سؤال اینجاست که آیا صرفا با خواندن این کتابها یک شخص میتواند آنقدر تغییر کند که تبدیل به مدیر و مخترع و کارآفرین برتر شود؟!
واقعیت این است که گرچه الگو قرار دادن پشینیان و پیشکسوتها موفق خوب است و گرچه با این راهنماها میشود نقصها را پوشش داد، اما همه اینها یک خمیرمایه ذاتی هم میخواهند. شما میتوانید عملکرد خود را با آموزشهایی بهتر کنید، اما بعید میدانم اگر استعداد نویسندگی ذاتی نداشته باشید، بتوانید همینگوی یا چارلز دیکنز یا موراکامی شوید.
تبدیل شدن به یک آدم برتر در هر عرصه هم این خمیرمایه را میخواهد و هم شرایط بیرونی مستعدکننده این استعدادها.
اما کتاب خودآموز دیکتاتورها! دیکتاتورها جذبه خاصی دارند که حتی آدمهای نیکنهاد هم گاهی در خیال، خودشان را در جای آنها تصور میکنند. به هر حال افسون قدرت، چیزی نیست که بشود در مقابل آن ایستاد!
این تصور و تخیل البته برای بیشتر ما تخیلی است و شاید شما هم بارها خودتان را در قامت یک دیکتاتور مصلح تصور کرده باشید و فکر کرده باشید که اگر آن طور میشدید، چهها که نمیکردید!
اما کتاب خودآموز دیکتاتورها، واقعا برای آموزش دیکتاتوری و پرورش استعدادهای شما در نردبان قدرت نوشته نشده. یعنی هدف اولیه آن این نبوده. این کتاب در واقع طعنهآور نوشته شده تا نشان بدهد دیکتاتورها چطور به وجود میآیند و چطور قدرت خود را تثبیت و تحکیم میکنند.
گرچه بیشتر دیکتاتورها، الگو و اسطورههای تاریخی برای خود داشتند، اما تصور نمیکنم هیچ کدام به صورت مدون از روی راهنمای آیین دیکتاتوری را آموخته باشد. مثلا شهریار نیکولو ماکیاولی را خوانده باشد و بعد به صورت مو به مو به آن عمل کرده باشد.
هر کدام از دیکتاتورها در سرزمین خودش شرایطی خاص داشته و مسیر رسیدن هر یک از آنها به قدرت، هم متفاوت بوده. اما در نهایت همهشان یک سری اشتراکاتی داشتهاند که کتاب خودآموز دیکتاتورها، نوشته رندال وود و کارمینه دولوکا، که بیژن اشتری منتشر کرده، اینها را باز زبانی ساده توضیح داده است.
شما با مطالعه این کتاب قوانین قدرت آنها را مرور میکنید و در ضمن مروری زیبا بر تاریخ دکتاتورها خواهید داشت و از ظرایف و لطایف تاریخی مطلع خواهید شد که پیش از این نمیدانستید.
خودآموز دیکتاتورها
نویسنده : رندال وود ، کارمینه دولوکا
نشر ثالث
«دیکتاتور» همیشه کلمه اهانت باری نبوده است. درست است که هم اکنون کلمه «دیکتاتور» بار منفی موهنی دارد و از آن برای ترساندن تودهها و جذب ستایشگران قدرت از هر تیره و طایفهای به رژیم فائقه استفاده میشود، اما همیشه این طور نبوده است.
قدمت این کلمه به جمهوری روم برمیگردد، و مراد از آن اعطای قدرت سیاسی و نظامی قانونا مشروع به فردی مشخص برای یک دوره زمانی محدود به منظور انجام کاری خاص است. کوئینتوس فابیوس ماکسیموس وروکوسوس، رهبر رومی، نمونه چندان مشهوری نیست. سنای روم این سردار و سیاستمدار را که به کونکتاتور معروف بود، به عنوان «دیکتاتور» معرفی کرد تا بتواند از همه امکانات موجود برای ایستادگی در برابر هانیبال به ظاهر توقفناپذیر که در آن زمان مشغول پیشروی و برنامهریزی برای نابود کردن روم بود، استفاده کند.
کونکتاتور به معنای «درنگ» و«تأخیر» است و این درست همان کاری است که او کرد. کونکتاتور با استفاده از تاکتیکهای زمین سوخته و جنگ چریکی هانیبال را زمینگیر کرد و به این ترتیب توانست نیروها و منابع هانیبال و شهر کارتاژ را در جریان جنگیفرسایشی هدر دهد.
سنای روم به کونکتاتور اختیار تام داد تا دیوان سالاری دست وپاگیر جمهوری روم را نادیده بگیرد و وظیفه اصلی خود را انجام دهد. سنا به او اجازه «دیکته کردن» فرمانهایش را داد. اما موقعی که جنگ روم و کارتاژ به پایان رسید و مأموریت ویژه کونکتاتور با موفقیت انجام شد، او استعفا داد و کمابیش به زندگی سیاسی معمولی بازگشت. عجب آدم ناشی و بیعرضهای! او فرصت بیبدیلی برای بهرهبرداری در اختیار داشت و آن را مفت و مسلم از دست داد.
سالها بعد، اواخر عمر جمهوری روم، ژولیوس سزار این روش را با شدت بیشتری در پیش گرفت و آن را به چیزی تبدیل کرد که بسیار شبیه دیکتاتوریهای امروزی است. منظورمان همین دیکتاتورهایی است که ما خدمت همگیشان ارادت داریم و عاشقشانیم. ژولیوس سزار در ۴۴ قبل از میلاد خودش را «دیکتاتور مادام العمر» اعلام کرد تا از منافع حکمرانی بدون مانع و محدودیت بهرهمند شود؛ هرچند که چاقوی یک توطئهگر کاری کرد که عمر حکومت تک نفرهاش چندان به درازا نکشد. اما این در واقع اوکتاویان، وارث ژولیوس سزار بود که زمام قدرت تک نفره را به دست گرفت و نشان داد یک دیکتاتور بزرگ واقعی چگونه میتواند دمار از روزگار مردم درآورد.
تاسیتوس، سناتور و تاریخنگار بزرگ رومی، در کتابش شرح داده است که اوکتاویان – که بعدا آگوستوس سزار شد – چگونه از جنگهایی که به راه انداخته بود به نفع خود بهره میبرد: «او با اعطای هدایای گوناگون نظر مساعد سربازانش را به خود جلب کرد، با توزیع ذرت رایگان و ارزان دل مردم عادی را به دست آورد، و لذت استراحت را به همه مردمان چشاند، و به تدریج اختیارات سنا، قاضیان و قوانین را در دست گرفت و هر روز قدرتش بیشتر شد. »برای
هر کسی که میخواهد دیکتاتور شود، این کلمات همچون راهنماست. قرنها از آن زمان گذشته اما روشهای آگوستوس سزار همچنان کارآمد است و تنها چیزی که تغییر کرده نحوه اجرای تئوری است که هر کاربری باید آن را به نحوی متفاوت از دیگری اجرا کند. در ادامه، روشهایی به تو میآموزیم که اگر به خوبی آنها را درک و اجرا کنی، میتوانی یگانه حاکم کشورت باشی و دنیا را بر وفق مرادت بچرخانی.
به قدرت رسیدن از طریق خانوادهات
اولین دستور کاری آن این است که در نوک قله قدرت مستقر شوی و آسانترین راه برای این کار همان شیوه و مدل قدیمی است: به ارث بردن قدرت از پدر پیرت. برای این که این سناریو محقق شود باید کمی از پدرت کمک بگیری. به هر حال، رقبا و دشمنان زیادی کمین کردهاند تا به محض این که پدرت دار فانی را وداع گفت فورا بر جای او بنشینند. به همین خاطر، پدرت در اواخر دوران حیاتش باید همه رقبای احتمالیات را سرکوب کند و موانع را از سر راهت بردارد.
خودت هم باید قوه استدلالت را تقویت کنی و برای همگان روشن کنی که دودمان تو دارای یک حق ژنتیکی و چه بسا الهی برای حکومت است و در نتیجه نشستن تو بر صندلی حکمرانی پدر مرحومت امری کاملا طبیعی، اجتناب ناپذیر و از پیش تعیین شده است. بعد که به قدرت رسیدی و چندین دهه به خوبی و خوشی پدر ملت را در آوردی یکی از پسرهایت را آماده کن تا تاج حکمرانی را بر سرش بگذارد. اما حواست باشد که زودتر از موعد مناسب این کار را نکنی.
امیر قطر این اشتباه را کرد و در نتیجه پسرش یعنی جناب ولیعهد، علیه او کودتا کرد و قدرت را به دست گرفت. در این مورد خاص، ولیعهد عجله داشت که زودتر شاه شود و پیش خودش فکر میکرد«حالا آمدیم و بابا جانم خواست پنجاه شصت سال دیگر هم زنده بماند پس بهتر است زودتر علیه او کودتا کنم و خودم شاه شوم. آدم تا موقعی که جوان است باید از پادشاهیاش لذت ببرد! » بله، در کشورهای پادشاهی، آسانترین راه برای به قدرت رسیدن این است که تو پسر بزرگ پادشاه باشی. در این صورت همه آدمها، چه داخل کشور چه خارج کشور، پادشاهی را حق مسلم تو میدانند.
اما اگر پسر بزرگ پادشاه نیستی، اصلا ناراحت نشو! چون برای این سازوکار هیچ نیازی به وجود یک رژیم پادشاهی نیست. نمونهها زیاد است. در کشور آفریقایی گابن علی بونگو اوندیمبا پس از مرگ پدرش، عمر بونگو که سالیان طولانی حکمرانی کرده بود، بر تخت حکمرانی نشست.
اما بعضی از این نقل و انتقالها به مقداری چکش کاری نیاز دارد. مثلا در گابن ابتدا باید یک انتخابات تقلبی یا بهتر بگوییم تشریفاتی، انجام میشد تا به قدرت رسیدن بونگوی جوان مشروع به نظر رسد.
نیازی به گفتن نیست که علی بونگو خیلی راحت در این انتخابات پیروز شد. در ادامه همین فصل میگوییم که چگونه میتوانی با یک انتخابات تقلبی کوچولو حکومتت را شروع کنی. فقط این نکته را در نظر داشته باش که مشروعیت چیز مهمی است. اگر حکومتت فاقد مشروعیت باشد آن وقت باید کلی هزینه بپردازی و کلی جمجمه خرد و خمیر کنی تا بتوانی مملکت را اداره کنی. ما به تو یاد میدهیم که چگونه میتوانی رژیم دیکتاتوریات را حکومتی دارای«مشروعیت» جلوه دھی.
به جای یک انتخابات سراسری، گاهی ارتش میتواند انتقال قدرت از پدر به پسر را تسهیل کند. اولین رئیس جمهور کشور آفریقایی توگو در ۱۹۶۷ ترور شد و گناسینگبه ایادما بر صندلی ریاست جمهوری نشست. حکومت ایشان تا ۲۰۰۵ برقرار بود و اگر حضرت عزرائیل دخالت نکرده بود، همچنان ادامه مییافت. در پی مرگ گناسینگبه ایادما، ارتش توگو پا پیش گذاشت و قدرت را به پسر رئیس جمهور مرحوم، فائوره ایادما، تحویل داد( تشکر فراوان از بابا و ژنرالهایش! ).
این انتقال قدرت، درسی برای توست: سعی کن تا میتوانی رابطه خوبی با ارتشیها و نظامیهای کشورت داشته باشی و اگر خوب سبیل آنها را چرب کرده باشی هم نگهبان خودت و رژیمت هستند، هم پس از مردنت اجازه نخواهند داد که قدرت از دست خانوادهات بیرون رود. خلاصه باید کاری بکنی که نظامیهایت همیشه به این فکر کنند که نقش آنها در حد یک سرپیشخدمت است: گذاشتن قدرت در سینی طلایی و تقدیم آن به پسرت(البته پس از مرگت).
حکومت تک نفره نباید یک کسب وکار پدر – پسری باشد. درست است که تو عضو خانوادهای هستی که بر کشور حکومت میکند، اما ضرورتا قدرت به تو منتقل نخواهد شد. میخواهیم بگوییم گاهی علاوه بر عضو خانواده بودن نیاز به استفاده از زور هم هست. در واقع اگر تو عضو یک خانواده قدرتمند هستی همواره باید فرد حاکم را که یکی از اقوامت است، زیر نظر داشته باشی و به ضعفها و آسیبپذیریهایش آگاه باشی. البته اگر مقداری کاردانی و شجاعت هم چاشنی کار شود، میتوانی او را سرنگون کنی و خودت به جایش بنشینی.
نمونه آشکار چنین وضعی را در کشور گینه استوایی دیدیم. آن جا مرد ثروتمند اما آسیبپذیری از خانواده اوبیانگ در دهه ۱۹۶۰ حکومت میکرد. تئودورو اوبیانگ پسر برادر این مرد متوجه ضعفهای عمو جانش شد و با سوءاستفاده از فرصتی که نصیبش شده بود، نیروهای کوچکی از حامیان سیاسی و نظامی را دور خودش جمع کرد و نهایتا چنان عرصه را بر عموجان تنگ کرد که او مجبور شد از کشور فرار کند. به این ترتیب، تئودورو اوبیانگ جوان به قدرت رسید. عموی بدشانس بعدا دستگیر و بیبرو برگرد تیرباران شد(عموجان شرمندهام، قوم و خویشی به جای خود، کار و کاسبی هم به جای خود! ). تئودورو اوبیانگ از آن زمان تا کنون رهبر گینه استوایی بوده است.
حالا این جا یک پیچش خیلی قشنگ هم داریم و آن موقعی است که شرایط و دست تقدیر تو را وادار میکند که از سر بیمیلی و کراهت، قدرت فائقه را در دست بگیری. در سال ۲۰۰۱ که لورن دزیره کابیلا، رئیس جمهور کنگو، کشته شد پسر محزون و عزادارش، جوزف کابیلا، مجبور شد پا پیش بگذارد و رئیس جمهور شود. زود باش بجنب!گریه وزاری کافی است دیکتاتور جوان دلرحم! زندگی ادامه دارد و بابایت هم از آن دنیا همین را میخواهد. افزون بر این، موقعی که تو جانشین رهبری میشوی که کشته شده، خوشبختانه هم بیشتر مردم کشورت همدل و همراهت هستند هم جملگی تشنه انتقام از قاتلان پدرت. ناگفته پیداست که چنین شرایطی، بهترین فرصت را در اختیارت میگذارد تا در یکی دو انتخابات پیاپی پیروز شوی و چه بسا تا ابد در کاخ ریاست جمهوری بمانی؛ البته به شرطی که پسر خوبی باشی و به توصیههای ما در این کتاب به خوبی عمل کنی.
برگرفته از سایت یک پزشک