گفتارهایی در روش شناسی علم اقتصاد، موسی غنی نژاد
برگرفته از بخش روش شناسی متقدمان فرانسوی
کندیاک نظریهٔ علمی خود را بر اساس فرضهای ساده شده، و به لحاظ عقلی، بدیهی بنا میکند. روش بررسی او با روش آدام اسمیت که کتاب ثروت ملل را سی سال بعد از اثر کندیاک با نام جستار منشاء شناختهای انسانی، نوشت، متفاوت است. گرچه این دو متفکر کلاسیک علم اقتصاد در موارد مهمی به نتایج مشابهی میرسند، اما، در عین حال، اختلافهای نظری نه چندان کوچکی بویژه دربارهٔ مفهوم ارزش، آن دو را از هم جدا میکند و به قدری تفاوتهای روش شناختی آنها حائز اهمیت است که شاید بتوان این دو متفکر را بنیانگذاران دو مکتب کلاسیک فرانسوی و انگلیسی (اسکاتلندی) به شمار آورد. کندیاک موضوع علم اقتصاد را تجارت میداند. ارزش اشیاء که نقطهٔ آغاز بحث دربارهٔ تجارت است و تجارت ناظر بر اشیای ارزشمند، فصل نخست کتاب مبنای ارزش اشیاء اثر دیگر کندیاک است و او این مفهوم را شالودهٔ اثر خود میداند. از نظر وی، چیزی ارزش دارد که مفید باشد یعنی یکی از خواستههای انسانی را برآورده سازد. نکتهٔ مهم در اندیشهٔ کندیاک تأکید وی بر ارزیابی انسانها از مفید بودن است تا مفید بودن به عنوان واقعیتی عینی و بین الاذهانی. کندیاک به دو گروه نیاز اعتقاد دارد: نیازهای طبیعی که دربرگیرندهٔ ضروریات زندگی مانند غذا و ابزارهای حفاظتی برای بقای انسان است و ضروریات زندگی اجتماعی نیز به دلیل پیوند بقای انسان با زندگی در جامعه، بخشی از نیارهای طبیعی انسان است. نیازهای تصنعی بر حسب عادت شکل میگیرند. هر دو گروه نیازها پدیدآورندهٔ ارزش اند. به عقیدهٔ کندیاک، با شکل گیری نیازهای جدید در جامعه، آنچه قبلا ارزشی نداشت اکنون ممکن است ارزش پیدا کند. «احساس نیاز بیشتر، ارزش بیشتری به اشیاء میداد… از این رو ارزش اشیاء در وضعیت کمیابی بیشتر شده و در وضعیت فراوانی کاهش مییابد…» (کندیاک، ۷) … هراس از قحطی میتواند به طور اغراق آمیزی در ما احساس کمبود ایجاد کند و در نتیجه، ارزش شیء را به تناسب آن افزایش دهد. (کندیاک، ۸-۱۰) کندیاک، با تکیه به این رویکرد ذهنی ارزش، هرگونه تئوری ارزش مبتنی بر هزینهٔ تولید را به صراحت رد میکند: «برخلاف آنچه تصور میشود، ارزش یک شیء ناشی از هزینهٔ صرف شده برای آن نیست، بلکه از آن جهت که ارزش دارد، هزینه صرف آن میشود. (کندیاک، ۹) … کندیاک قیمت را از مفهوم ارزش استنتاج میکند که عبارت است از ارزش برآوردشدهٔ یک شیء در برابر ارزش برآوردشدهٔ شیء دیگر. به این ترتیب، واضح است که قیمت همیشه در نسبتها بیان میشود و سخن گفتن از قیمت مطلق بیمعنی است…» به محض اینکه ما به چیزی نیاز احساس کنیم، آن چیز ارزش پیدا خواهد کرد، و ارزش آن شیء مقدم بر مسئلهٔ مبادله است. برعکس در مبادلاتمان است که آن شیء قیمت پیدا میکند زیرا ما آن را در مقایسه با شیئی دیگر، به اندازهای که نیازمان به مبادله ایجاب میکند، ارزیابی میکنیم… قیمت مستلزم ارزش است: از این رو گرایش به خلط این دو واژه وجود دارد. «(کندیاک، ۱۵-۱۶) …کندیاک هوشمندانه پی برده بود که برخلاف اندیشهٔ رایج از زمان ارسطو، تجارت امری خنثی نیست و خود موجب افزایش ثروت میگردد. ثروت فراوانی چیزهای دارای ارزش، یا چیزهای مفید و مورد نیاز است. منشأ ثروت طبیعت است اما فراوانی ثروت به کار انسان بستگی دارد. (کندیاک، ۳۱) او بر دو مفهوم بسیار مهم و تعیبن کننده تاکید میورزد: نخست، در تجارت آزاد، ارزشهای برابر مبادله نمیشوند؛» هریک از معامله کنندگان همیشه چیزی کمتر از آنچه میستاند، میدهد. اگر همیشه ارزشهای برابر مبادله میشدند، نفعی برای هیچ یک از معامله کنندگان در کار نبود. ” و دوم، تجارت، علاوه بر افزایش رفاه مبادله کنندگان، کل ثروت تولیدی در جامعه را نیز افزایش میدهد.
Etienne Bonnot de Condillac, Le Commerce et le gouvernement, considérés relativement l’un a l’autre, Slaktine Reprint, Geneve, 1980.
———————————————————————————-
روششناسی علم اقتصاد و ریاضیات
رای توضیح تئوری کنش انسانی و روابط مبتنی بر علیت در فرایندهای بازار، ریاضیات ابزار مناسبی نیست و باید از منطق پراگزولوژی بهره جست. اما سلطه ریاضیات بر آموزش و پژوهش در اقتصاد جریان اصلی به جایی رسیده که به هر وسیله ممکن از عبور از ریاضیات و رفتن به سوی منطق صرف اقتصادی جلوگیری میشود.
این کار اغلب با طرح فرضهایی صورت میگیرد که به کمک آنها فرآیندهای واقعی بازار تحتالشعاع توصیفات ریاضی قرار میگیرد. این کار سابقه طولانی دارد و به گذشته علم اقتصاد برمیگردد اما ابعاد آن به طور فزایندهای گسترش یافته است. یکی از نخستین و مهمترین این فرضها همان حراجگر والراسی است که مبنایی برای بنیاد تئوری تعادل عمومی قرار گرفت. این فرض خیالپردازانه درباره ساختار و کارکرد بازار رقابتی، راه را برای استفاده گسترده از ریاضیات در نظریه اقتصادی باز کرد اما در عین حال موجب غفلت از فرایند واقعی رقابت در بازار و نقش آنترپرنرها در آن شد.
مدعای اصلی نظریه تعادل عمومی نشان داد برتری بازار رقابتی در تخصیص بهینه منابع با استفاده از ابزار ریاضی است اما فرضهای اولیه آن نه فقط غیرواقعی بلکه به شدت غیرعقلانی است. مثلاً این فرض که همه بازیگران بازار اطلاعات کامل دارند نه تنها دور از واقعیت بلکه کاملا غیرمنطقی است چون کسی که اطلاعات کامل دارد بینیاز از رقابت است و بدون وارد شدن در فرایند رقابتی بهترین گزینه را انتخاب میکند. علت دست یازیدن به این فرضهای نامعقول ظاهراً یکی بیشتر نیست و آن فراهم آوردن چارچوب تصنعی است که کاربرد ریاضیات را امکانپذیر میکند.
مساله اصلی روششناختی را شاید بتوان به این صورت مطرح کرد: ریاضیات بنا به ویژگیهایی که دارد مناسبترین ابزار یا شاید بهتر است بگوییم زبان، برای طرح مسائل نظری و راهحلهای عملی در علم فیزیک است؛ اما با توجه به خصلت و ماهیت علم اقتصاد چنین جایگاهی برای ریاضیات در این علم قابل تصور نیست.
شاید بتوان ادعا کرد مجموعه مقولات کنش انسانی یا پراگزئولوژی در علم اقتصاد همان جایگاهی را دارد که ریاضیات در فیزیک. البته این سخن به هیچ وجه به معنای بینیازی علم اقتصاد از ریاضیات نیست بلکه به معنی تعریف جایگاه مناسب و مقتضی ریاضیات در طرح فرضیههای کمکی علم اقتصاد به ویژه در توضیح تاریخ اقتصادی است.
وانگهی، باید تاکید کرد مقولات بنیادی کنش انسانی به لحاظ منطقی و تاریخی مقدم بر شکلگیری بازار است اما وقتی بازار شکل میگیرد و علم اقتصاد موضوعیت پیدا میکند، کنشگران ناگزیر از محاسبه اقتصادیاند و محاسبه بدون تکیه بر ریاضیات امکانناپذیر است. البته همانگونه که میزس به دفعات تاکید میکند محاسبه اقتصادی را نباید با اندازهگیری به سیاق آنچه در فیزیک رایج است اشتباه گرفت. شاید تفکیک میان دو مفهوم محاسبه اقتصادی و اندازهگیری نقطه آغاز خوبی برای تفکر درباره جایگاه مناسب ریاضیات در اقتصاد باشد