شناخت کنش در ماهیت حقیقی خود یعنی رفتار هدفمند بهطور شگفتآوری نیرومند است. این شناخت، بینشهایی دربارهی امور انسانی به ما میبخشد که فراتر از تصور اکثر مردمان است. در حقیقت لودویگ فون میزس اقتصاددان شهیر، نشان داد نظریهی اقتصادی را میتوان از همین مفهوم ساده استنتاج کرد.
بیایید به انواع چیزهایی بنگریم که میتوانیم صرفاً با شرح و بسط معنای کنش انسانی دربارهی جهان بیاموزیم. پیشتر اشاره کردیم که کنشها در جهت تحصیل مقاصدی انجام میشوند که برای کنشگر معقولاند. میدانیم که کنشها در جهت دستیابی به چیزی (برخی نتایج) سوق داده میشوند که کنشگر آنها را سودمند تلقی میکند. به دیگر سخن، کنشها در پی دستیابی به چیزی هستند که کنشگر شخصاً برای آن ارزش قائل است.
از آنجا که کنشگران در پی دستیابی به چیزی هستند، چنین برمیآید که هنوز بدان دست نیافتهاند و کنشهایی را برمیگزینند تا وضع خود را از آنچه هست بهتر سازند. در نتیجه به این نتیجه میرسیم که چیزهایی هست که کنشگران میخواهند و آنها را ندارند، اما میپندارند که میتوانند با برگزیدن کنشی که باور دارند وضع ایشان را بهبود میبخشد، آنها را به دست بیاورند. به عبارت دیگر، کنشها اساساً عللی هستند؛ ما کنش میکنیم زیرا باور داریم که میتوانیم که میتوانیم تغییری مشخص پدید آوریم.
همچنین به این نتیجه میرسیم که کنشگران میپندارند کنش ایشان بهترین یا تنها راه دستیابی به نتیجه است. چه، اگر اینطور نباشد. پس چرا باید بدان مبادرت ورزند؟ این که پیشتر چنین نکردهاند، نشان میدهد که یا از این امکان آگاه نبودهاند، یا ابزاری نداشتهاند تا به واسطهی آن انجام کنش مبادرت ورزند، و یا برای اهداف دیگری اولویت قائل بودهاند. همهی اینها دلالت بر کمیابی دارد یعنی ابزار کافی برای برآوردن تمام خواستهها وجود ندارد و این که کنشگر دست به گزینش میزند. این که کنشگر باید گزینش کند، به این معناست که باید بده بستان کند.
به دیگر سخن، کنشگر اقتصادورزی میکند.
چنین میتوان نتیجه گرفت که کنش انسانی در حقیقت همواره کنشی فردی است که از غایتی که شخصاً ارزشمند شمرده میشود، برانگیخته میشود و در راستای آن غایت صورت میپذیرد. دیگر افراد نیز شاید همان مقصود را در نظر داشته باشند، و چه بسا برای امکانپذیری یک کنش، همکاری ضروری باشد، اما این امر تغییری در این حقیقت نمیدهد که هرشخص به تنهایی دست به کنش میزند. مردمان شاید انتخاب کنند
که هماهنگ با یکدیگر اقدام کنند، اما این انتخابها همگی فردیاند. این گروه نیست که کنش میکند. آنکه چهار تَن در بلند کردن و جابِجا نمودن یک پیانو همکاری میکنند، به این معنا نیست که گروه پیانو را بلند کرده است، بلکه چهار فرد تلاشهای فردی خود را در راهِ آن هدف مشترک هماهنگ ساختهاند. به دیگر سخن، علم اقتصاد به لحاظ روشناختی فردگراست.
اموری چون بنگاههای اقتصادی، گروهها و حکومتها وجود دارند و بر چگونگی کنش مردمان تأثیری حقیقی میگذارند. اما درک این تأثیر ناممکن است مگر بپذیریم که در بنگاهها، گروهها و حکومتها نیز این خود افراد هستند که به انجام کنش دست میزنند. با پذیرش این امر، درمییابیم که کنشگرانِ درون گروهها ممکن است مقاصدی در تضاد با اهداف اعلام شدهی گروه داشته باشند و از این رو تنشهایی پدید میآید و ممکن است نحوهی کنش برخی افراد مقاصد؛ اعلام شدهی گروه را تضعیف نماید. اگر میپنداشتیم که گروه خود به تنهایی کنشگر است، چنین امری ناممکن میشود.
@andishee_noo