🔵 علت اصلی سرباز زدن انسان مدرن از قبول این که محدودیت های بنیادی دانش او مانعی دائمی در جهت امکان ساختن عقلاني جامعه در کلیت آن است، اعتماد نامحدود او به توانایی های علم است. آن قدر درباره سرعت پیشرفت دانش علمی شنیده ایم که این احساس در ما ایجاد شده که همه محدودیت های شناخت به زودی محکوم به فنا هستند. با این حال، این اعتماد ناشی از درک اشتباه از وظایف و تواناییهای علم است، یعنی ناشی از این اعتقاد نادرست که گویا علم روشی برای پی بردن به واقعیت های خاص [جزئیات] است، و این که پیشرفت این روشها اجازه میدهد که هروقت بخواهیم بتوانیم به جزء جزء رویدادها پی ببریم و از آنها بنا به میل خود بهره برداری کنیم.
🔵 به یک معنا گفتن این که تمدن ما بر غلبه بر جهل استوار است حرفی کلیشه ای است. ولی دقیق از آن جایی که این اندیشه برای ما آشناست، موجب فراموشی مهمترین موضوع نهفته در آن می شود. این که تمدن متکی بر این واقعیت است که ما همگی از معرفتهایی استفاده می کنیم که خود در اختیار نداریم و یکی از شیوه هایی که ما به کمک تمدن قادر به دور زدن «مانع» محدودیت های معرفتهای شخصی می شویم، فائق آمدن بر جهل است، منتها نه با کسب دانش بیشتر بلکه با بهره گرفتن از دانشی که در میان افراد پراکنده است. محدودیت معرفتی ای که بررسی می کنیم محدودیتی نیست که علم بتواند بر آن فائق آید. علم، برخلاف آنچه که غالبا تصور می شود، شناخت واقعیت های جزئی نیست؛ و در مورد پدیده های بسیار پیچیده، قدرت علم با عدم امکان عملی شناسایی و ارزیابی واقعیتهای جزء به جزء یعنی همه آن واقعیت هایی که باید در نظر گرفته شوند تا بتوانیم به مدد نظریه های علمی به پیش بینی رویدادهای خاص بپردازیم محدود می شود.
🔵 از آنجا که در مطالعه پدیدارهای نسبتا ساده جهان فیزیکی تعیین روابط على به عنوان توابعی از تعداد اندکی متغیر که در موارد مشخص به راحتی قابل شناسایی اند ممکن شده و این امر به پیشرفت حیرت انگیز رشته های علمی مربوط به این پدیدارها انجامیده است، این توهم به وجود آمده که وضعیت در مورد پدیده های پیچیده تر نیز به زودی به همین منوال خواهد بود. ولی به علم و نه هیچ فن شناخته شده ای به ما امکان غلبه بر این واقعیت را نمی دهد که هیچ ذهنی وجود ندارد که قادر به ملاحظه و به کار بستن عامدانه و هدفمند کلیه واقعیت های جزء به جزئی باشد که افراد متعدد و مجزا به صورت پراکنده می شناسند، جزئیاتی هیچ یک از تک تک این افراد به طور کامل نمی تواند بشناسد. در واقع، علم که تلاش در توضیح و پیش بینی رویدادهای خاص دارد، در مورد پدیده های نسبتا ساده (یا حداقل هنگامی که می تواند «نظام های بسته» می نسبتا ساده را به طور مجزا بررسی کند) خیلی خوب موفق به این کار می شود. اما همین علم زمانی که می خواهد نظریه هایش را در خصوص پدیدارهای پیچیده به مورد اجرا درآورد، با همان سد جهل نسبت به واقعیت ها [جزئیات] روبه رو می شود.
🔵 در برخی از حوزه ها، علم با طراحی نظریه های مهم پرده از خصلت عمومی برخی از پدیدارها بر می دارد ولی این نظریه ها هرگز نمی توانند به پیش بینی جزء به جزء رویدادها بپردازند یا این رویدادها را به طور کامل تبیین کنند صرفا به این دلیل که هیچگاه تمامی داده های خاصی را که بر طبق این نظریه ها باید در اختیار داشته باشیم تا بتوانیم به چنین نتیجه گیری های مشخصی برسیم، در اختیار نداریم. بهترین مثال در این خصوص نظریه داروینی (یا نئو- داروینی) تحول زیست شناختی ارگانیسم است. اگر می شد تمام جزئیاتی را که در گذشته در گزینش شکل های خاصی نقش بازی کرده اند شناخت، در آن صورت می شد توضیحی کامل از ساختار ارگانیسم های موجود داد؛ همین طور، اگر این امکان وجود داشت که تمام جزئیاتی را که به طور قطع و یقین در یک دوره مشخص بر آنها تأثیر خواهند گذاشت تعیین کنیم، قادر بودیم راجع به سیر تحول آتی آنها پیشگویی کنیم. ولی، مسلما هیچ گاه قادر به انجام هیچ یک از این دو شق نخواهیم بود، زیرا علم هیچ وسیله ای برای تعیین قطعی همه جزئیاتی که لازمه تحقق چنین فرایندی است در اختیار ندارد.
📚 قانون، قانون گذاری و آزادی
👤 فردریش فون هایک
🌐 مترجم: موسی غنی نژاد