پروفسور لودویگ فون میزس، بسیار زیرکانه به موقعیت متناقض بسیاری از «مترقیانی» اشاره کرده است که ادعا میکنند مشتریان به اندازهای بیتوجه یا بیصلاحیت هستند که نمیتوانند هوشمندانه محصولات را خریداری کنند. حال آنکه آنها همزمان فضایل دموکراسی را نیز مورد ستایش قرار میدهند. جایی که همان مردم به سیاستمدارانی که نمیشناسند و به سیاستهایی که به دشواری میفهمند رأی میدهند.
در واقع، حقیقت دقیقاً عکس ایدئولوژی عمومی است. مشتریان همه چیزدان نیستند ولی دست به آزمونهایی میزنند که از راه آنها دانش خود را به دست میآورند. آنها مارک خاصی را برای وعده غذایی صبحانه میخرند و آن را نمیپسندند، بنابراین مجدداً آن را نمیخرند. آنها نوع خاصی از خودرو را خریداری میکنند و عملکرد آن را نمیپسندند پس خودرو دیگری میخرند. در هر دو نمونه، آنها به دوستانشان دربارۀ این دانش اخیر خود خواهند گفت. مشتریان دیگر از سازمانهای تحقیقاتی مشتریان حمایت میکنند که میتوانند از پیش به آنها هشدار بدهند یا توصیه کنند. اما در همه موارد مشتریان برای راهنمایی خود، تجربه شخصی خود را از این نتایج دارند. بنگاههای اقتصادی که مشتریان خود را راضی نگه میدارند توسعه مییابند و موفق میشوند حال آنکه بنگاههای اقتصادی که در راضی نگهداشتن مشتریان خود ناموفق هستند از عرصه تجارت خارج میشوند. از سوی دیگر، رأی دادن به سیاستمداران و سیاستهای عمومی، موضوعی کاملاً متفاوت است. هیچ نوع آزمون شخصی برای موفقیت یا شکست وجود ندارد؛ نه سودوزیان، نه مصرف رضایتبخش یا غیررضایتبخش. برای فهم پیامدها به ویژه پیامدهای غیرمستقیم تصمیمهای دولت به درک زنجیره پیچیدهای از دلایل رفتارشناسانه نیاز است. تعداد بسیار کمی از رأی دهندگان قادر یا علاقهمند به دنبال کردن چنین دلایلی هستند. به ویژه آنگونه که شومپیتر در موقعیتهای سیاسی به آنها اشاره میکند. چرا که در موقعیتهای سیاسی، تأثیر بسیار ناچیزی که هرشخص بر نتایج دارد و نیز دور دست بودن اعمال موجب میشود مردم علاقه خود را به مباحث و مسائل سیاسی از دست بدهند. به دلیل نبود آزمون شخصی برای موفقیت و شکست، رأیدهندگان به سمت سیاستمدارانی که بر اساس ارزیابی آنها بهترین شانس موفقیت را دارند گرایش پیدا نمیکنند. بلکه گرایش آنها به سمت آنهایی است که توانایی قبولاندن شعارهای تبلیغاتی خود را دارند. بدون درک کامل زنجیره منطقی استنتاجها، رأیدهنده معمولی هرگز قادر نخواهد بود اشتباهی را که طبقه حاکم مرتکب میشود، کشف کند. فرض کنیم دولت در عرضه پول بیمحابا عمل کند و سبب افزایش اجتنابناپذیر قیمتها شود. دولت میتواند تقصیر افزایش قیمت را متوجه محتکران نابکار یا دلالان ناشناس بازار سیاه کند. به استثنای این فرض که عموم مردم علم اقتصاد بلد باشند، قدرت فهم مغالطههای موجود در مباحثات طبقه حاكم [برای مردم] وجود نخواهد داشت.
قدرت و بازار | مورای روتبارد
ترجمه متین پدرام و وحیده رحمانی
@globalutopia
لینک کوتاه این نوشتار: https://bit.ly/3DKV4Z8