📍هانا آرنت، در نامهای به استادش، کارل یاسپرس، ارتکاب «شر رادیکال» یا بدترین کار بد را وجه تمایز رژیم توتالیتر (تمامیتخواه) با دیگر حکومتها دانست.
از نظر آرنت، بالاترین رذیلت یا شریرانهترین نوع شر این است: تبدیل انسان در مقام انسان به موجودی زائد.» دیدن انسانها به چشم موجوداتی زائد به مراتب بدتر از نگاهِ ابزاری به آنهاست، چون دستکم، در صورت دوم، تنها کرامت انسان مخدوش میشود نه ماهیت او.
یکی از نکتههای چشمگیر بخش سوم کتاب معروف او، «خاستگاههای توتالیتاریسم»، برخورد نظامهای توتالیتر با انسانها به مثابهی موجودی اضافی است، که به تحولی سراسری در اخلاقیات و عادات مردم میانجامد.
برای آرنت، شری از این بالاتر متصور نیست که حکومتی از یکایک آحاد مردم، به یکسان، موجودی اضافی و زائد بسازد. موجِ عظیم مهاجرتها و خیل انبوه پناهجویان در عصر ما حاصل چنین نگاهی است که حکومتهای توتالیتر به شهروندانشان دارند و از بَرکندگیِ آنها از ریشههای وطن خود، و نقض و غارت حق شهروندیشان باکی به دل راه نمیدهند:
«در نتیجه، هدف ایدئولوژیهای توتالیتر، دگرگونکردن جهان بیرونی یا استحالهی جامعه نیست، بلکه آرمان آنها تحول خودِ جامعه است. اردوگاههای کار اجباری، آزمایشگاههایی است که تغییرات در ماهیت آدمی را در آنجا میآزمایند، و از این رو، قباحت آن فقط مسألهی زندانی یا کسانی نیست که آن اردوگاهها را، با «تقید تمام»، طبق اصول «علمی» اداره میکنند؛ بلکه مسألهی همهی آدمیان است. مسأله نه رنج است- که همواره بهرهای عظیم از آن بر روی زمین بوده است – نه شمار قربانیان. مسأله ماهیت انسان است. این آزمایشها در قلب ماهیت آدمی ناکام میمانند، و با ساختن جامعهای که در آن، پیشپاافتادگیِ نیهلیستی، در انسجام کامل، به تحقق «انسان گرگ انسان است» میانجامد، فقط میتوانند او را به نابودی بکشانند.»
◾️در چنین جامعهای آنچه موجب تحول شخصیت آدمها میشود، نه تفکر که ترس است.
دستگاه تبلیغاتیِ مولد دروغ سازمانیافته، بیمسئولیتی برخی کارگزاران و خودسری عدهای دیگر، القای امنیتی بودن فضا و کنترل همه چیز به دست پلیس، بیقاعدگی در احضار شهروندان به دادگاه، گرفتنها و انداختنهای فلهای یا دلبخواهی آنان به زندان، کشتهشدن اتفاقی آنها در زیر شکنجه و یا زیر ماشین، از وطنراندگیهای بیرویه و مهاجرتهای بیحساب و بیکتاب، و زندگی در سایهی حکومتی که نه بدون قانون است و نه قانونمند، بلکه برای اعمال ارادهی رهبران از ابزار قانون بهره میگیرد، همه و همه، به تسری ترس و وسعت واهمههای بیسبب دامن میزنند، رابطهها میان شهروندان را مختل و مشکل میکنند و از شدت وحشت آنان را به فراموشی وامیدارند.
از نظر آرنت، «ایدئولوژیها، بیخطرند، غیرانتقادیاند و مشتی ادعا و عقیدهی بیدلیل و برهاناند، اما فقط تا زمانی که کسانی هنوز به طور جدی بدان باور دارند. اما وقتی اعتبارشان از لفظ فراتر نرفت، به اجزای سیستم منطقیای، مانند سیستم پانورامی، بدل میشوند که انجام هر کاری را ولو، به زور، منوط به مجوز و نظارت میدانند.»
▪️این سیستم، با لجاجتِ تمام، همگان را موظف به رعایت مجموعهی قوانین و قواعدی میداند که انعطافناپذیرند، خصوصیتهای هر مورد، و اقتضائات گذر زمان و تغییر شرایط را در نظر نمیگیرند، مدام در جنگ با واقعیت به سرمیبرند، و گاه نشانی حداقلی از شعور عمومی را هم در آنها پیدا نیست. حکومت، بدینگونه، «عقل سلیم» را که مبنای زندگی روزمرهی مردم است، در عمل، دشمن خود میشناسند.
📍ارعاب و برخوردهای دلبخواهی، تصمیمهای آنی، دفعی و توجیهناپذیر، و خصومت حکومت با عقل سلیم، امکان پیشبینی حوادث را از جامعه میگیرد و دیگر همه، هر لحظه، انتظار شنیدن هر خبر تکاندهنده یا رخ دادن هر اتفاق نامعقول و نامعمولی را دارند، بدون آنکه دیگر در آنها حسّ و حالی برای واکنش مناسب به اخبار و حوادث مانده باشد یا به قضاوت سنجیده دربارهی آنها اهمیتی دهند. ستیز سیستماتیک با عقل سلیم و حداقلی از شعور، به ضعف قوهی داوری و فکر انتقادی، و سرانجام لمس حواس جامعه منجر میشود. اینها همه، به «بیمعنایی» منتهی میشود و توانِ معنابخشیِ آدمها به رویداد و کنشها را به تحلیل میبرد. انسانها به یکسان، موجوداتی «زائد» تلقی میشوند، نه فقط از سوی حکومت، که کمکم از جانب همدیگر نیز.
«نابودی حقوق بشر و کشتنِ شخصیت حقوقی هر انسان راه را برای انقیاد او هموار میکند. گسترش وحشت انسانها را به سمت باور به «انسان گرگ انسان است» سوق میدهد.»
◾️آرنت تأکید میکند که «تجربهی اردوگاههای اجباری نشان داد که انسانها به تدریج دچار استحاله به زندگی بهیمی و حیوانی میشوند.» از آنجا که فرهنگ و اخلاق در برابر طبیعت و خلاف غریزه است، در جای خالی امکانهای تحول انسان به موجودی غیرطبیعی، آدمی به طبیعت حیوانی خود برمیگردد: «با کشتن شخص اخلاقی و شخصیت حقوقی، فردیت، کمابیش برای همیشه، به نابودی کشیده میشود.» در نبودِ فردیت، جامعه میمیرد و جای آن را زندگی جمعی موجوداتی تنها میگیرد، تنهایان بیشماری که فقط به شکل تودهای بیشکل، مجال ابراز وجود اجتماعی و سیاسی مییابند. مقاومت در برابر زوال فردیت که مایهی تمایز و تشخیص آدمها از یکدیگر است، تحملناپذیر و پرهزینه میگردد. شهروندان در معرض همدستی خواسته یا ناخواسته، آگاه و ناخودآگاه با حکومت در سرکوب جامعه قرار میگیرند.
انسان به مثابهی موجودی زائد، صورت مسخشدهی همان «انسان طراز نوین»ی است که آرمان ایدئولوژیِ اکنون از قوارهافتادهی نظام توتالیتر است.
با این همه، فقط در اردوگاه اجباری و با فرصت نابودسازیِ سیستماتیک بدن انسان است که نظام توتالیتر به سلطهی تام و تمامِ مطلوب خود دست مییابد. بیرون از اردوگاه، حکومت، هرگز و هنوز، نمیتواند بر شهروند و جامعه استیلای کامل یابد.
مشخصات کتابشناختی اثر:
Hannah Arendt, The Origins of Totalitarianism, New York, Schochen Books, 2004
برای مجموعهی مکاتبات آرنت و یاسپرس بنگرید به:
Hannah Arendt and Karl Jaspers, Correspondance 1926-1969, New York, A Harvest Book, 1985