پوپر وقتی میخواست از شِبه علم نمونهای بیاورد یکی از مثالهای برگزیدهاش نظریه روانکاوی فروید بود. به عقیده پوپر نظریه فروید را میشد با هر نوع یافته تجربی سازگار کرد. مهم نبود رفتار بیمار چه باشد، پیروان فروید در هر حال رفتار او را بر پایه نظریهشان تبیین میکردند و در هیچ حالتی بطلان نظریه خود را نمیپذیرفتند.
▪️پوپر برای نکتهای که در نظر داشت مثالی میآوَرَد. میگوید فردی را تصور کنید که کودکی را به داخل رودخانهای هُل میدهد و قصدش هم این است که کودک را در آب غرق کند، امّا شخص دیگری جانش را به خطر میاندازد تا آن کودک را نجات دهد. پیروان فروید به راحتی میتوانند هر دو رفتار را تبیین کنند. میگویند فرد اول دارای امیال سرکوفته است و دومی امیالش والایش یافته است. پوپر معتقد است که نظریه فروید را با تکیه بر مفاهیمی از قبیل سرکوفتگی، والایش و امیال ناخودآگاه میتوان با همه دادههای کلینیکی سازگار کرد، پس این نظریه ابطال ناپذیر است.
▪️به نظر پوپر نظریه مارکس در باب تاریخ نیز مشمول همین حکم است. مارکس ادعا میکرد که در جوامع صنعتیِ سراسر جهان، در آغاز سوسیالیسم و دستآخر کمونیسم جای سرمایهداری را میگیرد. اما وقتی چنین نشد، مارکسیستها به جای این که بپذیرند نظریه مارکس ابطال شده است، تبیینی موقتی و موردی دست و پا میکنند تا به دیگران بقبولانند آنچه واقعاً رخ داده کاملاً با نظریهشان سازگار است. برای مثال، چه بسا ادعا کنند این نظام رفاه اجتماعی است که باعث شده ظهور کمونیسم (هرچند امری قطعی است) موقتاً به تاخیر بیفتد. زیرا این نظام، طبقه کارگر را «نرم کرده» و از شور انقلابی آن کاسته است. اگر بنا باشد این شیوه را پیش بگیریم، در آن صورت مسیر وقایع هرچه باشد با نظریه مارکس جور درمیآید، درست مثل نظریه فروید. بنابراین با معیار پوپر، نه نظریه فروید را میتوان واقعا علمی دانست و نه نظریه مارکس را.
فلسفه علم، سمیر اُکاشا ترجمه هومن پناهنده