19.8 C
تهران
سه‌شنبه 4 مهر 1402 ;ساعت: 05:40
کافه لیبرال

دین و تقلیل کمونیستها به عامل مادی اقتصاد

نقد کمونیسم

کمونیستها قرائتی مشکوک و نارسا از تاریخ دارند که قصد دارند آن را مثل لوح 10فرمان موسی به همه به مثابۀ حقیقتی تخطی ناپذیر قالب کنند.

در واقع واضعان ایدئولوژی کمونیستی احکامی را به عنوان علم جامعه شناختی وضع نموده اند و کمونیستها هم  بدون سنجیدن و  مقابله با شرایط خود مدام تکرار مکررات میکنند.

یکی از مهمترین احکام روبنا بودن همه چیز اعم از علم، فرهنگ و سیاست و مذهب و قرارگیری ذیل زیربنای مادی(اقتصادی)است.یعنی تقلیل بینش به هستی و وجوهِ متکثرِ سیاسی، فرهنگی،اجتماعی به یک«تک عامل»تعیین کننده (اقتصاد)که در تحلیل نهایی همواره بر صدر می نشیند.

📍برای مثال این حکم کمونیستی که باید بی چون و چرا پذیرفت که مذهب را طبقۀ مسلط و بالا برای تحمیق طبقه فرودست فراهم کرده(تئوری توطئه)را میتوان در خاورمیانه به سنجش گذاشت.بنیادگرایی دینی حاکم در این منطقه چه پایگاه اجتماعی جز طبقات فرودست و وامانده اجتماعی داشته است؟پایگاه اجتماعی اکثر رهبران و مدیران بنیادگرایی خاورمیانه فرودست ترین طبقات اجتماعی بوده که اگر هم اکنون به مال و مکنتی رسیده اند اما  همچنان حتی به لحاظ فرهنگی در طبقات فرودست قرار دارد و مشابهت عمیقی دارند.پس حداقل در محیط زندگی ما چنین حکمی درست نیست وقتی پایگاه اجتماعی دین نه از بالا که در پایین هرم طبقاتی قرار داشته و دارد.

📍پیشفرض دیگر کمونیستی دین را به ابزار بیگانه سازی فرو می کاهد،یعنی برای رفع ازخودبیگانگی برداشتن سد دینی ضروری جلوه می دهند.ابتدا در این قرائت ضد آزادی ما با بنیان مشکوک تز تقابل داریم.خود انسان را بر چه اساسی “خودی غیر دینی” در نظر گرفته اند؟چرا بینش ریشه دار دینی و آیینی که قدمتش به دوران غارنشینی بر میگردد را باید بیگانه با ذات(!)بشر در نظر گرفت؟این خود ماتریالیستی کمونیستی که دین از خود بیگانه میکند چه اعتبار و ارزشی برای ما(خارج از ایدئولوژی کمویستی)دارد؟چرا ما نباید خود را بر مبنای انسان معتقد و دیندار قرار دهیم؟

🔘حال اصولا اعتقادات قلبی و فردی انسان مختار مدرن چه ربطی به غیر دارد که آن را ضروری یا غیر ضروری یا عامل بیگانه ساز بدانیم؟

می بینیم که تمام سخن علاوه بر اینکه بر روی هوا بنا شده،با تساهل و آزادی و رواداری و پلورالیسم هم تعارض دارند.

▪️حتی مارکس جدایی دولت از جامعه مدنی که متضمن آزادی است را هم در جهت کمک به بیگانه سازی دانسته و معتقد است این جدایی که دین را به قلمروی فردی محیط میکند هم کافی نیست و باعث می شود از خود بیگانگی استمرار یابد و فرد در زندگی خصوصی دیندار باقی بماند!

📍این حد از دخالت در امر خصوصی نزد مارکس هیچ کمکی به تساهل و آزادی مذهبی نمیکند و باعث می شود دیندار پیشاپیش در موقعیت متهم به از خود بیگانگی قرار بگیرد،پس رویکرد  رادیکال مارکس نقایص جدی دارد.

هیچ جنبش بشری نمیتواند گرایشی چنین سیال و متغیر و درونی را مخالف «خود»بشری دانسته و بزداید.

«خود»بشر مگر از هوا نازل میشود؟خود متشکل از فرایندیست تکاملی که در گذار از هستی قوام گرفته پس “خودِ دینی” هم بخشی از خودهای متکثر بشر بوده و هست و خواهد بود.

📍یا بحثهایی در مورد اینکه دین تسلایی توهم آمیز است  که به عدم مبارزه طبقاتی و تحکیم نابرابری می انجامد هم افسانه ها و اسطوره های مارکسی است که بسیار متزلزل و نقد پذیرند.

هر نوع تسلای فردی از جمله دین در حوزه جامعه مدنی و آزادی های فردی قابل بحث است و کسی حق ندارد برای اعتقاد فردی دیگران نسخه پیچی کند این خلاف آزادی و حقوق بشر است.

با این جزمیات و احکام بی چون و چرای کمونیستی است که  کمونیستها میتوانند بر موکب دانای کل نشسته و هر بحثی را تحقیر و تمسخر کنند،زیرا که به احکام دگماتیک ایشان که اقتصاد زیر بنا است گردن ننهاده.

در این بینش هر سخنی از دین و مذهب و رویکرد سیاسی-اجتماعی آن بدون گفتن سخنی از ابزار تولید و ریشه های اقتصادی(سنت کارل مارکس)بی ارزش و اتلاف وقت است زیرا ایشان را توهم بر این است که رادیکال و ریشه ایی باید برخورد کرد و ریشه هم که پدران جریان در اقتصاد دیده اند پس بدون دید «اقتصادمحور» هر تحلیلی بی ارزش و ناکارامد به نظرشان می رسد.

📍وقتی در مورد سیاست  و نسبتش با دین سخن میگوییم به قلبهای بسیار مهم و تپنده ایی مثل سکولاریسم اومانیسم و لائیسیته و رویکردهای چهارگانه به مذهب از منظر فلسفه سیاسی می رسیم که الزاما عدم توجه به اقتصاد در آن هم ابدا از ارزش بحث نمی کاهد.اضافه کردن تحلیل اقتصادی به آن میتواند به غنای آن کمک کند

(تازه اگر به مانند تحلیلهای تقلیل گرا و دین ستیز رادیکال کمونیستی به بحث ضربه نزند و مخاطب را به راه خطا نبرد)

اما نکته کلیدی اینکه در این بحث مهمِ «نسبت دین با اجتماع و سیاست»، نبود«بحث اقتصادی» باعث بی ارجی و بی ارزشی بحث نشده اتفاقا در خیلی موارد اصلا لزومی هم ندارد که ما آنچنان زیر تاثیر دگماتیسم ایدئولوژیک باشیم که اگر بحث اقتصادی هم نمی بینیم به خاطر فرمایشات مارکس حتما لازم بدانیم گریزی هم به اقتصاد بزنیم!

☑️نتیجه:تعیین کنندگی نهایی اقتصاد هم به شدت زیر سوال است.فرهنگ اجتماعی و سیاسی یک جامعه که میتواند در خیلی از وجوه غیر مادی و غیر اقتصادی باشد منجر به نوعی ساختار سیاسی گردد که به نوع سیستم خاص در کشوری خاص بیانجامد و آن دولت قانون اساسی و حکومتی را می زاید که به سیاست گذاری در اقتصاد اقدام میکند.یعنی حتی اگر بخواهد اقتصاد نهایت آزادی و  نئولیبرالیسم را هم بناگذارد ناچار باید ریگان و تاچری باشد که به آن سو سوق یابد.کسی با اقتصاد جامعه را اقتصادگذاری نمی کند بلکه با سیاست اقتصاد را سیاستگذاری میکنند.

پس بر خلاف تز مارکس در بسیاری موارد سیاست دست بالا را در مقابل اقتصاد دارد ،همچنانکه در بسیاری موارد وجوه فرهنگی جامعه شناختی گوی سبقت را از اقتصاد می رباید.

اینها مطالب مهمی است که کمونیستها با آن سرسری برخورد  میکنند و اما ادعا دارند این برداشت تک ساحتیِ اقتصادمحور،تک برداشت عمیق و ریشه ایی هم هست!

🔻نکته تکمیلی

اقتصاد برای لیبرال دموکراسی بسیار مهم است و در این هیچ شکی نیست

و البته هر دینی هم ریشه هایی در اقتصاد دارد.

تحیل اقتصادی دین هم بی ارزش نیست حتما مکمل و کمک کننده است.

هر لیبرالی هم دلبسته سرمایه داری و بازار آزاد است و اصلی تخطی ناپذیر برای توسعه می داند.

📍اما فرق اساسی در توجه به اقتصاد از جانبی لیبرال دموکراتها این است که  لیبرال تک عامل اقتصاد را بر نمی کشد و بر قله نمی نشاند!

در تحلیل نهایی او بیشمار عوامل دخیلند و تک عامل اقتصاد نیست که سخن بگوید.

🔘سرمایه داری برای لیبرال دموکراسی لازم اما کافی نیست

یعنی اقتصاد هیچ محوریت اساسی به صورت تک عاملی ندارد(یا عامل مهمتر و اساسی در تحلیل نهایی مثل سنت مارکسیستی)

🔻عامل اقتصاد بسیار مهم است و در همه شئون زندگی مداخله دارد اما در کنار دیگر عوامل در جایگاه برابر قابل بررسی و تحلیل است.

در عرض دیگر عوامل و همسنگ آنها

📍به نظر می رسد رابطه اقتصاد با عوامل دیگر در پیشبردِ لیبرالیسم حالتی افقی دارد.یعنی مجموعه عواملی در عرض هم

اما برای کمونیستها رابطه عمودی است و اقتصاد به عنوان زیربنای اساسی بر صدر نشسته و دیگر عوامل برای تحقق کمونیسم روبنایی تلقی می شوند.

این اختلاف بسار مهم  قابل چشم پوشی نبوده و اساس تحلیلهای لیبرال و کمونیستی را متفاوت می کند.

در عین حال که مولفۀ اقتصاد برای هر دو هم بسیار کلیدی و مهم است…

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

روایت اعتراض: خوزستان بی‌روتوش!

cafeliberal

هفت ناگزاره در اعتراضات آبی

cafeliberal

ژان پُل سارتر و جامعۀ امروز ما؛ تأملی دربارۀ مفهوم «آزادی»

cafeliberal

عصر ظهور دولت های مدرن

cafeliberal

چگونه دولت رفاه، فرهنگ و اخلاق را تباه میکند؟

cafeliberal

ايمانوئل کانت و حقوق بشر

cafeliberal

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید