بسیاری ادعا میکنند که هر نوع ملیگرایی مانعی بر سر راه حکومتداری دمکرات است. فیلسوفِ اسرائیلی یووال نوح هراری در کتاب خود، ۲۱ درس برای قرن بیستویکم به این میاندیشد که آیا ناسیونالیسم میتواند به ترویج راهحلهای واقعی برای مشکلات بیسابقه روزگار ما کمک کند «یا ناسیونالیسم یک انتخاب اشتباه است که ممکن است بشر و کل زیست کره را به فاجعه محکوم کند؟» [۱].
📍برای پاسخ به این سوال، هراری سه چالش بزرگ انسانی را شناسایی میکند: هستهای، زیستمحیطی و فناوری[یکسال بعد از یعنی ۲۰۱۹ فاجعه کرونا رخ داد و هراری این مورد را طبعن لحاظ ننموده]. هراری استدلال میکند که دولت-ملتها قادر به مقابله با چنین چالشهایی نیستند، جایی که میگوید «اصرار بر ارائه راهحلها از منظر لوکال احتمالن منجر به یک فاجعه میشود.». در یک نقد مبسوط که ییل تامیر به هراری وارد کرده، سوال میکند: «اگر ناسیونالیسم و دولت-ملتها ما را از مواجهه با چالشهای وجودی باز میدارند، باید از بین بروند، اما اگر راهحل برخی از بزرگترین چالشهای ما باشند، چه؟» این سوال نشان میدهد که ما از یک حوزه deontology به یک حوزه فایدهگرایانه سو گرفتهایم. با فرض اینکه ناسیونالیسم را از نظر فایده قضاوت کنیم تا حقوق، باید فهرستی از مشکلاتی که باید به حل آن کمک کند ارائه دهیم. به نظر میرسد پاسخ در خود سوال پنهان است. پاسخ به این سوال که آیا ناسیونالیسم میتواند به حل چالشجهانی مانند هوای پاک کمک کند، با پاسخی که به چالشهایی مانند نابرابری اقتصادی، فروپاشی همبستگی اجتماعی یا بحران حکومتداری اشاره دارد، متفاوت است. معمولن فرض بر این است که ناسیونالیسم در حل دومی موثرتر از اولی است. هراری به خطراتی اشاره میکند که طبیعتن جهانی هستند. هوای پاک توسط مرزهای ملی محدود نمیشود، جنگ هستهای احتمالن کل جو را آلوده میکند و هوش مصنوعی پدیدهای سیال است و مزایا و آسیبهای غیرمنتظرهای را به همراه دارد. اگرچه منطقی به نظر میرسد که فرض کنیم چالشهای جهانی مستلزم نهادهای جهانی است، اما در واقعیت، همکاریهای بینالمللی هم با دولت آغاز میشود.
ذکر این نکته مهم است که در حال حاضر هیچ نهاد جهانی موثری وجود ندارد.[در بحران کرونا، اثبات شد]. اگر نمیخواهیم همکاری فقط به حسن نیت افراد یا شرکتهای بینالمللی خصوصی مانند آمازون، گوگل یا فیسبوک بستگی داشته باشد، باید به دولت به عنوان نقطه شروع نگاه کنیم. حتی اگر دولتها بهتنهایی نتوانند از پسِ بحرانهای بزرگ جهانی بربیایند، این نشاندهنده عدم کارکرد آنها نیست. به بیان دیگر، این واقعیت که هیچ دولتی به اندازه کافی قدرتمند نیست که بتواند تفاوت جهانی ایجاد کند، ثابت نمیکند که هیچ نهاد سیاسی دیگری میتواند جایگزین آن شود. اشارهای به اهمیت ناسیونالیسم برای جهانی بهتر[از حیث سیاسی] را میتوان در استدلال خود هراری یافت. او استدلال میکند که این اشتباه است که فرض کنیم بدون ناسیونالیسم، ما در یک بهشت صلحِ لیبرال زندگی میکنیم. جاییکه میگوید: «به احتمال زیاد ما در هرج و مرج قبیله ای زندگی خواهیم کرد.»[۱] او متوجه میشود که کشورهای باثبات و موفقتر، «مانند سوئد، آلمان و سوئیس از حس ملیت قوی برخوردارند در حالی که فهرست کشورهای فاقد پیوندهای ملی قوی شامل افغانستان، سومالی و کنگو کشورهایی ضعیف شکست خوردهاند». بر اساس این توصیف، ناسیونالیسم جزئی ضروری از ثبات سیاسی است. همانطور که فهرست کشورهای یاد شده نمونهای از کشورهایی است که از حس ملیت قویای برخوردار هستند و دموکراتیکتراند و شهروندانش تعامل بیشتری نسبت به سایر کشورها دارند. اما برخی این ادعا را به چالش میکشند که جنبه ملی دولت-ملتها برای ظهور همبستگی بازتوزیعی ضروری است و میپرسند آیا میتوان بهراحتی بین هموطنان اعتماد ایجاد کرد؟ آیا همبستگی اجتماعی ارزشهای مشترک و هنجارهای فرهنگی را میطلبد؟…
در یک تحقیق میدانی که سالهای اخیر انجام شده است، جینا گوستاوسون اثبات میکند که: «در کنار منافع شخصی و اشتراک منافع، عضویت مشترک در یک گروه یکی از مهمترین عوامل برای القای دلسوزی و توجه به نیازهای دیگران است.» [۲].
درواقع وقتی صحبت از همبستگی اجتماعی میشود، هویت ملی به عنوان یک انگیزه روانیِ مهم برجسته خواهد شد.
…کمبودِ دادههای تجربی ممکن است ما را وسوسه کند تا پژوهشهای غیرتخصصی انجام شده توسط غولهای رسانهای را بررسی کنیم که البته نتیجهگیریهای آن تحقیقات، غیرقابل ارجاع و با سوگیریهای سیاسی همراه است. در هر حال در مواقع بحران، زمانیکه همبستگی اجتماعی ضروری است، برای گردآوری مردم حول یک وظیفه و مسئولیت مشترک، استفاده از نمادهای ملی مفید است. هیچ چیز بهتر از بحرانِ کرونا، این واقعیت را نشان نمیدهد. از طرفِ دیگر، این واقعیت که همبستگی در درونِ یک ملت وجود دارد به این معنی نیست که خصومتِ بین ملتها هم به وجود خواهد آمد. همه نهادهای فراملی موثری که ما میشناسیم[از سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا، فیفا و یوروویژن] بر پایه همکاریِ دولت-ملتها بنا شده است، پس مشکل، خودِ ناسیونالیسم نیست، بلکه نوع بسیار خاصی از ناسیونالیسم است که همان سویهیِ رمانتیک، اتنیک یا در کل «ناسیونالیسم انزواطلب» است که به دنیا پشت میکند و آماده است تا منافع جهانی را به خاطر منافعِ لوکال[دقیق نمیشود گفت منافع ملی]به خطر بیندازد. مسلمن ناسیونالیسم این پتانسیل را دارد که سیاستهای خودمحورانه را تقویت کند، اما میتواند محرکِ همکاریِ بین ملتها هم باشد. باز هم سوال میشود «آیا ناسیونالیسم رویکرد درستی برای مقابله با بحران جهانی است؟» پاسخ بنظرم از نحوه برخورد جهان با بحران اخیر [کرونا] حاصل خواهد شد.
اولین درسی که از فاجعه کرونا میتوان گرفت این است که ضمن اینکه یک پدیده جهانی بود، مفهوم حاکمیت ملی را تقویت کرد. کرونا مرزهای ملی را به رسمیت نمیشناخت اما مبارزه با آن در وضعیتی کاملن ملی انجام گرفت. دولت-ملتها یکی یکی تعطیل شدند، اقداماتی را برای محافظت از شهروندان خود انجام دادند و در ابتدا ملت خود را در اولویت قرار دادند. در مواجهه با رشد قربانیان کرونا در داخلِ کشور خود، مرزهای خود را بستند و شهروندان را از مبتلایان جدا کردند. درواقع کرونا اثبات کرد که در زمان بحران، هموطنان با بهرهبرداری از احساسات ملی گرد هم میآیند و دیگران[ کسانیکه در خارج از مرزهای ملی زندگی میکنند] به یک تهدید بالقوه تبدیل میشوند. در زمانِ بحران هم اول ایتالیا و بعد اسپانیا، اتریش، لهستان، جمهوری چک، سوئیس، گرجستان و روسیه مرزهای خود را بستند، حتی امانوئل ماکرون، که از بزرگترین طرفداران اتحادیه اروپا است، هم دست به کار شد. اگرچه ماکرون ابتدا اعلام کرد که این ویروس «بدون پاسپورت» و فاقد ویژگیهای ملی است، اما در مقابلِ فشارهای وارده هم از سمتِ ملت فرانسه و هم از حجمِ مرگومیرها، مقاومت نکرد و به گروه کشورهایی نظیر ایتالیا و روسیه و سوئیس و اتریش و… پیوست. ماکرون در آن دوران گفت که ملتِ بزرگ «ملتی هستند که در مواقع بحران کنار هم میایستند.» آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان هم بعد از فرانسه، تسلیم همین منطق شد. مرکل، ابتدا در مورد بستن مرزهای بینالمللی آلمان تردید کرد و حتی علیه آن سخنرانی کرد، اما در عرض چند ماه، مرکل هم تسلیم ویروس وخواستههای ملت آلمان شد و مرزهای آلمان نیز با همسایگانش بسته شد. اتحادیه اروپا نیز چارهای نداشت که موافقت کند که هر کشوری[برای مقابله با کرونا] سیاست خودش را پیگیری نماید و بعد از آن توافقنامه شینگن هم بهنوعی شکست خورد. در هر یک از کشورهایِ عضو اتحادیه که با بحران مواجه بودند، مراسمی رسمی برگزار میشد که رهبران کشورها شهروندان خود را خطاب قرار میدادند و آخرین محدودیتها را اعلام میکردند و با عبارتهای تشویقکننده «ما قوی هستیم»، «ما در کنار هم ایستادهایم» و البته «خداوند ملت ما را حفظ کند» سخنان خودشان را به پایان میرساندند.
🖋️رامین زارعی
کافه اندیشه
____________________________________________
📍[۱]: Harari, Y. N. (2018). 21 lessons for the 21 century. London: Jonathan Cape.
📍[۲]: G. Gustavsson, & D. Miller (Eds.) (2020). Liberal nationalism and its critics: Normative and empirical question. Oxford: Oxford University Press. (https://oxford.universitypressscholarship.com/view/10.1093/oso/9780198842545.001.0001/oso-9780198842545)