا بچههای شیکاگو، شاهدیم، مضحکاند مواضعی که بازار را اکمل و بدون خطا تصور کرده و لزوم اجرای قواعد و نظارت بر اجرای این قواعد را توسط نهادی چون دولت نفی میکنند نیز محلی از اعراب ندارند.
این یادداشت ردیهای بر این تصور است که مخالفت با دولت به معنای رد دولت (به معنای دولتی متعارف و مشروع) است و همچنین برائت از هر گونه ایدئولوژی متصلب، بلکه اصل بر محدود کردن دولت در چارچوب قانون است. درچه مکانیسمی؟ با چه شرایطی؟ این چیزی است که علوم انسانی و کسانی چون هایک در صدد پاسخ به آن بودند.
https://t.me/Catalax