📍موریس کرنستون می گوید: “بنابر تعریف ” ، لیبرال شخصی است که به آزادی اعتقاد دارد “(1967: 459).
لیبرال ها تقدم آزادی را به عنوان یک ارزش سیاسی از دو طریق میدانند. آنها معمولاً معتقدند
كه انسانها به طور طبیعی “در حالت آزادی كامل هستند تا اقدامات خود را سامان بخشند … آنگونه که فکر می کنند مناسب است … بدون نیاز به وابستگی یا بسته به خواست هر انسان دیگر” (جان لاک)
✔️جان استوارت میل نیز میگفت: بار اثبات نفی آزادی بر عهده کسانی است که مخالف آزادی و خواستار محدودیت یا ممنوعیت هستند …. فرض پیشینی به سود آزادی است …
متفکران اخیر لیبرال مانند جوئل فینبرگ ، استنلی بن (1988: 87) و جان راولز با این نکته موافقند. ممکن است این اصول اساسی لیبرال نامیده شود. آزادی به طور معمول بنیادی است و بنابراین توجیه نفی آن بر دوش کسانی است که برای محدود کردن آزادی از اجبار استفاده میکنند. از این رو نتیجه میگیرد که هرگونه اقتدار و قوانین سیاسی باید توجیه شوند ، زیرا این قوانین آزادی شهروندان را محدود میکنند. در نتیجه ، یک سوال اساسی از نظریه سیاسی لیبرال این است که آیا اقتدار سیاسی قابل توجیه است و اگر بله ، چگونه؟ به همین دلیل ، نظریه قراردادهای اجتماعی ، همانطور که توسط توماس هابز ، جان لاک ، ژان ژاک روسو و امانوئل کانت توسعه یافته، معمولاً لیبرال به نظر میرسد حتی اگر نسخههای سیاسی و عملی آنها ، به عنوان مثال هابز و روسو ، از ویژگی های کاملاً غیرلیبرال برخوردار باشند.
{روسو البته جمعگراست و هرگز لیبرال فردگرا نبود}
از آنجایی که آنها به عنوان نقطه شروع خود حالتی طبیعی را در نظر میگیرند که در آن انسان ها آزاد و برابرند ، و طبق این فرض استدلال میکنند که محدودیت این آزادی و برابری باید توجیه شود (یعنی با قرارداد اجتماعی) ، سنت قراردادهای اجتماعی اصل بنیادی لیبرال را بیان میکنند. اصل اساسی لیبرال معتقد است که محدودیتهای آزادی باید توجیه شود. از آنجا که هابز این موضوع را میپذیرد ، میتوانیم او را به عنوان بخشی از سنت لیبرال درک کنیم.
دلیلی وجود دارد که هابز را به عنوان یک محرک برای فلسفه لیبرال در نظر بگیرید (والدرون 2001) ، زیرا این هابز بود که اولین بار بطور ضمنی این فرض كه شهروندان اموال پادشاه هستند را رد کرد و نشان داد در عوض ، پادشاهان در قبال شهروندان باید پاسخگو باشند.
در فرهنگ عمومی ، این دیدگاه در مورد رابطه بین شهروند و پادشاه قرنها شکل گرفته بود. مگنا کارتا یک سری از توافق نامهها بود که از سال 1215 در همین رابطه آغاز شد و از اختلافات بین بارون ها و پادشاه جان ناشی شد. سرانجام مگنا کارتا این مسئله را حل کرد که پادشاه مقید به قانون است. مگنا کارتا بخشی از آغاز این بحث بود نه پایان آن، اما پس از آن ، مفاهیم مربوط به حقوق فردی برای محاکمه توسط هیئت منصفه ، روند مقررات و برابری در قبال قانون محکم تر شد. مگنا کارتا نه تنها برای اشراف بلکه برای مردم به عنوان حاکمیت به نمایش گذاشته می شد. تا اواسط دهه 1400 ، که جان فورتسكو ، رئیس كل دادگستری انگلیس از 1442 تا 1461 درباره تفاوت بین یک سلطنت مطلق و محدود نوشت.
به طور کلی هابز به عنوان یکی از اولین و بزرگترین متفکران قراردادهای اجتماعی شناخته میشود، اما به طور معمول ، هابز همچنین به عنوان طرفدار سلطنت نامحدود نیز دیده میشود.(که دومی نقض دیدگاه لیبرال بشمار میرود،هرچند هابز یکی از پایه گذاران اصل بنیادی لیبرال است)
براساس نظریه هابز ، اقتدار لویاتان تقریباً در طول بُعد مشخصی مطلق است: یعنی ، لویاتان مجاز است برای حفظ صلح هر كاری را كه میتواند ، انجام دهد. این هدف ویژه تقریباً هر وسیلهای ، از جمله محدود کردن شدید آزادی را توجیه میکند. کار لویاتان حفظ صلح است: نه انجام همه کارهایی که ارزش انجام ندارند ، بلکه صرفاً تأمین صلح مهم است. هابز مطلق گرای مشهور ، در حقیقت الگویی از دولت را با توجیه محدودیت با این روش به وجود آورد.
☑️ليبرالهای نخستين مانند لاک، نه تنها مدافع اصل بنيادی ليبراليسم هستند، بلکه علاوه بر ان اذعان دارند که محدوديتهای موجه بر آزادی باید کاملاً محدود باشند. تنها يک دولت محدود شده را میتوان توجيه كرد؛ وظيفه اصلی دولت دفاع از آزادی برابر شهروندان است. از اين رو، مطابق با اصل اول عدالت در نظريه جان راولز:
”هر شخصی بايد حقی برابر برای بهرهمندي از گستردهترين نظام عمومی آزادیهای اساسی برابر داشته باشد که با نظامی مشابه برای همه سازگار باشد.” (راولز، 1971: 302).
✍🏼 آ. رسولی
کافه اندیشه