یک بار برای همیشه باید به این پرسش پاسخ داد که وضعیت ما ایرانیان به لحاظ «منش دموکراتیک» چگونه است؟ اصلاً «دموکراسی» از کجا میآید؟ آیا ایرانیان شایستگی دموکراسی را ندارند؟ به ویژه نسل جدید؛ آیا «نسل زِد» چیزی از دموکراسی نمیفهمد؟ به گمان من
بخش عمدۀ بحثها سر فُرم حکومت که در هفتهها و ماههای اخیر بسیار جریان داشته، از نظر من بیهوده است؛ نه به این دلیل که جسارتاً مهم نباشد، بلکه به این دلیل که دچار خطاهای نظری است. در این نوشته میخواهم نشان دهم ایراد این
هر شهروندی فارغ از جنسیتش میتواند به دلیلی سیاسی شود؛ یعنی دغدغه، اهداف و مطالبات سیاسی پیدا کند و در نتیجه با سیاست درگیر شود. یک کارگر ممکن است از رهگذر مسائل معیشتی، یک روزنامهنگار از رهگذر سانسور، یک نویسنده از رهگذر آرمانهایش، یک اقلیت
بین آزادیهای فردی و اختیارات دولت/حکومت نسبتی معکوس وجود دارد. یعنی هر چه دامنۀ اختیارات دولت بیشتر شود، آزادیهای فردی محدودتر میشود. بنابراین، کسب آزادیهای فردی یعنی محدود شدن اختیارات دولت. اساساً «آزادی» به معنای «آزادی در برابر حاکمیت» است. بنابراین آزادی یعنی محدود کردن
کسی میداند آمریکاستیزی از کجا به ایران آمد؟ یا اگر بخواهیم از عقبتر آغاز کنیم: کسی میداند آمریکادوستی از کجا به ایران آمد؟ اصلاً آمریکادوستی در ایران وجود داشت؟ راستی خود آمریکا از کجا وارد سیاست ایران شد؟ سیاست آمریکا بیش از آنکه بر زندگی
همین ایران کنونی، ایران جمهوری اسلامی، مطلوبترین ایران برای جهانیان است. در زمانی که ترامپ از هر تلاشی برای ضربه زدن به ایران بهره میبرد، در مطلبی نوشتم «رژیم چینج (تغییر رژیم) افسانه است». به این معنا که کسی دنبال تغییر رژیم در ایران نیست،
در اینکه انواعی از «لیبرالیسمهراسی» و «لیبرالیسمبیزاری» و «لیبرالیسمستیزی» در ایران همواره وجود داشته است، تردیدی نیست. لیبرالیسم مایۀ بیم و هراس، نفرت و بیزاری و ستیز و خصومت بسیاری در ایران بوده است و همچنان هست. لیبرالیسم از منظرهای مختلف آماج ملامت و عتاب
برای سالهای سال بر دیوار برلین تصویر دو مرد سالخورده نقش بسته بود که همدیگر را به شیوهای نامعمول میبوسیدند. اما این نقاشی کاملاً سیاسی بود و مبنایی واقعی داشت. این دو مرد در دوران خود از ستونهای اصلی بلوک شرق بودند: برژنف روس و
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام که دربارۀ «یهودیکشی» و
او آن زمان احتمالاً یکی از معروفترین دولتمردان جهان بود؛ البته او اینک دولتمردی بازنشسته بود و وقتی هم که در قدرت بود نقش گورکن یا مأمور مراسم تدفین را ایفا کرده بود. انگار آمده بود تا بزرگترین دولت تاریخ را به خاک سپارد. آمده
«آزادی» یکی از بزرگترین پرسشهای بشر در عصر مدرن بوده است. اگر به تاریخ یکونیم قرن اخیر نگاهی بیندازیم، در ایران نیز از میانۀ عصر ناصری رفتهرفته مفهوم آزادی مطرح شد، البته ته به معنای امروزی آن. کشاکش سر آزادی مسئلهای نبود که فقط متعلق
میپرسند دلایل «لیبرالیسمستیزی» در تاریخ معاصر ما و به ویژه در میان روشنفکران ما چه بوده است؟ در گفتگویی مفصل از برخی جنبهها به این مسئله پرداختم؛ چه جنبههای فرهنگی و چه جنبههای سیاسی... اما یکی از عوامل مهم برای «لیبرالیسمستیزی» در دوران پهلوی دوم
هیچ مردمی در دنیا ــ تأکید میکنم، «مردم»، نه سیاستمداران و دولتهای پلشتشان! ــ به اندازۀ مردم ایران در روزهای اخیر نگران و غصهدار مردم افغانستان نبودند. آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بگویم... کم پیش میآید ذهنم چنان آشوبزده باشد و چنان در
از اینجا شروع کنیم که به گمانم درستترین جا برای درک روزگار ماست: بزرگترین و اساسیترین پرسش ما به عنوان ایرانی در عصر جدید چه بود؟ پاسخ: «مواجهه با دنیای جدید». کموبیش تمام سرنوشت ما در دویست سال گذشته متأثر از همین پرسش و پاسخهای
در این روزها که اخبار بی آبی در خوزستان یا همهگیری کرونا در سیستان و بلوچستان به گوش میرسید، همزمان مشاهدۀ محرومیت این استانها دل آدمی را به درد میآورد. واقعیتهایی مانند اینکه «ده شهر سیستان و بلوچستان بیمارستان ندارد» یا به بیتفاوتی جامعه و
بازگردیم به اوایل قرن بیستم. در واپسین سالهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ایالات متحد آمریکا از جهت سازماندهی و شاکلۀ حکومتی به شکلی درآمده بود که امروز میبینیم. پیدایش ایالتها کامل شده بود و ملت نوپدید آمریکا در سراسر این کشور مستقر شده
فقط دوازده سال گذشته و انگار چند نسل گذشته است. آدمها عوض شدهاند؛ از آن همه شور و التهاب خرداد هشتادوهشت تا این خمودگی خرداد هزار و چهارصد. سیاست در ایران چشم هر نظارهگری را خیره که نه، در کاسۀ سرش میچرخاند. سرگیجه میآورد. بیننده
انتخابات برای اصلاحطلبان پیش از شروع تمام شد. جستهوگریخته گفتهاند از نامزدی حمایت نمیکنند و البته به همین حد هم بسنده کردهاند. کسی از دل دیگران خبر ندارد و نیتخوانی هم نه جزئی از کار علمی است و نه در تحلیلی عینی جایی دارد، اما
محال است! محال است بتوان بدون اندیشهای پالوده به جایگاهی بالاتر دست یافت. اندیشه و اندیشهورزی اگر پالوده نشود، فرد و جامعه و هر گروهی در جا خواهد زد. البته نکتۀ بسیار مهم در اینجا این است که واژۀ «پالوده» و «پالودگی» اصلاً معنایی معنوی،
بزرگترین امیدم جامعۀ ایرانی است. یا بهتر است بگویم: اگر یک امید داشته باشم، جامعۀ ایرانی است. شاید کسی انتظار نداشته باشد بتوان جامعۀ ایرانی را ستود. گاه عمق و ابعاد سرخوردگیها به حدی میرسد که جامعۀ ایرانی مقصر نابسامانیها معرفی میشود و آماج ناسزا
همانگونه که اگر در پی سرآغاز رابطۀ ایران با آمریکا به عقب برویم به نام صدرالسلطنه یا همان «حاجی واشنگتن» (نخستین سفیر ایران در آمریکا) میرسیم، در جستجوی سرآغاز رابطۀ آمریکا با ایران نیز به نام بنجامین میرسیم؛ نخستین سفیر آمریکا در ایران. ساموئل بنجامین
این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید.
بیشتر بخوانید