هوپ در نقل دیدگاه روتبارد
بیمعنا است که انحصارگر را فردی تعریف کنیم که بر قیمت خود کنترل دارد («قیمتگذار»). همه اهالی کسبوکار بر قیمت خود کنترل کامل دارند (و به هیچ رو حول مقداری که در آن قیمت از سوی مصرفکنندگان خرید میشود، کنترل ندارند). بنابراین با این تعریف، کسی وجود ندارد که انحصارگر نباشد. به همین سان، بیمعنا است که انحصارگر را «تنها فروشنده یک کالای مشخص» تعریف کنیم، چون به معنایی عینی، یکایک فروشندگان همه کالاها همواره تنها فروشنده محصول ویژه (برند) خود هستند. بر این اساس، همه انحصارگری با سهم بازار صددرصدی برای محصول خود هستند. اما این شرایط به هیچ رو بر این که همه کارآفرینان، فارغ از این که کالایشان ممکن است چه اندازه منحصربهفرد یا متفاوت باشد، باید همواره بر سر مخارج مصرفکنندگان با همه کارآفرینان دیگر رقابت کنند، تاثیری نمیگذارد. از سوی دیگر، به معنایی ذهنی، هیچ فروشنده هیچ کالایی را هرگز نمیتوان قاطعانه به عنوان فردی انحصارگر تصدیق کرد. بر پایه این تفسیر، عبارت «کالای دادهشده» به این معنا است: «کالا چنان که از سوی مصرفکنندگان تعریف شده». بنابراین تعیین اینکه آیا فروشنده یک محصول، یگانه فروشنده آن است یا خیر، یا تعیین این که سهم بازار او چقدر است، به تعریف مصرفکنندگان از چیستی این کالا یا به بیان دیگر به ردهبندی اشیای فیزیکی خاص از نگاه آنها در گروههای مختلف کالاهای همگن بستگی دارد. نه تنها این دست ردهبندیها میتوانند پیوسته دگرگون شوند، بلکه مصرفکنندگان مختلف میتوانند اشیای فیزیکی یکسانی را در ردههای متفاوت بنشانند. بنابراین به این معنا واژه انحصارگر به واژهای عملا بیفایده و غیرعملیاتی بدل میشود و همه کوششها برای اندازهگیری سهم بازار یک محصول را باید بیهوده دانست.
از این رو نظریه میزس درباره قیمت انحصاری، دفاعناپذیر است. میزس استدلال کرده بود که «انحصار پیشنیازی برای پیدایی قیمتهای انحصاری است، اما تنها پیششرط آن نیست. شرطی دیگر، یعنی شکل خاصی از منحنی تقاضا هم نیاز است. صرف وجود انحصار هیچ معنایی در این رابطه به همراه ندارد … هر قیمتی که یک انحصارگر، کالایی انحصاریشده را در آن میفروشد، قیمت انحصاری نیست. قیمتهای انحصاری صرفا قیمتهاییاند که در آنها محدود کردن کل مقدار فروش برای انحصارگر سودمندتر از آن است که فروشش را به اندازهای که بازار رقابتی اجازه میداد، گسترش دهد.»
چنان که روتبارد توضیح داده، این استدلال مغلطهآمیز است. پیش از هر چیز باید اشاره کرد که هر کنش محدودکننده، بنا به تعریف، باید یک وجه گسترشدهنده مکمل نیز داشته باشد. عوامل تولیدی که انحصارگر در بخش تولیدی مانند A از کار آزاد میکند، به هیچ رو از میان نمیروند، بلکه باید به شیوهای دیگر (یا برای تولید یک کالای مبادلهای دیگر مانند B یا جهت گسترش تولید کالای مصرفی استراحت برای مالک آن) به کار گرفته شوند. از این رو حتی اگر قیمتهای انحصاری وجود داشتند، هیچ دلالت منفی برای مطلوبیت اجتماعی و رفاه پدید نمیآمد. از کنش عدم فروش انحصارگر نتیجه میشود که او باید باور داشته باشد که با نگه داشتن کالاهایش به جای فروش آنها وضعیت بهتری پیدا خواهد کرد و وضعیت هیچ فرد دیگری به خاطر کنش او بدتر نمیشود (چون همه افراد دیگر هنوز همان مقدار کالای پیشین را در کنترل دارند). بر این پایه نمیتوان قیمت انحصاری میزس و شکل منحنی تقاضایی را که انحصارگر با آن روبهرو است، به لحاظ عملیاتی یا مفهومی از هر قیمت و منحنی تقاضای دیگری که هر فروشندهای رودرروی خود میبیند، تمییز داد.
روتبارد توضیح میدهد که تولید بر فروش محصولات نهایی مقدم است و هزینههای تولید باید پیش از آن که مصرفکنندگان بتوانند ترجیحات خود برای محصولات را به نمایش بگذارند، به دوش کشیده شوند. از این رو بیمعنا است که مثلا قیمت انحصاری را قیمتی بالاتر از هزینه نهایی (یا درآمد نهایی را بالاتر از هزینه نهایی) تعریف کنیم، چون منحنیهای هزینه، از یک سو و منحنیهای تقاضا و درآمد از سوی دیگر، همزمان وجود ندارند. تنها منحنیهایی که همزمان با منحنیهای هزینه وجود دارند، منحنیهای تقاضا و درآمد آتیای هستند که از سوی کارآفرین برآورد شدهاند. با این همه هر تولیدکنندهای در تصمیمگیری درباره مقدار کالاهایی که باید تولید شود، همواره میزان محصول خود را چنان تعیین میکند که درآمدهای پولی انتظاریاش، با فرض ثبات سایر شرایط بیشینه شود. به سخن دیگر، در محاسبات پولی که به تصمیمگیری او درباره تولید میانجامند، قیمت انتظاری و درآمد نهایی هیچگاه با هزینه نهایی برابر نیستند. هیچکس چیزی تولید نخواهد کرد، مگر آن که انتظار داشته باشد که قیمت آن از هزینهاش بیشتر شود و هیچ کس تولیدش را افزایش نخواهد داد، مگر آنکه انتظار کشد که درآمد نهایی بیشتری در قیاس با هزینه نهایی نصیب خود کند. بر این اساس هر کارآفرینی در محاسباتش فرض میکند که در آینده با یک منحنی تقاضای کاهنده با تکههای باکشش و بیکشش روبهرو خواهد شد. به همین سان، بعدا در هنگام فروش که تولیدکننده همه هزینهها را به دوش کشیده و تنها تقاضای مرتبط، تقاضای مصرفکنندگان برای حجم موجود از کالاهای تولیدشده است، یکایک کارآفرینان منحنی تقاضای کاهندهای را فرض خواهند گرفت. به سخن دیگر، هر کارآفرینی قیمتش را در اندازهای تعیین خواهد کرد که هر قیمتی بالاتر از آنچه در عمل برگزیده شده، با تقاضایی باکشش روبهرو خواهد شد و به این شیوه به درآمد فروش کمتری خواهد انجامید.
اگر قیمتی که در عمل برای فروش برگزیده شده، با برآورد آغازین همخوان باشد و بازار در این قیمت تسویه شود، پیشبینی کارآفرینانه درست بوده. از سوی دیگر تقاضای واقعی میتواند با پیشبینی اولیه متفاوت باشد و یکی از انواع خطاهای پیشبینی کارآفرینانه آشکار شود. ممکن است کارآفرین در هنگام فروش به این نتیجه رسد که به اشتباه، یا «خیلی کم» یا «خیلی زیاد» تولید کرده. در حالت نخست، تقاضای واقعی (قیمتها و درآمد) از آنچه انتظار میرفته، زیادتر است و اگر تولید باز هم بیشتر شده بود، اکنون سود میتوانست از این هم فزونتر باشد. کارآفرین در آغاز برآورد کرده که تقاضا فراتر از یک نقطه خاص تولید، بیکشش خواهد بود (به گونهای که تولید بیشتر به درآمد کل کمتر میانجامد)، در حالی که اکنون روشن شده که تقاضا بعد از این نقطه باکشش است. در حالت دوم، تقاضای واقعی (قیمت و درآمد) از آن چه پیشبینی میشده، کمتر است. اگر محصول کمتری تولید میشد، امکان پرهیز از زیان وجود داشت. کارآفرین پیشبینی کرده بود که تقاضا ورای یک نقطه خاص تولید باکشش خواهد بود؛ به گونهای که محصول بیشتری میتواند فروخته شود و درآمد کل بیشتری به دست آید، حال آنکه اکنون تقاضا بیکشش از آب درآمده.
به هر روی هر کارآفرینی، چه پیشبینی آغازینش درست بوده باشد و چه نه، باید از این پس تصمیم تازهای درباره تولید بگیرد. با این فرض که کارآفرینها تجربه پیشین (تقاضای کنونی) خود را نشانگر تجربه (تقاضای) آینده میپندارند، احتمالا یکی از این سه تصمیم اخذ میشود. کارآفرینانی که پیشبینیهای آغازینشان درست از کار درآمده بود، همان مقدار محصول پیشین را تولید خواهند کرد. آنهایی که در آغاز «خیلی کم» تولید کرده بودند، اکنون مقدار بیشتری تولید میکنند و کارآفرینانی که پیشتر «خیلی زیاد» تولید کرده بودند، فروش کنونی و تولید آیندهشان را محدود میکنند. روتبارد میپرسد که این پاسخ کارآفرینانه اخیر به تولید بیش از حد آغازین را چگونه میتوان از شرایطی که میزس «قیمت انحصاری» میخواند، تمییز داد؟ او پاسخ میدهد که به واقع نمیتوان چنین کاری کرد.
«آیا قیمت بالاتری که قرار است از چنین کاهشی در تولید به دست آید، ضرورتا «قیمت انحصاری» است؟ چرا نمیتواند حرکتی از قیمت زیررقابتی به قیمت رقابتی باشد؟ در دنیای واقعی، منحنی تقاضا به هیچ رو برای تولیدکننده «دادهشده» نیست، بلکه باید برآورد و کشف شود. اگر تولیدکنندهای در یک دوره بیش از حد تولید کرده و در دوره بعد برای دستیابی به درآمد بیشتر، مقدار کمتری تولید میکند، این همه چیزی است که میتوان درباره کنش گفت … از این رو نمیتوان «محدودسازی تولید» را آزمونی برای قیمت انحصاری در برابر قیمت رقابتی به کار گرفت. حرکتی از قیمت زیررقابتی به قیمت رقابتی نیز متضمن «محدودسازی» تولید این کالا، البته همراه با گسترش تولید در بخشهای دیگر با استفاده از عوامل آزادشده است. هیچ راهی برای تمییز این دست «محدودسازی» و گسترش متعاقب آن، از موقعیتی که ادعا میشود «قیمت انحصاری» است، وجود ندارد … اما اگر مفهومی به هیچرو بنیانی در واقعیت نداشته باشد، مفهومی بیاساس و وهمآلود خواهد بود، و نه مفهومی معنادار. در بازار آزاد هیچ راهی برای تمییز «قیمت انحصاری» از «قیمت رقابتی» یا «قیمت زیررقابتی»، یا برای اثبات این که دگرگونی خاصی حرکت از یکی از اینها به دیگری بوده، وجود ندارد. هیچ سنجهای را نمیتوان برای انجام این دست تمایزها یافت. از این رو مفهوم قیمت انحصاری به مثابه مفهومی متمایز از قیمت رقابتی، دفاعپذیر نیست. تنها میتوان از قیمت بازار آزاد سخن گفت.»