من چهار کارکرد برای فلسفه ی سیاسی قائل هستم که ممکن است به مثابه بخشی از فرهنگ عمومیِ سیاسیِ یک جامعه، ایفای نقش کنند. این چهار کارکرد مفصلن در بخش یکم کتاب عدالت به مثابه انصاف: یک بازگویی 3 مورد بحث قرار گرفته اند. بنابراین در اینجا من فقط به شکل مختصر آنها را بازگویی خواهم کرد:
یکم- کارکرد نخست، نقش عملی فلسفۀ سیاسی است که از تضادهای سیاسیِ
اختلاف برانگیز برمی خیزد؛ آنگاه که وظیفۀ آن، تمرکز روی مسائلِ عمیقن محل نزاع و نیز بررسی این است که آیا برخلاف ظواهر، میتوان از برخی بنیانهای بسیار مهم توافق فلسفی و اخلاقی پرده برداشت یا دستکم میتوان عدم توافقات را تا حدی کم کرد که همکاری اجتماعیِ بر پایۀ احترام متقابل میان شهروندان همچنان باقی بماند.
دوم-کارکرد دوم که من آن را جهت یابی میخوانم، یکی از اقسام خرد و تفکر است. فلسفه سیاسی میتواند به این کمک کند که مردم چگونه دربارۀ نهادهای سیاسی و اجتماعیشان به مثابه یک کل، و دربارهی خودشان به مثابه شهروندان، و دربارۀ اهداف و مقاصدِ اساسیشان به مثابه جامعه ای توأم با تاریخ یک ملت که با اهداف و مقاصدشان به مثابه افرادِ منفک از جامعه یا اعضای خانواده ها و مؤسسات در تضاد است،بیندیشند.
سوم-مورد تأکید قرار داده است، نقش مصالحه است: فلسفه سیاسی میتواند کارکرد سوم که هگل در کتابش عناصرِفلسفه حق .در راستای تسکینِ حسِ ناکامی و غضب ما علیه جامعه مان و تاریخش بکوشد؛ بدین ترتیب که راهی را به ما نشان دهد که ذیل آن، نهادهای جامعه اگر از دیدگاهی فلسفی به طور کامل درک شوند عقلانی هستند و نیز این نهادها همانقدر که برای رسیدن به وضعیت کنونیشان (شکل عقلانی)عمل کرده اند به مرور زمان توسعه یافته اند. البته وقتیکه فلسفه سیاسی این نقش را ایفا میکند میبایست مانع این خطر شود که به آسانی، به دفاعی از وضع موجودِ ناعادلانه و ناشایست استحاله گردد. چنین رویهای ]= دفاع از وضعیت ناعادلانهی موجود[ ، از فلسفه ی سیاسی، یک ایدیولوژی -طرح نادرستی از اندیشیدن-در معنای مارکسیستی اش خواهد ساخت.
چهارم- کارکرد چهارم، کاوش در محدودیتهای امکانیتِ سیاسیِ عملی است. در چهارچوب این کارکرد، ما فلسفه سیاسی را ناکجا آبادی واقعگرایانه میبینیم. امید ما به آیندۀ جامعه مان، متکی بر این باور است که جهانِ اجتماعی دستکم اجازۀ یک نظم سیاسیِ درخور را میدهد، به گونه ای که نظام سیاسیِ دموکراتیکِ تا حدِ مقبول ولو نه تماماً عادلانه، ممکن باشد. بنابراین ما میپرسیم: تحت شرایطِ تاریخیِ نسبتن مناسب اما هنوز محتمل شرایطی که موافق با قوانین و گرایشهای جهان اجتماعی است یک جامعهی عادلانۀ دموکراتیک، چگونه جامعه ای خواهد بود؟ با توجه به مقتضیاتِ عدالت که ما در فرهنگی دموکراتیک سراغ داریم، یک جامعه در راستای تحقق چه ایده آلها و اصولی خواهد کوشید؟
جان رالز -فیلسوف لیبرال آمریکایی