28.9 C
تهران
یکشنبه 7 خرداد 1402 ;ساعت: 13:32
کافه لیبرال

چه چیز ما را به “اندیشه کردن و اندیشیدن دعوت می کند”؟

🖋 هایدگر می گوید که ما “اندیشه نمی کنیم”، تاکید می کند حتی آنان که به صورت تخصصی فکر می کنند، یعنی سر و کارشان با قلم و کاغذ و یا عدد و ارقام یا حتی فلسفه است و دانش، آنان نیز نمی اندیشند، و همگی دچار “فقر تفکریم” اما یعنی چه که ما نمی اندیشیم، مگر اندیشه چیست؟

هایدگر در «چه باشد آن چه خوانندش تفکر» به خوبی نشان میدهد که؛ انباشتن اطلاعات  ذهن، به معنای اندیشیدن نیست، کتاب هایی که یک دانشجوی رشته ی فلسفه می خواند، سقراط یک دهم اش را هم نخوانده بود حتی به خواب هم ندیده بود. به یک اعتبار اشتباه و خطای انسان این عصر آن است که انباشتن اطلاعات در ذهن و کسب هر اطلاعاتی را، یکم: دانش می پندارد و دوم اینکه: این انباشتگی را نیز «اندیشه» می انگارد.

چیزی که ذهن ما را به خود مشغول کند، اندیشه نیست، هزاران هزار پست در شبکه های اجتماعی است که ادعای آگاهی دارد و در عین حال بسط جهل می کند، هرگز «اندیشه» نیست!

اگر مشغولیات ذهنی، اندیشه نیست و نمی توان آن را اندیشه نامید، پس چه چیز است که آدمی را به اندیشه فرا می خواند؟ طبیعت؟ تکنولوژی؟ جامعه؟ اقتصاد؟ فرهنگ؟ دین و دیانت؟ فلسفه؟ علوم انسانی؟ تجربه؟ این ها که همه در ذیل همان انباشتن اطلاعات و کسب دانش قرار میگیرد، پس ” چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟”

چه چیز ما را به “اندیشه کردن و اندیشیدن دعوت می کند”؟

همانطور که در رابطه با فهمیدن، “عمل فهم داریم” و “فهمیدن هم یک نوع عمل” است، اندیشه نیز چنین است، هایدگر اندیشه را یک عمل و تجربه می داند، از “تجربه ی تفکر” سخن می گوید، او از تجربه ی تفکر و آموزش اندیشه سخن می گوید، و همین است که برای او مهم است، یعنی آموزش اندیشه است که مهم است، و نه “انباشتن اطلاعات”.

این تجربه ی تفکر چه نوع تجربه ای است؟ و چه چیز ما را به “اندیشیدن” و یا “عمل اندیشیدن و تجربه ی تفکر” دعوت می کند؟ هایدگر می گوید؛ این خود “اندیشیدن” است که ما را به اندیشیدن دعوت می کند!

وقتی اندیشیدن و تفکر، یک عمل و تجربه باشد و ما بدانیم و بیاموزیم که به چه طریق می شود آن اندیشه را تجربه کرد، در آن صورت خواهیم دانست که چگونه اندیشیدین ما را به اندیشیدن، دعوت میکند، گفتیم که اندیشیدن یک عمل و تجربه است، اما چه نوع تجربه ای ست؟ تجربه ای است که در “راه” به دست می آید، بنابراین اندیشیدن می شود چیزی که در راه به دست می آید، اما نباید فراموش کرد که هایدگر سریعا می گوید که «غایت» اهمیتی ندارد، پایانِ راه مهم نیست، اصلا این راه پایانی ندارد، که مهم باشد یا نباشد، اندیشیدن “کسب اطلاعات”  نیست، آنچه ارج و قرب دارد فرایندِ استدلال است و نه حتی فراوده، فی المثل بارها مشاهده کرده اید افرادی را که با گزاره ی «میدانم چه میخواهی بگویی» مانع از استدلالِ شما و شنیدنِ شدن سخن شما شده اند، یعنی خود، ادعا کرده اند اما گوشی برای شنیدن نداشته اند و این یعنی فلج کردنِ دیالوگ! «گفتن، دوختن، بریدن، حکم صادر کردن، و در عین حال نشنیدن!» در اینجا نفسِ فرایند است که بها دارد حتی اگر نادرست باشد و دگمیت و سیستم سازان، دقیقا با همین فرایند مشکل دارند و به همین جهت هم است که با نفسِ اندیشه زاویه پیدا میکنند!

باری، بشر امروز، دچارِ بمبارانِ اطلاعات شده است و سودای آن دارد که هر چه در هر جا رخ میدهد سریع همان را بفهمد و سریع هم هضم اش کند، یعنی در پی “سرعت بخشیدن به امور است” حتی سرعت بخشیدن به “خواندن” و حتی “سرعت بخشی به تامل و تمرکز و تفکر”

اما آیا تامل و تمرکز و تفکر سرعت بر دار است؟ آیا راه اندیشه، اتوبان است که سرعت بردار باشد؟ سرعت برداشتن و سریع بودن در وادی اندیشه به معنای مبتذل کردن و سطحی نمودن آن است، و این سطحی نمودن، و تنزل بخشیدن و به ابتذال کشدن امور و وادی اندیشه بهترین گواه بر نیاندیشیدن انسان امروز و سخنِ آغازینِ ما است که؛

“اندیشه بر انگیز ترین امر در زمانه ی اندیشه بر انگیز ما آن است که ما هنوز اندیشه نمی کنیم”.


درهمین رابطه:

philosophi_zer ‍ اندیشه‌بر‌انگیزترین امر در زمانه‌یِ اندیشه‌برانگیزِ ما آن است که ما هنوز اندیشه نمی‌کنیم؛ هنوز هم نمی‌اندیشیم گرچه وضعیتِ جهان دم‌به‌دم اندیشه‌برانگیزتر می‌شود. البته چنین می‌نماید که روندِ اوضاعِ جهان چنین اقتضا می‌کند که بهتر است انسان بی‌ فوتِ وقت عمل کند تا این‌که در کنفرانس‌ها و گنگره‌ها دادِ سخن دهد و از صِرفِ پیشنهاد‌هایی در این باره که چه باید کرد و چگونه چنین باید کرد گامی فراتر ننهد.
.
.
شاید انسانِ تاکنونی از قرن‌ها پیش تا به اکنون بسی زیاد عمل کرده است و بسی اندک تفکر. اما درحالی که همه‌‌جا دلبستگیِ پرجنب‌وجوشی به فلسفه وجود دارد که هیاهویِ آن هر دم فزون‌تر می‌گردد و درحالی که کمابیش هرکس می‌خواهد بداند که فلسفه فی‌نفسه چه در چنته دارد، چگونه کسی می‌تواند مدعی شود که ما هنوز فکر نمی‌کنیم؟
.
.
کسی بر سرِ انکارِ این امر نیست که امروزه دلبستگی به فلسفه وجود دارد. لیکن آیا امروزه، آن هم به آن شیوه که “دلبسته بودن” را فهم می‌کنند، چیزِ دیگری هم هست که انسان دلبسته‌یِ آن نباشد؟… این‌که مردم نسبت به فلسفه از خود دلبستگی نشان می‌دهند از آمادگیِ آنان برای تفکر نشان ندارد. شک نیست که در هرجا دلمشغولیِ جدی به فلسفه و پرسش‌هایِ آن وجود دارد. در حیطه‌یِ علم و فضل در پژوهش راجع به “تاریخِ فلسفه” زحمتی که صَرف می‌شود درخورِ قدردانی است. در این باب تکالیفی سودمند و ستودنی در میان است که برایِ انجام‌دادنِ آن‌ها تنها بهترین نیروها به قدرِ کافی می‌توانند خوب باشند، به‌ویژه زمانی که این نیروها پیش‌انگاره‌هایِ تفکراتِ عظیم را فراپیشِ دیدگانمان می‌نهند. لیکن صِرفِ این واقعیت که سالیانِ متمادی از عمرِ خود را ژرفکاوانه صَرفِ رساله‌ها و نوشته‌هایِ متفکرانِ بزرگ کنیم این وثوق را حاصل نمی‌آورد که ما خودمان نیز فکر می‌کنیم یا حتی آماده‌یِ آموختنِ تفکریم. برعکس: اشتغال به فلسفه می‌تواند حتی به شدید‌ترین نحو رَهزَنِ راهمان شود، بدین‌سان که ما را فریفته‌یِ این پندارِ ظاهری سازد که چون پیوسته و بی‌وقفه “فلسفه می‌ورزیم” پس فکر می‌کنیم.
.
.
#مارتین_هایدگر ؛ چه باشد آن‌چه خوانندش تفکر، درسگفتارِ یک؛ ترجمه‌یِ سیاوش جمادی)

 

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

هگل سم است! مصاحبه با استیون هیکس

cafeliberal

از خسارت‌های خرده‌خوانی

cafeliberal

کدام نئولیبرالیسم؟

cafeliberal

آیا شتاب تکنولوژیک زندگی ما را تباه می سازد؟، هارتموت رُزا

cafeliberal

تزریق امید به مثابه امری غیر اخلاقی

cafeliberal

چگونه دولت رفاه، فرهنگ و اخلاق را تباه میکند؟

cafeliberal

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید