اقتصادسنجی بهکلی اتلاف وقت و بیهوده است. فرضیات کودکانه با ریاضیات بسیار پیچیده است؛ مثل کارهای مهندس بازرگان. کاربرد ریاضیات در اقتصاد مثل یک ساختمان بسیار عظیم با نهایت پیچیدگی و دقت در طراحی و اجراست که پیاش با فناوری فرغون و کاهگل ساخته شده باشد. با یک ضربۀ کوچک کل ساختمان فرو میریزد. عدۀ زیادی مفتون مهندسی پیچیده و معماری باشکوه ساختمان میشوند و بدون توجه به پایۀ کاهگلی در آن اقامت میکنند. در مثال ساختمان هر کس نخواهد میتواند وارد ساختمان نشود. اقتصادسنجیدانان اما میلیونها آدم را به زور وارد طراحیهای سست خود میکنند.
اقتصادسنجی متناقض است. اگر اقتصادسنجی درست باشد اقتصاد معنا ندارد. اگر همه همزمان از نتایج اقتصادسنجی استفاده کنند و اقتصادسنجی درست باشد آنگاه دیگر سودوزیان معنی ندارد. عدم اطمینان معنی ندارد. آنتروپرونری معنی ندارد. پس اصلاً اقتصاد کجای این معادله قرار دارد؟ بدهید یک سیستم مرکزی تمام کارها را انجام دهد. چند سال دیگر حتی به اقتصادسنجیدانان هم نیازی نخواهد بود. هوش مصنوعی خودش داده را رصد میکند و کدها را مینویسد.
هدف نظریۀ اقتصادی توضیح نتیجۀ مبادلۀ آزاد انسانها در بازار است. تورم و پول و نوسان قیمت و سود و زیان و نرخ بهره و ساختار تولید را با ارجاع به انتخاب و کنش انسان توضیح میدهد. در اقتصادسنجی اصلاً بازار معنی ندارد. مگر اینکه بازار را چنان تعریف کنیم که نقیض خودش باشد. اقتصادسنجی علیت را در جایی غلط جستوجو میکند. در زمینشناسی – علوم طبیعی – نظریه را از تاریخ (=دادۀ تجربی) استخراج میکنند. عواملی که باعث ایجاد سنگهای به خصوص یا کوهها میشوند هر جا برقرار باشند به همان نتایج میرسند. مهم نیست این رشتهکوه با آن رشتهکوه یا این سنگ به خصوص با آن سنگ به خصوص شکل متفاوتی دارند. تعدادی ویژگیهای عمومی که برای «هدف خاص زمینشناس» مهم است در این دو رشتهکوه یا سنگ یکسان است. پس آنها را درون یک مقوله دستهبندی میکند. در امور انسانی ما نمیتوانیم «هدف خاص اقتصاددان» داشته باشیم، مگر آنکه اقتصاددان به استالین خدمت کند. استالین هم به اقتصاددان نیاز ندارد، به مهندس نیاز دارد.
زمینشناس اگر دادۀ کافی در اختیارش باشد روند حرکت یک رشتهکوه واقع در مریخ را در میلیون سال آینده پیشبینی میکند. از روی چه چیزی پیشبینی میکند؟ از روی دادههایی که از سیر حرکت کوهها طی میلیونها سال بر روی کرۀ زمین به دست آورده است. در امور انسانی دادههای گذشته نتیجۀ قطعی دربارۀ روند آینده به ما نمیدهند. چرا؟ چون علت شکلگیری آن دادهها کنش انسانهای زنده و دارای ذهن بود. علت را باید در ذهن انسان جستوجو کرد. هیچ تضمینی نیست که انسانها در آینده هم همانطور رفتار کنند. به همین دلیل مثلاً تحلیل تکنیکال به کلی کلاهبرداری است. یا مثلاً تورم واکنش انسان به دستکاری پول توسط دولت است. این را ما به صورت پیشینی (a priori) میدانیم. ما میدانیم چرا در آلمان پس از جنگ جهانی اول ابرتورم اتفاق افتاد. ما به یقین میدانیم که اگر سردمداران هر کشوری مانند سردمداران آلمان پس از جنگ جهانی فکر و عمل کنند در آن کشورها هم ابرتورم اتفاق خواهد افتاد؛ ولی نمیتوانیم پیشبینی کنیم که آیا سردمداران یک کشور آنگونه فکر خواهند کرد یا خیر، یا کسانی که آنگونه فکر میکنند در یک کشور به قدرت خواهند رسید یا خیر: اقتصاد میگوید اگر چنین کنید چنان خواهد شد. اگر نمیخواهید چنان شود چنین نکنید. اختیارش با خودتان است؛ ولی اقتصاد نمیتواند پیشبینیِ ریاضی کند که آنها چنین خواهند کرد یا نه.
وارد کردن مبحث احتمال هم هیچ کمکی نمیکند. احتمال یک محاسبۀ جبری است. احتمال دقیقاً در جایی کاربرد دارد که ما چیزهایی را میدانیم و همچنین میدانیم که چقدر میدانیم و چقدر نمیدانیم. عواملی را که میدانیم و عواملی را که نمیدانیم میشناسیم. نظریۀ بازیها هم به همین علت به کلی از دور خارج میشود.
کسی که نظریۀ اقتصادی میداند [نظریۀ اقتصادی همان است که مثلاً میزس توضیح داد] میکوشد «قانع» کند. میکوشد با مردم حرف بزند و با سادهترین وجهی که امکانش باشد توضیح بدهد. چون نظریه به او میگوید باید مردم را با استدلالی که نظریه در اختیارت گذاشته است قانع کنی که کدام روش درست است و کدام غلط. مردم اگر بدانند چرا تورم اتفاق میافتد و تورم باعث نابرابری غیرسازنده میشود نمیگذارند دزدها حاکم شوند؛ مگر آنکه دوست داشته باشند دزدها حاکم شوند. راز اینکه مکتب اتریشیها اغلب قابل فهم حرف میزنند همین است. چون واقعاً حرفی برای گفتن دارند. ولی کسی که نظریۀ اقتصادی نمیداند و به جایش اقتصادسنجی میداند نمیکوشد قانع کند. او میکوشد تحمیل کند. چون شما باید مطابق فرضیات او رفتار کنید.
لازمۀ درست بودن اقتصادسنجی این است که کسی از مد پیروی نکند. کسی ناگهان از چیزی نترسد. کسی گوش به شایعه ندهد. کسی به هر دلیلی از یک شرکت خاص کینه به دل نگیرد و نکوشد دیگران را با آن کینه همراه کند. کسی دچار عواطف سانتیمانتال نشود. کسی اختراعی نکند. ابتکارات تازه در بازاریابی وجود نداشته باشد. کسی چپ نباشد. کسی راست نباشد. زمینلرزه و سیل نیاید یا اگر آمد در رفتار انسان اثری نگذارد. همچنین کسی سعی نکند عمداً با انتخابهایش پیشبینی اقتصادسنجیدانان را باطل کند! به طور کلی لازمۀ اقتصادسنجی این است که فقط سردمداران دولت انسان باشند و بقیه حیوان هم نباشند. اما مشکل اینجاست که حتی در این صورت هم اقتصادسنجی فقط یک بار کاربرد دارد و پس از آن همه چیز مثل ماشین کار خواهد کرد، مگر اینکه استالینِ قصۀ ما از اسباببازی کنونی خسته شود و هوس دیگری به سرش بزند!
اقتصادسنجی در بازههای کوتاهمدت هم کاربرد ندارد. در اقتصاد کوتاهمدت و بلندمدت نداریم. معیار بلندی و کوتاهی چیست؟ ممکن است گفته شود ما بازههایی را که در آن جمعیت هدف به احتمال زیاد رفتار کموبیش مطابق پیشبینی انجام خواهند داد به عنوان بازۀ کوتاهمدت در نظر میگیریم و اقتصادسنجی در آن بازهها کاربرد دارد. این حرف اشتباه است. از کجا میدانید وسط آن بازۀ زمانی ناگهان همان مشتریان پیرو یک مد جدید نشوند؟ اختراعی جدید صورت نگیرد؟ حساب احتمالات هیچ کمکی نمیکند. احتمال زمانی معنا دارد که ما بدانیم چه چیزی را نمیدانیم. در امور طبیعی ما میدانیم در فلان بازۀ زمانی کدام اتفاق قطعاً میافتد و کدام اتفاق ممکن است بیفتد. با اتکای اولی احتمال دومی را محاسبه میکنیم. میدانیم که اگر بازه را کوچک یا بزرگ کنیم کدام دانستهها به نادانسته تبدیل میشوند. در امور انسانی ما نمیتوانیم «اصل عدم قطعیت» داشته باشیم. اگر امکان محاسبۀ احتمال در امور انسانی وجود داشته باشد تمام کنشگران در صحنه از آن استفاده میکنند. آنگاه آنتروپرونری معنا ندارد و یک ناظر بیرونی میتواند سود و زیان و احتمال هر کسی را بسنجد و به او بگوید. آنگاه همه تمایل پیدا میکنند انتخاب با احتمال موفقیت بالاتر را انتخاب کنند. اگر امکان موفقیت یک انتخاب پنجاه درصد باشد و دیگری شصت درصد چرا باید اولی را انتخاب کنم؟ اگر هم میگویند اولی در صورت موفقیت سود بیشتری در بر دارد، پس کل اقتصاد به یک مذاکره میان طرفین و جایگیری هر کس در جای مناسب بر اساس توافق فرو کاسته خواهد شد. انتخاب اول یک قیمت پیدا میکند و انتخاب دوم یک قیمت دیگر. مسئله اینجا صرفاً قیمتگذاری میشود. ریسکی وجود نخواهد داشت. این یکی از آموزههای ظریف میزس است که ریسک اقتصادی را نباید با احتمال اشتباه گرفت. نتیجه اینکه حد وسطی وجود ندارد: یا اقتصادسنجی درست است یا آنتروپرونری.
اگر به ریاضیات علاقه دارید انواع رشتههای مهندسی و شاخههای مختلف خود رشتۀ ریاضی تا دلتان بخواهد مطلب برای غرق شدن در ریاضیات دارند. ولی اگر میخواهید از عملکرد جوامع سر در بیاورید باید نظریه اقتصادی بدانید و نظریه اقتصادی کوچکترین ربطی به ریاضیات ندارد.
در آکادمی جامعهشناسی و انسانشناسی و اقتصاد و علوم سیاسی هم هیچ حرفی از نظریۀ اقتصادی نخواهید شنید. در نتیجه این رشتهها به کلی اتلاف وقت هستند. البته ممکن است بتوانید از طریق این رشتهها به کشوری بهتر از ایران مهاجرت کنید. نباید کسی را بابت این هدف سرزنش کرد. اگر هدفتان این است همان دروس این رشتهها را خوب بخوانید و نمرۀ بالا بگیرید و مقاله بنویسید. نوش جانتان. ولی آن دانش را برای خود نگاه دارید. اگر منظورتان این است که عملکرد جوامع را بشناسید هیچکدام از مواد درسی این رشتهها را جدی نگیرید. مفروضات و اهداف تمام این رشتهها با مفروضات و اهداف رژیمهای توتالیتر قرن بیستم یکسان است. این رشتهها را آدمکشها پایهگذاری نکردند و پایهگذارانشان هم نیت بد نداشتند؛ اما جهانبینی مانند لنین و موسولینی داشتند.
مهر پویا علا

