ما همواره پیرامون انديشههای اقتصادی بحث میكنيم اما گاهی بايد به مفاهيم ساده و پايه برگرديم.
1- علم اقتصاد دارای دو جريان اصلی است، اقتصاد خرد و اقتصاد كلان: اقتصاد خرد با رفتار مصرفكنندگان، انگیزهها، قیمتگذاری و… سر و كار دارد در حالی كه اقتصاد كلان با اقتصادهای بزرگ و چیزهای بزرگتر از قبیل نرخهای بهره، تولید ناخالص داخلی (GDP) و چیزهای دیگری که در ستون تجاری یک روزنامه میبینید، سر و کار دارد. اقتصاد خرد برای مدیران بسیار مفید است و اقتصاد كلان توسط سرمایهگذاران مورد استفاده قرار میگیرد.
2- قانون عرضه و تقاضا مؤسس اقتصاد است: هر زمان که عرضه چیزی افزایش مییابد قیمت آن کاهش مییابد و هر زمان که تقاضا افزایش مییابد قیمت افزایش مییابد. بنابراین، زمانی که تولید اضافی ذرت را دارید، قیمت مواد غذایی کاهش مییابد و بالعکس. به این مساله به طور شهودی فکر کنید. شما کاربردهای آن را در 1000 مکان پیدا خواهید کرد.
3- سود حاشيهای: هنگامی كه شما از چيزی، مقدار بيشتری داشته باشيد، احتمالا كاربرد آن برای شما كاهش مییابد. به طور مثال، يک اسكناس 100 دلاری از يک حقوق 1000 دلاری در ماه میتواند با ارزشتر باشد از يک اسكناس 100 دلاری از يک حقوق 1ميليون دلاری در ماه. این به طور گسترده در تنظیم قیمتها مورد استفاده قرار میگیرد.
4- توليد ناخالص داخلی (GDP): این معیار اساسی اندازه یک اقتصاد است. این به لحاظ مفهومی برابر با مجموع درآمد کل افراد در کشور یا مجموع ارزش بازار همه کالاهای تولید شده در آن کشور است.
نرخ رشد: رشد اقتصادی عموما برحسب نرخ رشد تولید ناخالص داخلی اندازهگیری میشود. از آنجایی که تولید ناخالص داخلی معیار درآمد ملی است، این نرخ رشد یک شاخص سخت برای این است که چگونه یک درآمد متوسط سالانه در هر سال رشد میکند.
6- تورم: شما میدانید که قیمت اغلب محصولات در حال حاضر بیشتر از زمان پدربزرگتان است. تورم (اندازهگیری شده در درصد) اندازهگیری این است که يک دسته از محصولات از سال گذشته تا به امروز چه مقدار افزایش قيمت داشتهاند. در اقتصادهای در حال رشد، تورم سالانه حدود 2 درصد است یعنی میانگین قیمت کالاها در هر سال 2 درصد افزایش مییابد. نقش اساسی بانکهای مرکزی این است که این نرخ را مدیریت کرده و آن را به تعداد کمی مثبت نگاه دارد.
7- نرخ بهره: در کوتاهمدت این نرخ معمولا توسط بانکهای مرکزی تنظیم میشود. در دراز مدت، نرخ بهره توسط بازار تعيين ميشود و به تورم و دورنمای بلندمدت اقتصاد وابسته است. مکانیسمهایی که بانکهای مرکزی نرخهای کوتاهمدت را کنترل میکنند سیاست پولی نامیده میشود.
8- نرخ بهره در برابر تورم در برابر رشد: تقریبا یک رابطه معکوس بین نرخ بهره و رشد وجود دارد. نرخ بهره نیز میتواند مستقیما بر تورم اثر بگذارد. بنابراین، زمانی که نرخ بهره را افزایش میدهید تورم و رشد کاهش مییابند. یکی خوب و دیگری بد است.
9- سياست مالی: دولت میتواند اقتصاد را با تنظیم هزینهها کنترل کند. زمانی که دولت بیشتر خرج کند، میتواند منجر به تقاضای بیشتر شود و این به معنای افزایش قیمت بیشتر است. این به معنی رشد بالا و تورم بالا است و برعکس اين موضوع نيز صادق است. بنابراین دولتها میکوشند تا در طول دورههای دارای رشد و تورم پایین، هزينههای خود را افزايش دهند و در دورههای دارای رشد و تورم بالا از افزايش هزينههای خود خودداری كنند.
10- چرخه كسب و كار: اقتصاد دارای دورههای تقريبا هفت ساله رونقی و ركودی است. به طور مثال در آغاز این فرآيند، ممكن است اقتصاد در دوره رونق خود قرار داشته باشد و به اوج خود برسد اما بعدا به علت يک انقباض اقتصادی (دورههای رشد منفی يا افزايش بيكاری) وارد ركود شود و دوباره با يک انبساط اقتصادی اين چرخه ادامه يابد.
✔️ منبع اصلی :
amp.businessinsider.com/10-things-about-economics-2012-12