اگر میانِ عدالت و آزادی اختیارِ انتخاب داشته باشم، آزادی را انتخاب میکنم .
چرا که در جامعهی آزادِ ناعادلانه، آزادی دفاع از عدالت را دارم، اما در جامعهای که به نام عدالت، آزادیِ مرا گرفته باشند، اگر عدالت رخ ندهد، آزادیِ اعتراض را هم ندارم .
(کارل #پوپر/ جامعهی باز و دشمنان آن – ترجمه : عزتالله فولادوند – ویراستِ دوباره : ک . آ )
پوپر در سال ۱۹۴۵ دیگر اثر پر آوازه و تأثیرگذار خود با عنوان «جامعه باز و دشمنان آن» را منتشر ساخت. این اثر یک کتاب دو جلدی بود، و با حمله به افلاطون و ایدههای وی آغاز میشد. پوپر، افلاطون را یک اندیشمند خودکامهگرا میپنداشت که حامی جزمگرایی بوده و جامعه بسته را ترویج مینمود. پوپر همچنین هگل را مورد حمله قرار داد چرا که وی را یک مطلقگرای خطر ساز میدانست. البته در این کتاب، کارل مارکس نیز مورد هجمهٔ انتقادی پوپر قرار گرفته و به دلیل کلگرا و موجبیت گراییاش، محکوم شدهاست. از نظر پوپر، نظریات مارکس راجع به انقلاب و از بین رفتن نهایی سرمایهداری، نمیتوانند گزارههایی علمیباشند، چرا که ابطالناپذیر به نظر میرسند. پوپر در سال ۱۹۴۶، کرسی منطق و روش علمی را در مدرسه اقتصادی لندن به دست آورد، و تا زمان بازنشستگیاش در سال ۱۹۶۹ همچنان این کرسی را در اختیار خود داشت. وی در سال ۱۹۵۷، کتاب «فقر تاریخ گرایی» را نگاشت و در آن استدلال کرد که قوانین تاریخ ضرورتاً ساختگی هستند، چرا که حوادث تاریخی، خاص و منحصربهفرد میباشند. چیزهایی که اغلب -فیالمثل توسط مارکس- به عنوان قانون تاریخی پنداشته میشود، در واقع صرفاً روندهای تاریخی هستند.
«شاید من بر خطا باشم و حق با شما باشد، اما اگر تلاش کنیم، ممکن است به حقیقت نزدیکتر شویم». این عبارت را اولینبار «کارل پوپر»، فیلسوف علم، در سال ١٩٤٥ در کتاب جامعه باز و دشمنان آن نوشته بود. او در جایی مینویسد صورتبندی این عبارت و اساساً تألیف کتاب جامعه باز را مدیون یک عضو جوان حزب ناسیونالسوسیالیست اهل کارینتیا است که نه نظامی بود و نه پلیس، ولی با وجود این، یونیفرم حزب را پوشیده بود و اسلحهای هم بر کمر داشت. ماجرا آنگونه که «پوپر» تعریف میکند، در حدود سال ١٩٣٣ (سال به قدرترسیدن هیتلر) اتفاق افتاده و مرد جوان مسلح خطاب به «پوپر» گفته است: «ببینم؛ میخواهی بحث کنی؟ من بحث نمیکنم؛ من شلیک میکنم!». «پوپر» معتقد بود گفتگوی دو طرف حتی بدون داشتن چارچوب مشترک فکری نیز میتواند مثمر ثمر باشد. او ضمن پذیرش این نکته که هرچقدر نقاط اشتراک طرفین کمتر باشد دیالوگ دشوارتر است، معتقد بود هرگز نمیتوان گفت چنین گفتگویی بیحاصل خواهد بود. اگر طرفهای یک گفتگو در همه موارد با یکدیگر همعقیده باشند، اساساً دیگر بحث موضوعیتی نخواهد داشت و حتی کسالتبار نیز خواهد شد.