درک ماهیت و مکانیزمهای ایدئولوژی مارکس و لنین که به فجایع بیشمار انسانی در قرن بیستم منتهی شد، باارزش است؛ مخصوصاً با فرض اینکه، به قول هولاندر بسیاری از مردم هنوز این مسئله را بسیار دور از انتظار میدانند که «انسانهایی که با ایدهآلهای عالی تحریک میشوند، قابلیت آن را دارند که با وجدانی پاک ضربههای مهلکی وارد کنند.» میدانم که شما نیز مانند من این جمله را بارها و بارها از چپهای اطرافتان شنیدهاید؛ ” این سوسیالیسم واقعی نبود”.
مشکل چپها در هیچ حوزهای بهاندازهی تاریخ حاد نیست. به عبارت دیگر، چنان دچار شیزوفرنی هستند که تا تمام روندهای تاریخی را در یک ظرف نریزند و سیر صافومستقیم و البته بیربطی به آن ندهند، دست بردار نیستند. غالباً هم نه تحصیلات آکادمیک دارند و نه حتی زبان درستی بلدند که سراغ منابع دست اول بروند. دار و ندار تئوریکشان هم نوشتهجات طبری، کیانوری و یا حتی رفیق مجاهد خوشتیپشان مسعود رجوی است.
درنتیجه با آسمان ریسمان کردن و ترمینولوژی از مدافتادهی کلیشهای چون: امپریالیست، صهیونیست، نوکر اجنبی، فراماسون، بیگانه پرست، صدای دشمن، خائن، ستون پنجم، دست نشانده، جاسوس، حقوق بگیر، مزدور، ورشکسته و مانند آنها کارشان را به پیش میبرند. این واژهها را برای خوشامد دوستان مذهبیشان بومی هم کردند: منافق، کافر، مرتد، ، فتنه گر، منحرف، بی دین، زانی، حرام لقمه، حرام زاده، بی نماز، شرابخوار. این ادبیات تنها با حذف و امحای هرگونه مخالفت ساکت میشود. برایشان فرقی نمیکند که که این کار را رفقایشان در آشویتس، گولاک، پکن و کامبوج انجام دهند یا برادران و خواهران طالبان یا داعشی شان در کابل یا کوبانی و شنگال. مهم این است که هر کسی که مخالف بود اول بهسان مرغ نیم بسمل با فحش و انگ بیفتند دنبالش و اگر متنبه نشد روشهای آدمکشی بیشماری سراغ دارند. گزینش ایدئولوژیک، تصفیه، سانسور و همهی بلایای حکومتهای دیکتاتوری ریشه در بنیادهای چپ دارند.