در همچنان بر پاشنۀ همان پرسشی میچرخد که برای اولينبار عباسمیرزا از فرستادۀ ناپلئون، ژوبر، پرسیده بود: «چه قدرتی اینچنین شما را بر ما برتری داده است؟ سبب پیشرفتهای شما و ضعف همیشگیِ ما چیست؟ شما با فن فرمانروایی، فن پیروزی، و هنر بهکارگرفتن همۀ تواناییهای انسانی آشنایی دارید، درحالیکه ما در جهلی شرمناک، محکوم به زندگیِ گیاهی هستیم و کمتر به آینده میاندیشیم» . میرزا یوسفخان مستشارالدوله نیز همین پرسش را، منتهی با بیانی دیگر، در ابتدای رسالۀ «یک کلمه» طرح میکند: «چرا سایر ملل به چنان ترقیات عظیمه رسیدهاند و ما در چنین حالت کسالت و بینظمی باقی ماندهایم» . این پرسش برای ما ایرانیان همچنان تازگی دارد.
ما همچنان میتوانیم از خود بپرسیم که راز عقبافتادگیِ ما و ترقیِ غرب در چیست؟ یا به قولی چه شده است که «اروپا ترقی کرده است و ما واترقیدهایم؟». اين پرسشی بود که جملگیِ خردمندانِ مشروطه مطرح كردند و بر آن شدند تا برای آن پاسخی درخور بیابند. اما موضوعیتِ پرسش از چراییِ ترقیِ اروپا، به دست روشنفکرانِ پس از مشروطه به قهقرا رفت. با ورود ایدئولوژیهای مارکسیستی و بنیادگرا، طرح پرسش واژگون شد و «آسیا در برابر غرب» ایستاد و بر آن شدیم با لگدزدن به غرب، به «آنچه خود داشت» یم برگردیم.
دیگر تجدد غربی غایتِ قصوای بهاصطلاح «روشنفکران» نبود و مسیر ترسیمشده «بازگشت به خویشتنِ» ناکجاآباد بود. خردمندان مشروطه، با درک درست تاریخ و وزن نیروها، سِرّ بیرونآمدن از عقبافتادگی را در «اخذ تمدن غربی» میدیدند نه در مخالفت با تجدد غربی، و اين نقطۀ تمايز آنها با روشنفکران پس از مشروطه بود. فروغی همان مطلبی را بازگو میکرد که مستشارالدوله در وصیت سیاسیِ خود به مظفرالدین شاه آورده بود. مستشارالدوله در وصیت خود با زبانی بُرّا به شاه نوشت: «با قوت قلب، به خداوندِ صاحبِ عظمت و جبروت قسم یاد مینمایم و خاطرِ مقدسِ بندگانِ اقدسِ امجدِ اسعدِ والا روحنا فداء را از پیشامدِ امورِ روزگار مطلع مینمایم که با ترقیات فوقالعادۀ اروپاییان، چندی نخواهد گذشت كه موقعِ حالِ اهالیِ ایران مقتضیِ آن خواهد شد که لابد و لاعلاج، دولت ایران در سختترین روزگار در عداد دول کنستیتوسیون برمیآید» .
فروغی نیز با اذعان به اینکه پیشتر ایرانیان صاحب مکنت و شوکت بودند، اما اکنون با تغیر احوالِ روزگار قدرت در ید اروپاییان است، علاج کار را در شناخت و دریافت تمدن غربی میداند. بنابراین، در نظر فروغی، «برخلاف گذشته که “نظر اهل دنیا به دولت ایران بوده … اما انقلابات زمان این وضع را تغییر داده و زمامِ اختیارِ زمین عجالتاً در کفِ مردم اروپا نهاده، اگر خوب است و اگر بد به نقد اینطور است! … پول و زور و علم دارند و هرچه میخواهند میکنند» .
چنانچه به دست دادیم، فروغی با اشاره به اینکه غربیها صاحب علم هستند، راه چاره را نه در غربستیزی و ژستِ دویِ علی گلابی برداشتن، بلکه به عقیدۀ وی «اکنون نیز هر مملکت و ملتی که بخواهد در عالم فرنگیها مستهلك نشود و از میان نرود و اسم و رسم او باقی بماند، باید کمال عجله را در قبول تمدن وقت نماید! زیراکه عمدۀ بهانۀ دستاندازیِ اروپاییها به ممالك ادخال تمدن است در آنها. اگر ملت بالطیب خاطر متمدن نشد، بهزور خواهد شد» .
عبارتهای بهکارگفتهشده توسط مستشارالدوله و فروغی- لابد و لاعلاج و بالطیب خاطر و بهزور متمدنشدن- همانقدر با هم پهلو میزنند که عبارتهایی چون آسیا در برابر غرب، بازگشت به خویشتن، در دیدار خویشتن، و آنچه خود داشت. به این خاطر، خردمندان مشروطه در آن سوی گود نشسته و روشنفکران در این سوی گود، و آنچه طلاق این دو دسته را موجب شده، در نگاهی است که به ایران و غرب داشتهاند. خردمندان مشروطه ایران را چون مادری میپنداشتند که حال ناخوشی دارد و اینگونه از مادر خود میگفتند: «خون در عروق ایرانی فاسد و بدین واسطه بازار وجودش کاسد گردیده است» . در این میان، برخی راهی برای تیمار نمیجستند و با یأس تمام میگفتند: «فساد این خون اصلاح نشود جز به ترک جان گفتن، و این جسم ناتوان راحت نگردد جز به خواب مرگ خفتن» . اما برخی دیگر، با تمام ناامیدیها، به مرگش رضا نمیدادند: «لکن به مرگ وی خاطر رضا نکنم و هرگز این گمان بد نبرم و هم عقیدهام بر این است که از روز نخست، اطباء سهلانگاری و پرستاران پشت گوش فراخی کردند. درصورتیکه میدانستند مریض است، به تنقیهاش امر نفرمودند و دواهای نافع در کار نداشتند و روزگار گذشت و مادۀ غلیظ و مرض مزمن گردید و تا امروز احدی گمان نمیکرد که چنین مریض، پزشك دانا و پرستار دلسوز خواهد و اگر هر دو موجود شود، صحت و عافیت اکسیر اعظم نباشد که دیر به دست افتد و سیمرغ نیست که نایاب و مفقودالاثر باشد» . پزشک دانا و پرستار دلسوز- خردمند مشروطه- دوای مریض را از غرب میجست، درحالیکه روشنفکران به ایران چون مادر آهمند نمینگریستند و ایران را یک طرف دعوای خود میدانستند که میبایست در مقابل بزنبهادر- غرب- قد علم کند.
مقدمۀ مقالۀ سیامک سپهرنیا، شمارۀ 22 مجلۀ قلمیاران
@denkenfurdenken