35.7 C
تهران
دوشنبه 15 خرداد 1402 ;ساعت: 18:09
کافه لیبرال

چطور عبور از خیابان ما را «سیاسی» می‌کند

یکی از آن امور مدرنی که در دنیای سنت معادلی برای آن نداریم، “عرصه عمومی” (امور و حیطه عمومی) است؛ در ذهنیت سنتی هر چیزی بالاخره در نهایت مرتبط به فردی به عنوان صاحب و مسوول آن است. (مثلا این دید مضحک که “رییس بانک” با “صاحب بانک” یکی گرفته و توسط مشتری تکریم می‌شود). در ذهنیت مدرن مثلا خانه و تصمیم در باره امور آن منحصر به پدر خانواده نیست، بلکه او –به عنوان کسی که در آن مکان زندگی می‌کند– هم مستحق نظری در مورد آن است؛ در مقابل در ذهنیت سنتی کل کشور متعلق به پادشاه یا دولت است. متعاقب این تصور مثلا اگر یک باغ “عمومی” بشود به این تعبیر می‌شود که باید سریع رفت میوه‌هایش را غارت کرد تا بقیه نرسیده اند.

این می‌شود که در چارچوبی مدرن وقتی کسی زباله در خیابان می‌ریزد مردمانی دیگر متذکر و شاکی می‌شوند،‌ در چارچوب سنتی اما مردم خیال‌شان این است که وضع کوچه و خیابان ربطی به آنها ندارد. ریشه‌ش هم شاید باز به همان دنیای ولایی شرقی می‌رسد که ولایت از آن خدا و نماینده او بوده و آنها مالک هیچ چیز نبوده اند (حتی جان و مال شان که به اراده سلطان می‌شده ستانده بشود؛ توضیح بیشتر در این پست *). این شده که باورشان نمی‌شود که مثلا این استادیوم و این اتوبوس متعلق به خودشان است بلکه هنوز آن را اموال سلطان (به روایت امروزی “دولت”)‌ می‌دانند.

این مقدمه را گفتم که وقتی برای افراد مفهوم res publica (امور عمومی)‌ وجود ندارد متعاقب آن جایگاه ذهنیی هم در ذهن ایشان برای تالی آن وجود ندارد و لذا republic (جمهوری) هم معنای خاصی برایشان نمی‌دهد، جز اینکه باز یعنی یک نفر برود سلطان بشود و تصمیم بگیرد و آنها دنبال کنند، نه اینکه یکی باشد که مدیریت امور عمومی را قبول بکند و آنها هم حواس‌شان باشد که خطا نکند.

تالی دیگر این قضیه این می‌شود که یک فرد با ذهنیت سنتی گمان می‌کند که «سیاسی بودن» برای افراد یک گزینه است و او هنوز می‌تواند مثل دنیای قدیم نسبت به امور عمومی بی‌اعتنا باشد و نان و ماستش را بخورد. {احتمالا در ذهنش گمان می‌کند «سیاسی» بودن به معنای «سیاسی‌کار» و «فعال سیاسی» بودن است}. (به تمثیل فرض کنید کسی در ایران زندگی کند و گمان بکند «ایرانی بودن» برای افراد یک گزینه است، اما او که خودش را ایرانی نمی‌داند خیالش را راحت بکند که کسی در مورد ایران از او سوالی نخواهد پرسید، چون در ذهنش گمان می‌کند «ایرانی بودن» یعنی متخصص تاریخ ایران بودن.)

به این تفسیر است که همه‌ی ما «شهروندان» «سیاسی» ایم، عرصه عمومی متعلق به ما است و نسبت به آن هر دوی “وظیفه” و “حق” داریم. این نیست که سپهر زیست عمومی ما منفک به دو بخش «مردم» و «مسوولان» باشد و لذا خود را از مسوولیت عمومی و اجتماعی مبرا بدانیم.

اگر سوار اتوبوس و مترو می‌شویم، یا حتی اگر از خیابانی گذر می‌کنیم که قوانینی دارد (حتی در حد این که باید از سمت راست رفت و از چپ برگشت) دیگر نمی‌توانیم خود را از عرصه عمومی و سیاست جدا بدانیم.

وقایع تلخ اخیر شاید عاملی بشود تا بیشتر به مردم این حقیقت را یادآوری کند که سیاست در همه عرصه‌های زندگی امروز، از قیمت بنزین تا همه‌گیری بیماری در جامعه، سریان دارد و در زندگی امروزی دیگر گریزی از سیاسی بودن و حائز مسوولیت اجتماعی بودن نداریم.

مهران شقاقی

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

سوسیالیسم، ایده شکست خورده‌ای که هرگز نمی‌میرد.

cafeliberal

اقتصاد عشق

cafeliberal

جهان تا پایان قرن حاضر چگونه خواهد بود؟ – ری کورزویل

cafeliberal

خردگراییِ مورای روتبارد، هانس هرمان هوپ

cafeliberal

آزادی در لیبرال دموکراسی چیست؟

cafeliberal

حکومت انتخابی، جان استوارت میل

cafeliberal

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید