در عالم سیاست اولویت با «واقعیت» است و در دنیای دین اولویت با «حقیقت» است. تمایز اصلی دین و سیاست همین است. دین از حقایق میگوید و سیاست از واقعیتها. حقایق دینی فرازمانی و فرامکانی است، محصور در مرزهای جغرافیایی و تاریخی نیست، نژادها و قومیتها آنها را محدود نمیکند. به همین دلیل هم واقعیتها نمیتواند حقایق دینی را عوض کند. ایمان دینی تحت تأثیر هیچ واقعیتی قرار نمیگیرد. به گمان مسیحیان عیسی پسر خداست و دو هزار سال واقعیت تاریخی نتوانسته این حقیقت را باطل کند. در مقابل، سیاست کاملاً با واقعیتها سروکار دارد. تغییر واقعیتها به تغییر سیاست میانجامد، اگر هم واقعیتها عوض شود و سیاست عوض نشود، آن سیاست دیر یا زود به دلیل بیاعتنایی به واقعیت میشکند، فرومیریزد و فراموش خواهد شد.
اما حقایق دینی هر قدر هم فرازمانی، فرامکانی و ازلی و ابدی باشد، بر دنیای انسانی نصب میشود، یعنی «انسانها» حامل این حقایقند. این حقایق در «دل انسانها» حمل میشود. بنابراین این حقایق هر قدر هم سترگ و خدشهناپذیر باشد و تحت تأثیر هیچ واقعیتی قرار نگیرد، اما حامل آنها انسانهاییاند که کاملاً تحت تأثیر واقعیتند. بنابراین، دل ــ یا فکر انسان ــ ممکن است دیر یا زود به میدان نبردی میان حقایق دینی و واقعیتهای دنیوی تبدیل شود. دنیا تا وقتی ثابت و یکنواخت پیش میرفت، واقعیتهایی هم که میساخت تکراری بود و این واقعیتها هزاران سال تأثیری بر حقایق دینی نگذاشته بود. اما ناگهان این مناسبات بر هم خورد. زمین لرزید و توفان شد، آذرخش بر کوه شلاق زد و خاک دهان باز کرد و هیولای فلزی دنیای مدرن سر برآورد!
برای نخستین بار در طول تاریخ بشر، واقعیتها حقایق دینی را به چالش میکشید. علم و صنعت، ماشینی شدن زیست بشر و تغییر شتابان شکل و محتوای زندگی… سرعت حرکت بشر روزبروز بیشتر میشد. هر چه اراده میکرد میساخت؛ کشتیهایی که دل هر توفان را میشکافت، لوکوموتیوی که بر ریلهای دستساز، کاری شبیه طیالارض را بر همه فراهم میکرد؛ و آدمی اکنون زیر میکروسکوپ میدید چه هیولای ریزی باعث بیماری و مرگش است.
این برهه از تاریخ بشر همان زمانی است که جنگ میان حقیقت و واقعیت اوج میگیرد و میدان این نبرد قلب انسانهاست. اما در این کشاکش میان دنیاگرایی (سکولاریسم) و دینگرایی، پدیدۀ سوم نامنتظرهای ظهور کرد که تاریخ جهان را در عصر جدید رقم زد؛ پدیدهای که آمیزهای از حقایق دینی و واقعیتهای دنیوی بود، آمیزهای از دینگرایی و سکولاریسم. آمیزهای که هم جذاب و گیرا بود و هم مخوف و بیرحم. جذاب بود، زیرا امنیت و آرامشی شبهدینی، پاسخهای خدشهناپذیر شبهالهیاتی و حقایقی فرازمانی و فرامکانی به بشر وامانده و درمانده میداد، و هم کاملاً دنیوی بود، نگاهش به انسان بود و مدعی بود واقعیتها را به حساب آورده و میخواهد معضلات بشر را در همین دنیا حل کند!
این پدیده چه بود؟ اگر بخواهیم نامی کلی برای این پدیده بگذاریم، «ادیان سیاسی» است؛ یعنی جهانبینیهایی سکولار که الگوهای فکری و ادعاهایشان شبیه ادیان بود و گفتار و اندیشهای «جهانبینانه» داشتند، در حالی که تا پیش از آن «جهانبینی» در انحصار دین بود. برای نخستین بار در دنیای سیاست به جای اینکه حرف از «واقعیت» باشد، بحث «حقایق» بود. ایدئولوژیهایی ساخته و پرداخته میشد که درست مانند ادیان برای دمبهدم زندگی بشر برنامه داشتند و احکام جزمی، قطعی و تغییرناپذیر میدادند! هیچ واقعیتی نمیتوانست این حقایق را زیر سؤال ببرد و ابطال کند؛ حقایقی مانند: نژاد و طبقه، قومیت و ملیت.
این ایدئولوژیها ادیانی سکولار بودند و به همین دلیل میخواستند بهشتی روی زمین بسازند؛ یعنی بهشت را «دنیوی» (سکولار) کنند؛ جامعۀ بیطبقۀ کمونیستی و اجتماع ناب آریاییـژرمن بهشتهایی زمینی بودند. البته هر جا بهشتی باشد، دوزخی هم هست؛ دوزخهای ایدئولوژیک در اردوگاهها برای کسانی ساخته شد که «حقایق» این ادیان سکولار را زیر سؤال میبردند یا ممکن بود با افکار، اعمال یا به صِرف وجود خود خطری برای این بهشتهای زمینی باشند. آدمکشیهای هولناک ایدئولوژیهای قرنبیستمی تنها به چنین پشتوانۀ جهانبینانهای میتوانست رخ دهد. گولاگ (نظام اردوگاهی شوروی) و آشوویتسها جهنمهایی زمینی بود برای آنکه بهشتهای زمینی از لوث وجود عناصر مخرب پاک شود.
کوتاهسخن: «ادیان سیاسی» پدیدههایی بودند که در برهۀ خاصی از تاریخ بشر ظهور کردند؛ دقیقاً در برههای که جوامع سکولار شده بودند، اما تودهها همچنان در تمنای حقایق دینی بودند.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی (https://t.me/tarikhandishi)