… به این ترتیب اتحاد انبوه مردم در شخصی واحد دولت نام میگیرد و در لاتین Civitas. چنین است تکوین این لویتان بزرگ یا میتوان برای سخن گفتن با تکریم بیشتر گفت این خدای میرا که در زیر خدای نامیرا صلح و حفاظت خود را مدیونش هستیم. توماس هابز، لویتان
دولت نام سردترین هیولاهای یخزده است. او با خونسردی دروغ میگوید و این دروغ از دهانش خارج میشود: «من، دولت، مردم هستم». نیچه، چنین گفت زرتشت
سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی و این واقعیت که مسئولان دولتی تا چند روز در این باره مصرّانه دروغ میگفتند ما را بر آن میدارد که بار دیگر از ماهیت و سرشت این موجود مسئلهبرانگیز در جامعه ایران – یعنی دولت – بپرسیم. اغراق نیست اگر بگوییم چیزی را که میتوانیم «مسئله دولت» بنامیم، مهمترین پرسش سیاست در ایران معاصر است. با این نهاد چه باید کرد؟ پیش از انقلاب راه حل سادهای برای حل «مسئله دولت» وجود داشت: باید دولت را تسخیر کنیم و به وسیله آن جامعهای جدید بنا نهیم. انقلاب و پیامدهای آن به جامعه ایران نشان داد «مسئله دولت» بغرنجتر از چیزی است که پیشتر تصور میشد. انقلاب درک ما را از سیاست تلختر و در عین حال پیچدهتر کرد. ایرانیان پس از انقلاب به شکلی ملموستر سرشت سیاسی موقعیت خود را درک کردند. هر فردی به تدریج کشف کرد هرچقدر هم که در خلوت خود پناه بگیرد، سرانجام «شهروند» است و موجودی سیاسی. به این ترتیب ایرانیان بیش از پیش فهمیدند مسئله دولت، مسئلهای عمومی است، و مواجهه با دولتی اوباش که مرزی برای سلطه نشناسد چگونه میتواند سرشت زندگی هر فردی را دگرگون کند. به این ترتیب فاجعه سرنگونی هواپیمای اوکراینی در کنار اخبار اندوهبار دیگر، بار دیگر پرسش دولت را برمیانگیزاند.
شاید بتوان چند قرن کشمکش نظری – سیاسی تاریخ تجدّد را اینگونه خلاصه کرد: نظریهپردازانی که معتقدند پس از گسستن از زهدان الاهی – سیاسی جامعه، میتوان مجدداً مرجعیت سیاسی را در خود جامعه و بدون ارجاع به چیزی استعلایی، بازسازی کرد. نظریهپردازان لیبرال عمدتاً از این سنخ هستند. دولت برای تأیید مشروعیت خود دیگر به خدایی بیرون از جامعه ارجاع نمیدهد. دولت نماینده «مردم» است و مشروعیتش را از خود جامعه میگیرد. از طرف دیگر نظریهپرداران انتقادی یعنی مارکس و نیچه و پیروانشان به شکلی خستگیناپذیر ناکافی بودن «راهحل لیبرالیسم» را برای حل مسئله مشروعیت نشان میدهند. با اینهمه اگر بخواهیم تجربه دولت مدرن را در عمل در نظر بگیریم، و بر «حکمت عملی» شهروندان تکیه میکنیم، میتوانیم بگوییم دموکراسیهای لیبرال همواره وضعیتی میانی داشتهاند: نه خدایی میرا بودهاند و نه هیولایی دروغگو. به محض اینکه از چهارچوب الاهیات سیاسی خارج شویم، با دولتی سروکار داریم که نه الاهی است و نه شیطانی. اعتماد به این دولت همواره نسبی است. حکمت دموکراتیک اصولاً یعنی امکان نقد دائمی دولت، بیآنکه آنرا تا سرحد بیاعتمادی مطلق برانیم. دولت اگرچه دیگر به اصلی استعلایی متصل نیست، لیکن در تحلیل نهایی بر بالای جامعه ایستاده است و مرجعیت دارد. روشن است حفظ این تعادل نه الگویی از پیش تعیین شده دارد، و نه کاری آسان است. بدبینی افراطی به دولت شیرازه جامعه را از هم میپاشاند، اعتماد مطلق به دولت میتواند زمینه را برای استبداد مهیّا کند.
اگر مبنای مشروعیت حکومت الاهی نیست، تنها راه برای حفظ نظم جامعه این است که «چشماندار دولت» را جانشین «چشمانداز خدا» کنیم. چشمانداز دولت عبارت است از استعداد دیدن و سنجیدن مسائل جامعه در عامترین شکل ممکن. پس چشمانداز دولت به ما توانایی نوعی استعلاء از این یا آن موقعیت خاص، طبقه یا گروه اجتماعی را میدهد. درست همینجاست که منتقدان در این عامیت کاذب، منافع طبقاتی یا گروهی تشخیص میدهند. در مارکسیسم چشماندازی که باید جانشین چشمانداز خدا و نیز چشمانداز کاذب دولت دموکراتیک شود، چشمانداز طبقه کارگر است. نیچه اما انگار تصور میکند اگر ما از زهدان الاهی – سیاسی بیرون بیاییم، باز به شکلهای دیگر آن را بازتولید میکنیم. طرح نیچه گسست رادیکال از هر نوع الاهیات سیاسی و نسخههای دگرگونشده آن است. بنابراین دولت و چشمانداز دولت از نظر وی چشمانداز هیولایی کذّاب است. شاگردان پسامدرن او به خوبی این سوءظن افراطی به دولت را تا آخرین نتایج منطقیاش پیش بردند. دولت دروغگو است، چشماندازش هم، برای فهم و نقد جامعه باید چشمانداز دولت را کنار گذاشت.
در ایران فرایندی که میتوانیم آن را «دنیوی شدن سلطنت» بخوانیم، و تحول تدریجی از «امّت» به «جامعه» به بحران مشروعیت دامن زده بود. انقلاب اسلامی و حکومت برآمده از آن این منظر رجوعی دوباره به خاستگاه الاهی – سیاسی جامعه ایران بود. جمهوری اسلامی مشروعیت الاهی حکومت را مجدداً به شکلی جدید بازسازی کرد. خدای میرا به خدای نامیرا متصل شد و هاله قدسی ازدسترفته شاه دوباره در شکلی جدید احیاء شد. انتظار این بود که این برنامه سیاسی بر شکافهای «جامعه» غلبه کند و ما را دوباره به وحدت اولیه امّت برگرداند. اما نتیجه عکس شد: دوباره جامعهای جدید با شکافها و چندپارگیهای بیشتر متولد شد که تقلیلپذیر به وحدت ساده امّت نیست. دولت هرچه بیشتر کوشید جامعه را به وحدت اولیه بازگرداند بیشتر مجبور شد در امر اجتماعی دخالت کند، و دولت قدسی هرچه بیشتر در جامعه دخالت کند، بیشتر در مرداب امر اجتماعی فرو میرود و هاله قدسیاش را از دست میدهد.
امر مقدس از این رو مقدس است که از امور نامقدس «متمایز» است. هر دینی میکوشد با مجموعهای از قواعد و قوانین میان امر مقدس و غیر آن مرز بکشد. قدسیسازی همه چیز به معنای شکستن مرزهایی است که امر قدسی تمایز و تشخص خود را مدیون آنها است. بارگاه قدیسی را در نظر آورید. شما تنها با قاعده و قانون خاصی میتوانید به آن مکان قدم بگذارید. اگر هرکاری در آنجا مجاز باشد، مکان قدسیت خود را از دست میدهد و تبدیل میشود به مکانی معمولی. بیجهت نیست که دین همواره با انواعی از ممنوعیتها آمیخته است. ممنوعیت یکی از راههای قدسیسازی فرد، یا مکان و یا مفاهیم و اشیاء است: بیوضو نباید به قرآن دست زد، این ممنوعیت، قرآن را به چیزی مقدس بدل میکند. امر قدسی در ذات خود حاصل نوعی تمایز و تشخّص الاهی است. نوعی استعلاء و جداسازی از امور اینجهانی در آن مستتر است.
جمهوری اسلامی نه تنها مشروعیت قدسی خود را بیش از پیش از دست داده است، بلکه موجب تحولی عمیق در جایگاه امر قدسی در جامعه ایران شده است. در هم آمیخته شدن حوزه دولتی و قدسی بیش از پیش امر قدسی را زمینی کرده و تمایز و تشخص را از آن سلب کرده است: اگر همه چیز قدسی است پس هیچ چیز قدسی نیست. مقدسسازی همه چیز به انحلال و مسخ خود امر قدسی میانجامد. بر این اساس سرنگونی هواپیمای اوکراینی و دروغگویی شگفتانگیز مسئولان مرحلهای دیگر از زوال قدسیت دولت و فروپاشی «چشمانداز دولت» در جامعه ایران بود. پارادوکس طنزآمیز اینجاست که حکومتی که زمانی خود را متولی حقیقت و رستگاری شهروندان میدانست اکنون به نهاد دروغ بدل شده است و اعتماد هیچکس را برنمیانگیزد. دولت وجود دارد اما چشمانداز دولت – چشماندازی که بتواند از منظری عام به مسائل بنگرد – وجود ندارد.
بنابراین رجوع به الاهیات سیاسی نتوانسته است پاسخی قابل قبول به «مسئله دولت» در ایران باشد. دولت قدسی اینک به بیاعتبارترین لحظه خود رسیده است. پاسخ الاهی – سیاسی به مسئله دولت در جستجوی استعلای کامل دولت از جامعه است، در مقابل پاسخ نیچهای هرگونه استعلایی را باطل و دروغ میشمارد. راه میانه – راه خدای میرا – راه دولتی است که به طور نسبی بر فراز جامعه است اما مشروعیتش را از جامعه میگیرد. نه خدای نامیرا، و نه هیولایی سرد، دولت خدایی میرا باید باشد که امنیت و آزادی شهروندان را تأمین کند. دولت را نمیتوان حذف کرد، شرایط سیاسی زندگی بشر ایجاب میکند چیزی فراسوی جامعه حاضر باشد. از طرفی دیگر استعلای مطلق دولت و قدسی بودن آن نیز طرحی شکستخورده است. شاید درس مهمی را که در سالهای پس از انقلاب گرفتهایم این است: دولت نه باید نماینده خدا بر روی زمین باشد، و دشمنی که باید نابود شود، برای اینکه بتوانیم به هستی سیاسی خود سامان دهیم، دولت تنها مرجعی است که پس از خروج از اصول الاهی – سیاسی در اختیار داریم. پس از مرگ و یا کسوف خدا دولت تنها چیزی است که میتواند داور حیات سیاسی ما باشد.