گرتا تونبرگ در پانزدهسالگی با نشستن مقابل پارلمان سوئد و در دست داشتن پلاکاردی با عنوان «اعتصاب برای اقلیم» به نماد جهانی مبارزه با تغییرات آبوهوایی تبدیل شد. رسانههای غربی او را «وجدان بیدار بشریت» و قهرمان عصر جدید نامیدند؛ دختری «آگاه، شجاع و بیپروا» که رهبران جهان را به چالش کشید و گفت: «شما آینده ما را دزدیدهاید.»
اما یک پرسش ساده این تصویر مقدس را دچار مشکل میکند: اگر گرتا راستگرا بود چه میشد؟ اگر دختری پانزدهساله از خانوادهای محافظهکار، در اعتراض به آموزش اجباری جنسیت در مدارس، مهاجرت بیرویه یا هزینههای سنگین پروژههای سبز، مقابل پارلمان مینشست، آیا همان رسانهها او را «وجدان جهان» میخواندند؟ یا برعکس، خانواده او را متهم به سوءاستفاده از کودک خود برای اهداف سیاسی میکردند؟ پاسخ روشن است: هیچ رسانه جریان اصلی از او اسطوره نمیساخت، هیچ جلد مجلهای به او اختصاص نمییافت، و داستانش پیش از آغاز به پایان میرسید.
علت این تفاوت روشن است. در جهان امروز، چپ خود را صاحب مشروعیت اخلاقی در عرصه عمومی میداند. در ذهن اغلب نخبگان فرهنگی و دانشگاهی غرب، حمایت از آرمانهای چپگرایانه، معیار عقلانیت و انساندوستی است، در حالی که گرایش راستگرایانه مترادف با واپسگرایی و تعصب قلمداد میشود. چپ در موقعیتی قرار گرفته که باور دارد تنها او سخنگوی «اخلاق جهانی» است و دیگران باید یا سکوت کنند یا توبه.
در ذهن ایدئولوژیک چپ، عرصه عمومی یعنی خیابان، دانشگاه، رسانه و حتی مفاهیم اخلاقی، مِلک وقفی اوست.
از نگاه او، عدالت، برابری، پیشرفت و آزادی همه در تملک چپ اند. اگر دیگری از این مفاهیم سخن بگوید، متهم به ریا و فریب میشود. عرصه عمومی، در جهانبینی چپ، سرزمین مقدسی است که از آنِ اهلِ حق است و هر صدای دیگر، باطل و غاصب محسوب میشود.
این ذهنیت بیشباهت به بنیادگرایی مذهبی نیست. همانطور که فرقههای دینی خود را حق مطلق میدانند و دیگران را اهل ضلالت، چپ نیز نگاه خود را یگانه قرائت درست از حقیقت میپندارد. او سخن خود را صدای عقل و فطرت میداند و صدای دیگران را انحراف از حقیقت.
در این جهان، چپگرایی فضیلت است و راستگرایی گناه. اگر نوجوانی چپگرا در سیاست فعال شود، نامش میشود «آگاهی و عصیان علیه ظلم». اما اگر نوجوانی محافظهکار همان کار را بکند، به نماد «استثمار سیاسی کودکان» تبدیل میشود. معیارِ داوری نه سن است، نه نیت، نه شعور! بلکه صرفاً وفاداری به مکتبِ چپ است.
نتیجه چنین ذهنیتی، شکلگیری نوعی تقدس سکولار است: ایمانِ لامذهبی که در آن، ادراک قدسی در هیأتی مدرن حلول میکند.
در چنین فضایی، گفتوگو از پیش داوری شده است. راست اگر سخن بگوید، «نفرتپراکن» است؛ اگر سکوت کند، «بیمسئولیت». چپ در هر دو حال، خود را صاحب زمین و وارث حقیقت میداند.
گرتا تونبرگ بیش از آنکه نماد کنشگریِ سیاسی باشد، آینه جهانی است که در آن مشروعیت اخلاقی، تابع اردوگاه سیاسی است. او مصداق جمله آشنای «إِنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ» با قرائت جدید است: عباد الصالحونِ چپ!
به امید روزی که هر دو سوی این میدان، چپ و راست، دریابند که حقیقت، نه در «تملک حقیقت»، که در توان شنیدن صدای دیگری است.

