به موازات تکوین جهان مدرن، پاره اى از متفکران به تبیین مختصات آن همت گماردند و تمایزات، ویژگىها و زمینه هاى ظهورش را در معرض پژوهش و ارزیابى قرار دادند. در این میان، ماکس وبر از چشمانداز جامعه شناسى به بازاندیشى درباره جهان مدرن پرداخته است.
به نظر ماکس وبر، «عقلانیت یا عقلانى شدن» عبارت است از: پیچیدگى در نظام ادارى، اجتماعى و اقتصادى؛ پیدایش تقسیم کار و وظایف گسترده، پیشبینىپذیر شدن امور زندگى اجتماعى و اقتصادى، به ویژه بهرهگیرى انسان از ابزارها و گسترش عقلانیت ابزارى در حیطه هاى دولتى؛ بوروکراسى؛ اقتصاد سرمایه دارى و… .
اما عقلانى شدن لزوما به معناى لقاى روحانى انسان نیست، حتى به معناى افزایش آگاهى انسان هم نیست؛ زیرا انسان تنها در جامعه مدرن از وسایلى استفاده مىکند که نسبت به جزئیات آنها آگاهى ندارد. تفاوت انسان مدرن با انسان سنتى در آن است که انسان مدرن به لحاظ گسترش تخصصها، نقشهاى مختلفى را در جامعه بازى میکند. انسان مدرن میان «واقعیت» و «امکان» فاصله می بیند.
◾️از دیدگاه وبر، چهار عامل موجب مىشود که بخش عمدهاى از زندگى انسان غیرعقلانى باشد:
الف) زندگى عاطفى انسان؛ ب) تصادف و بخت؛ ج) تضاد میان ارزشها؛ د) فرق بین نیت و نتیجه. این عوامل نه تنها در زندگى اجتماعى مؤثرند، بلکه در زندگى سیاسى نیز اثر مىگذارند. انسان با وجود آنکه موجودى عقلانى است، موجودى احساسى، عاطفى و غیرعقلانى نیز هست.
ماکس وبر از سه نوع سلطه سخن مىگوید:
سلطه بوروکراتیک؛ سلطه سلطنتى و سلطه کاریزمایى.
به نظر وبر، سیاست عبارت است از «حکم و اطاعت، و نحوه ارتباط بین حکم و اطاعت است که نوع سیاست را تعیین می کند».
تعیین اینکه آیا رابطه میان حکام و شهروندان رابطه اى از نوع عاطفى، سنتى یا بوروکراتیک است، به نوع سیاست ارتباط دارد:
الف) سیاست بوروکراتیک مبتنى بر مجموعهاى از قوانین مکتوب است که از اراده حاکمان سیاسى، مستقل است؛ به گونهاى که با تغییر پرسنل سیاسى، تغییرى در قوانین و ساخت قانونى جامعه پدید نمی آید. این نوع سیاست، غیرشخصىترین نوع سیاست و حکومت است.
ب) سیاست سنتى، سیاستى است مبتنى بر رفتار سنتى، که در آن، حاکم به حکم سنتهاى قدیم حکومت میکند و اتباع به موجب قداست این سنتها و احترامى که براى این سنتها قائلاند، فرمانبردارى میکنند. به نظر وبر، اساس این نوع حکومت، خانواده پدر سالار است.
ج) سیاست کاریزمایى. کاریزما یک نیرو و جنبش ذهنى است و در صورتى که چنین جنبشى پیروز شود و قدرت سیاسى را در دست گیرد، «سیاست کاریزمایى» پیدا می شود و زندگى سیاسى را ایدئولوژیک می کند، تعابیر جدیدى از واقعیت عرضه می شود و سنتها نه تنها احیا، بلکه به صورتى گسترش می یابند و با واقعیتهاى جدید سازگار می شوند. وظیفه رهبر کاریزمایى این است که جنبش را به هر ترتیبى پا بر جا نگاه دارد. از اینرو، بسیج احساسات و عواطف پیرامون مسائل جدید بسیار مهم است.
یکى از سیاستهاى دولتهاى کاریزمایى، تحریک مستمر مردم است: چه از طریق آشکار کردن خطرات و چه از راه ایجاد خطرهاى واهى. جنبشهاى کاریزمایى، پس از مرگ رهبر، نهادینه می گردند و به صورت مؤسسات در می آیند.