📚🖌 در این چند سالِ اخیر با وجود شبکه های اجتماعی و رسانه های فراوان اعم از مجازی و غیر مجازی، شاهدِ تولید مقالات و ترجمه ها و کتاب های فراوانی بوده ایم، چه مقالاتی که شکل و شمایل دانشگاهی داشته اند و در قالب و چارچوب مقالاتِ isi تنظیم شده اند و چه مقالاتِ غیر دانشگاهی و روزنامه ای و چه ترجمه های حوزه های متفاوت و کتب و پژوهش های گوناگون در زمینه های مختلف، و همینطور دانشمندان و محققان و پژوهشگران بزرگی هم داشته ایم اما با این وجود هرگز آن پیشرفتی که مد نظر بوده حاصل نشده است!
لذا می بایست اندکی در وضعیت و موقعیتِ پیش آمده تامل کرد و اگر ذره ای امید به تاثیر و شنیده شدن هست، متفکران و دردمندانِ این مرز و بوم را مخاطب قرار داده و وارد نقد و انتقاد و گفتگو و دیالوگ شد، و این پرسش را پیش کشید که چرا با وجود تولیدِ انبوهِ مقالاتِ فراوان که تو گویی “کارخانه ی تولید مقالات”ی تاسیس شده و کار و بارش تولید و نشرِ مقاله است و با وجود این همه سخن و حرف و سخنرانی که به تعبیرِ عبدالکریمی گویی توپخانه ی شلیکِ کلمات است، چرا هیچ گامِ مفیدی در راهِ توسعه و پیشرفت برداشته نمی شود؟
براستی کجای کار می لنگد؟ آیا چنانچه گفته اند پژوهش ها اینترنتی و گوگلی شده و اکثر مقالات و کتب و پژوهش ها بوسیله و به مدد علامه گوگل انجام میگیرد که نتیجه ای حاصل نمی شود؟ آیا انسانِ معاصرِ ایرانی، آگاهی اش تلگرامی و اینستاگرامی و مجازی و دم بریده و ناقص شده است؟ آیا اساتید دانشگاه صرفا برای استاد باقی ماندن سکوت کرده اند و هر گونه تلاش و کوششی را بسته به آزادی آنچنانی می دانند و معتقدند که تا آزادی سیاسی نباشد نمی شود هیچ گامی برداشت و حتی هیچ پژوهش و تحقیقی به عمل آورد؟ و به این بهانه شانه از مسئولیت خالی می کنند و سپس به وسیله ی کلی گویی (کلی گویی های مبهم و بی خطر مثلِ؛ “بله مسئولین بودجه نمی دهند، مسئولین مانع تفکر آزاد هستند، مسئولین فکر را خفه می کنند، حکومت سانسور می کند و …”) ادای اپوزیسیون را در می آورند تا توجیهِ عدمِ جهد و جهادِ خود در راهِ پژوهش و توسعه را نمایند؟
حاکمان ایرانی پس از شکست های متعدد باز هم گمان می کردند که علتِ ناکامی ها و عدم رشد و توسعه و پیشرفت و ترقی همه و همه به علل و دلایل سیاسی بر می گردد!
و خواهان این امر بودند که هر چه سریع تر و بدون ذره ای فوت وقت به لحاظ نظامی قدرت خود را تقویت کنند البته یک چنین تلقی و برداشتی دور از انتظار هم نبود چرا که اولین آشنایی مستقیم و اولین تلنگر را ما در وسطِ میدان جنگ خوردیم یعنی درست وسطِ جنگ بود که متوجه عقب ماندگی و ارتجاع و انحطاط خود شدیم!
و اولین چرا هم چرایی نظامی و ظاهری بود که چرا ما به لحاظ نظامی تا این حد ضعیف شده ایم یا ضعیف باقی مانده ایم و دیگران پیشرفت کرده و قدرت پیدا کرده اند!
در راستای همین “چرایِ نظامی و ظاهری” که گمان می شد اگر به لحاظ نظامی قوتی حاصل شود کثیری از مشکلات و نقاط ضعف حل خواهد شد مجددا حاکمان ایرانی در “عهد نامه ی مجمل در سالِ 1807 میلادی” و در طیِ دادن امتیاز هایی از غربیان خواستند که آنان را با “توپ و تفنگ و سلاح های جدید و ….” آشنا سازند.
اما با وجود این همه اصرار و پیگیری حاکمان ایرانی و آن همه قرار داد و عهد نامه و آموزش نظامی توسط ژنرال های فرانسوی باز هم نشد! باز هم حتی به لحاظ نظامی سپاه ایران آن چنان قدرتی پیدا نکرد یعنی علاوه بر اینکه هیچ نتیجه ی غیر نظامی مشخصی حاصل نشد بلکه به لحاظ نظامی هم همچنان سپاه ایران در موضع ضعف قرار داشت.
گره کار کجا بود؟ کجای کار می لنگید؟ این پرسشی بود که همواره ذهن و ضمیر حاکمان را مشغول کرده بود و در همین جهت هم بود که عباس میرزا با درد و حرص خطاب به “ژوبر” می گفت؛
“ای غربی! بگو ببینم شما چه کرده اید که ما نکرده ایم؟ سرزمین شما چه دارد که ما نداریم؟”
پس از اینکه حاکمان ایرانی هیچ نتیجه ی مشخصی از عهد نامه ها و قرار داد های مکرر مبنی بر آموزش نظامی و … از غربیان نگرفتند _البته پیشرفت اندکی به لحاظ نظامی حاصل شد اما گره گشا نبود_ این بار تصمیم گرفتند که محصلانی را به دیار غرب فرستاده و بواسطه ی آنان از چگونگیِ پیشرفت و ترقی غربیان مطلع گردند و به قول عباس میرزا مملکت را از خواب گران غفلت بیدار کرده و آگاهشان کنند تا پیشرفت و ترقی حاصل گردد!
اولین محصلینِ اعزامی در سال های 1811 و 1815 میلادی در طی دو مرحله صورت گرفت، در مرحله ی اول کاظم پسرِ نقاش باشی برای “نقاشی و طراحی” روانه ی غرب شد که پس از 18 ماه بر اثر بیماری سل جان باخت و بازنگشت، و دیگری میرزا حاجی بابا که به جهتِ آموختنِ “طب و شیمی” راهی شد در مرحله ی دوم نیز پنج تن راهی غرب شدند به ترتیب در رشته های زیر؛
1_ حکمتِ طبیعی و تاریخ
2_ مهندسی
3_ طب و شیمی
4_ توپخانه
5_ کلید سازی!!!
پس از چندی هم “میرزا جعفر تبریزی” جهتِ صنعت چاپ به مسکو رفت و پس از خود میرزا اسدالله را روانی کرده و بالاخره توانست در زمینه ی چاپ قدمی ثمر بخش بردارد.
دقت کردید چه شد؟
هیچ یک از دانشجوهای اعزامی به غرب هیچ توجهی به ریشه ی تمدن عظیمی که در مواجه با آن دچار بهت و حیرت شده بودند نداشتند و همواره در حسرت دسترسی به وسایلِ تکنیک و ابزار و آلاتِ جنگی و … به سر می بردند و در همین راستا هم به غرب فرستاده می شدند بی آنکه هیچ توجهی به ریشه های تمدن جدید یعنی علم جدید و علوم انسانی و اجتماعی و فلسفه و بنیانگذارانِ معرفتِ جدید داشته باشند!
در کنار اعزامِ دانشجویانی به غرب، سفیران سیاسی ایرانی نیز اروپا سفرهایی داشته اند که از مجموع این سفر ها “سفر نامه هایی” نگاشته شده تا مورد استفاده ی نخبه گان و عموم مردم قرار گرفته و متوجه اوج فاجعه و انحطاط خویش شده و قدمی در راه توسعه و ترقی بردارند.
از جمله ی این سفر نامه ها “حیرت نامه ی سفراء” از میرزا ابوالحسن ایلچی می باشد چنانچه از نام سفر نامه “حیرت نامه!” بر می آید میرزا ابوالحسن ایلچی پس از گام نهادن در سرزمین غرب، در همان ابتدا دچار حیرتی بی حد و حساب می شود!
حیرت از مسائل و موارد و مناظری که حتی در خواب هم ندیده و نمی توانست که ببیند! چنان خود او در همین رابطه می نویسد؛
“غرایب بسیار و بدایع بی شمار ملاحظه و در این دفتر _حیرت نامه_ ثبت افتاده است” “سامعین و مطالعه کنندگانِ این اوراق را تعجب و تحیری بی اندازه دست می دهد”
ابوذر شریعتی