خطرهای مارکسیسم
♦️جزم “عاملیت اقتصاد”: سرمایه در روند رشد خود، با دینامیسمی درونی و وقفهناپذیر مدام رشد میکند و تمام موانع را از سر راه بر میدارد، یا “آنها را میبلعد تا خود فربهتر شود، و وقتی دیگر مانعی نبود، سرانجام خود را میبلعد.”مارکس با گرایش به این ایده که اقتصاد عامل اصلی تحولات جامعه است و “در تحلیل نهائی” سمت و سوی حرکات اجتماعی را تعیین میکند، از توجه به عوامل بیشماری که در جامعه مؤثر هستند، باز ماند. با این که گوهر اندیشه او همدلی با انسانهای ستمدیده است، نظریات او گاه وجهی مکانیکی و غیرانسانی دارند، گویی انسان را ذاتی کلی میگیرد، از توجه به انگیزههای غریزی و رانشهای طبیعی او غافل است. منتقدان او توجه دادهاند که تنها اقتصاد و روابط مادی نیست که هویت آدمی را میسازد. چنانچه انسانها را موادی خام و ابزار مصالح نظام اقتصادی بگیریم، همواره این خطر وجود دارد که نظام بر همه چیز چیره شود و انسان خود به پیچ و مهرهای در خدمت به “آرمان کمونیسم” بدل شود.
♦️جزم “حقانیت تاریخی پرولتاریا”: مارکس به پیروی از هگل، قائل به نوعی موجبیت تاریخی بود، به این معنی که تلاشی جامعه سرمایهداری و پیروزی پرولتاریای انقلابی را نقطه فرجامین یک فرایند تاریخی کمابیش ضروری و محتوم میدانست. این تقدیرگرایی تاریخی به حاملان آن این جسارت را میدهد که در جایگاه “نیروی برحق تاریخ” در راه پیروزی پرولتاریا، که نجات کل بشریت را با خود دارد، به هر ابزاری متوسل شود و هم برای حفظ نظام برآمده از آن هر جنایتی را توجیه کند.
♦️اعتقاد به “تقدیر تاریخی” حاوی نوعی انحصار حقیقت است، زیرا با این ادعا همراه است که تنها افرادی خاص به “شناخت علمی تاریخ” دست یافتهاند و اینها میتوانند به نام “آینده” دگراندیشان را در “سویۀ باطل تاریخ” قرار دهند.
♦️بیاعتمادی به دموکراسی: مارکس آشکارا برقراری یک دیکتاتوری قاطع و مقتدر را پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی ضروری میداند و معتقد است که دولت برآمده از انقلاب باید دستکم “در دوران گذار به کمونیسم” رژیمی نیرومند و سرکوبگر برقرار کند تا از “اکثریت جامعه” در برابر طبقات استثمارگر دفاع کند.
مارکس وعده میدهد که با پیروزی قطعی پرولتاریا قدرت دولت به عنوان اهرم فشار و سرکوب زوال مییابد و وظیفه آن به سازماندهی تولید و توزیع و اداره خدمات اجتماعی محدود میشود. اما حتی اگر این درست باشد، نظام اقتصادی او تنها بر پایه برنامهریزی متمرکز ممکن است، که ابتکار فردی را نابود و بوروکراسی گسترده را مسلط میکند.
منتقدان لیبرال و آنارشیست مارکس همواره هشدار میدادند که دکترین او نه به تضعیف دولت، بلکه به تقویت هرچه بیشتر نهاد حکومتی میانجامد و افراد جامعه را به مهرههای بیارادهای در دست قدرتمندان تبدیل میکند.
متأسفانه این پیشبینی به شکل کامل و حتی بسی شدیدتر از بدترین برآوردها در رژیمهای سوسیالیستی که به نام مارکس پا گرفت، در روسیه و چین و جاهای دیگر تحقق یافت. با بسط همین ایدهها بود که لنین جامعه روسیه را برای سلطه استالین هموار کرد.
♦️سرکوب دگراندیشان: از آنجا که طبقه پیروزمند خود را در جانب برحق تاریخ میبیند، میتواند هرگونه مخالفت با آرای خود را خیانت به “اراده تاریخی مردم” بخواند و با سختترین عقوبتها کیفر دهد. بسیاری از مارکسیستها در تعصب در باورهای ایدئولوژیک خود تا آنجا پیش رفتند که حق حیات را برای مخالفان خود انکار کردند.
⭕️بدین سان مارکس که خود از نفی مذهب آغاز کرده و برداشتهای ایدئولوژیک را بیرحمانه نقد کرده بود، در جامه پیامبر مذهبی تازه ظاهر میشود. متأسفانه در قرن بیستم کمونیستهای انقلابی و دنبالهروان جزمگرای مارکس بیش از نقدهای تحلیلی و علمی او از وجه ایدئولوژیک آموزههای او پیروی کردند
علی امینی