چرا آنارشیستهایی چون فوکو، جزماندیشان مارکسیستی چون آلتوسر، نهیلیستهایِ پرشوری مثلِ ژیژک و لیبرالهایِ سبکِ امریکاییای مثلِ دورکین و رورتی، زیرِ چترِ اصطلاح واحد «چپ» گرد آورده میشوند؟
از همان زمان که تفکیک میان چپ و راست پدید آمد، چپها در کنار ژاکوبنهای انقلاب فرانسه، بر این باور بودند که مواهب و نعمات این جهان توزیع ناعادلانه ای دارند و اینکه ایراد نه در طبیعت انسان بلکه در غصب این نعمات از سوی طبقه ای غالب است. ایشان خود را قهرمانان نظمی نوین که ظلمهای رفته بر ستم دیدگان را اصلاح خواهند کرد، تعریف کردند. دو ویژگی این نظم نوین، 1️⃣”رهایی بخشی” و2️⃣ “عدالت اجتماعی” است که کم وبیش با حریت و برابری ای که شعار انقلاب فرانسه بودند مطابقت دارند، اما صرفا کم و بیش.
1⃣رهایی بخشی ای که جنبشهای چپ امروز مدافع آن هستند صرفا به معنی آزادی از یوغ ستم و سرکوب سیاسی یا داشتن حق کسب وکار بی مزاحمت نیست. بلکه به معنای خلاصی از «ساختارها» است: از نهادها، عرفها و قراردادهایی که نظم «بورژوایی» را ساخته اند و هرآنچه در قلبِ جامعهٔ غرب، نظامی مشترک از هنجارها و ارزشها پدید آورده است. چپها حرّیت را نوعی خلاص شدن از قیدوبندهای اجتماعی میدانستند. بیشتر آثار و نوشته های آنها در پی تخریب و ساختارشکنی نهادهایی همچون خانواده، مدرسه، [مذهب]، حقوق و… بودند که تمدن غرب از طریقِ آنها به ما به ارث رسیده است. این ادبیات، که پربارترین جلوهٔ آن را میتوان درمیان نوشته های فوکو یافت، آنچه را دیگران ابزارهای نظمِ مدنی میدانند، «ساختارهای سلطه» معرفی میکند.
🌐رهایی بخشی قربانیان، آرمانی بی وقفه است، زیرا به محض اینکه آخرین قربانیان از دیدرس محو میشوند، همیشه سرکوب شدهٔ جدیدی در افق پدیدار میشود. رهاندن زنان از سرکوب مردان، حیوانات از سوءاستفادهٔ انسانها، همجنسگرایان و دوجنسه ها از «هوموفوبیا»، حتی مسلمانان از«اسلام هراسی»_همه اینها در دستورکارهای اخیر چپ قرار گرفته اند، تا در قوانین و کمیته هایی که یک تشکیلات اداری عیب جو و خرده گیر بر آنها نظارت دارد، تقدیس شوند.
🌐هنجارهای قدیمِ نظم اجتماعی بتدریج به حاشیه رانده شده، یا حتی بعنوان نقض«حقوق بشر» برایشان کیفر مقرر شده است. در حقیقت، شمارِ قوانینی که در راه آرمان «رهایی بخشی» وضع شده اند از تعداد قوانینی که درطول تاریخ برای سرکوبِ آن ایجاد شده اند، فراتر رفته است_ کافی است به آنچه امروز به نام آرمان «حذف همه تبعیضها» مقرر شده نگاهی بیاندازید.
2⃣بهمین ترتیب، هدف ِ«عدالت اجتماعی» هم دیگر قانون برابر برای همه، یا برابری در برخورداری حقوق شهروندی نیست. هدف، سازماندهی مجدد همه جانبه و گستردهٔ جامعه است، چنانکه امتیازات، سلسله مراتب ها یا حتی توزیع نابرابر مواهب یا ازبین بروند یا به چالش کشیده شوند. مساوات طلبی رادیکالتر مارکسیستها و آنارشیستهای چپگرای قرن ١٩، که خواهان برچیده شدن مالکیت خصوصی بودند، احتمالا دیگر چندان جذبه فراگیری ندارد. اما پشت سر هدفِ «عدالت اجتماعی» ذهنیتِ مساوات طلب دیگر، و یکدنده تری، ایستاده است، که معتقد است نابرابری در همه حوزه ها_مالکیت، فراغت، امتیازات حقوقی، ردهٔ اجتماعی، فرصتهای تحصیلی، یا هرآنچه ممکن است برای خود و فرزندانمان بخواهیم_ ناعادلانه است، تا اینکه خلاف آن ثابت شود. در هر حوزه ای که در آن جایگاه اجتماعی فرد ممکن است به مقایسه گذاشته شود، برابری حالت پیشفرض است
🌐این فرض شاید در لابلای نثر ملایم و نرم خوی جان رالز، چندان توجهی جلب نکند اما در فریادهای خشم آگین دوورکین در مطالبهٔ «احترام در مقامِ فردی برابر»، ممکن است خواننده را بر آن دارد که از خودش بپرسد این استدلال دنبال چیست؟ اما بهتر است بدانید مهمترین نکته درباره این استدلال اینست که هیچ چیز جلودارش نیست و هیچ مانعی را برنمی تابد. هیچ عرف، نهاد، قانون یا سلسله مراتبِ موجود؛ هیچ سنت، قاعده یا پرهیزکاری نمیتواند بر برابری پیشی جوید. هرآنچه در خدمت هدف مساوات طلبی نیست باید فروریزد و از نو بنا شود و صرف این حقیقت که بعضی عرفها یا نهادها موروثی و پذیرفته شده اند، استدلالی به نفع آن نیست. بدین طریق «عدالت اجتماعی» به مطالبه ای نه چندان پنهان برای «پاکسازی» تاریخ تبدیل میشود که انقلابیون همیشه در تقلای آن بوده اند.
🔚سازگاری دو هدف رهایی بخشی و عدالت اجتماعی مسلم و بدیهی نیست. دست کم نه بیش از حریت و برابری ای که در انقلاب فرانسه مطالبه میشد. اگر رهایی بخشی رها ساختن پتانسیل فردی باشد، چطور میتوان جلوی ترقی و پیشی جستن افراد بلندپرواز، پرشور، زیرک، خوش چهره و نیرومند را گرفت، و برای مهار ایشان چه اختیار بیشتری باید به خودمان بدهیم؟ چپ با اعلان جنگ بر علیه سلسله مراتبها و نهادهای سنتی به نام این دو آرمانش، توانسته بر تضاد میان این دو پرده بیافکند.
متفکران چپ نو
راجر اسکروتن
ترجمه:بابک واحدی
در همین رابطه: