🔸ریچارد رورتی فیلسوف پراگماتیست آمریکایی که لیبرال دموکراسی را نیز با عینک پراگماتیسم تحلیل و توجیه میکند، بر آن است که سیستم دموکراتیک حکومت نیازی به توجیهات معرفت شناسانهیِ مدرن ندارد و میتوان فارغ از توجیهات فلسفی- معرفتی و با عنایت به تجربهیِ مثبت سیستم لیبرال دموکراسی، آن را تجویز و توصیه کرد.
رورتی بر آن است که بین سیاست و فلسفه ربط محکم و وثیقی وجود ندارد و بلکه این دو تا میتوانند باید از هم دوری بجویند. در واقع فلسفهیِ سیاسی رورتی بر محور “رویّه” شکل میگیرد. یعنی وی با نفی و طرد ابعاد متافیزیکی و فلسفی مباحث سیاسی بر آن است که باید برآن بود که چگونه میتوانیم فارغ از اصطلاحات فیلسوفان و آرای سیاسیشان که منتج از تئوری های فلسفیشان است، تجربهیِ مثبت لیبرالیسم را به عنوان یک رویّه در نظر بگیریم و به کمک این نوع نگاه کمی “سیاسی تر” در مسائل مربوط به سیاست بیاندیشیم، یعنی برای فهم هر چه بهتر دموکراسی بهتر است کمی از فلسفه دوری بجوییم و سیاست با اصطلاحاتی غیر فلسفی توضیح داده شود و نه به مثابهیِ موضوعی فلسفی (ژاک دریدا و دیگران،۶۳:۱۳۸۴-۶۲).
در واقع در بحث پیرامون آرای سیاسی رورتی نباید انتظار داشته باشیم که وی ربط وثیق و محکمی بین آراء فلسفی خود و نظرات سیاسی اش ایجاد کند. شاید یک پژوهشگر بتواند چنین رابطهای را پیدا کرده و یا از آرای سیاسی او تفسیری فلسفی به دست دهد اما این انتظار که خود رورتی با شوق و علاقه (چونان بسیاری فلاسفهیِ دیگر)، از نقطه نظرات فکری- فلسفی اش، نکات سیاسی بیرون بکشد، انتظار چندان بجایی نیست، چه که خود رورتی نیز چنین امیدی را نومید کرده و اذعان میدارد که به نظرش رابطهای بین فلسفه و سیاست لیبرالی وجود ندارد و حتی خود پراگماتیسم نیز پایهای فلسفی برای لیبرالیسم نیست، بلکه میخواهد حشو و زوائد فلسفی لیبرالیسم را از آن بزداید (همان: ۱۵۵). در واقع میتوان گفت که بین اندیشهیِ معرفتی ریچارد رورتی و آرای سیاسی او نوعی “پیوند سلبی” وجود دارد، بدین معنی که وی درصدد نیست پراگماتیسم فلسفی خود را به بنیادی برای نظم مطلوب سیاسی خود تبدیل کند که اصولا بر آن است برای برپایی یک سیستم کارآمد سیاسی (و در اینجا لیبرالیسم)، نیازی به فلسفه نیست.
به راحتی میتوان دریافت که ریشهیِ چنین تحلیلی به تفکیک قاطعی بر میگردد که او بین “امر خصوصی” و “امر عمومی” ایجاد کرده است. در واقع، رورتی بر آن است به دلیل “تباین واژگانی” عدالت (به معنای سیاسی-حقوقی اش) و خودآفرینی (به معنای فلسفی-معرفتی اش)، نمی توان آنها را در یک نظریهی واحد جمع کرد و از این رو نیازی نیست که حتما دست به گزینش زده و یکی را انتخاب کنیم (انتخابی بین هابرماس یا فوکو)، بلکه میتوانیم با هم عرض دانستن آنها، از آنها در راستای مقاصد متفاوت بهره بگیریم. روشن است که هم عرض دانستن عدالت و خود آفرینی ریشه در نگاه زبانی رورتی دارد، چه که او به تبع دیویدسون همه چیز را در زبان خلاصه کرده و به معیار زبانی سومی که بخواهد سنگ محک باشد نیز بیباور است و این همه ریشه در آن دارد که به تبع رورتی، حقایق ساخته میشوند و نه کشف و از این روی تمام گزارهها در یک سطح افقی قرار دارند و از جمله گزاره های فلسفی.
بر اساس این نگاه زبانی است که رورتی میپذیرد که شهروندان اجازهیِ هرگونه کنش فکری و شخصی را دارند به شرط حصر در چارچوب خصوصیشان و عدم خطر برای حوزهیِ عمومی. این گونه است که رِندِ لیبرال رورتی، خودآفرینی شخصی و عدالت را به یک اندازه معتبر میداند و در عین حال غیر قابل قیاس و از این رو شایستهیِ صفت “رند لیبرال” است. رند و بازیباور است به دلیل آنکه پیشامدی و امکانی و ناضرور بودن عمدهترین اعتقادات خود را میپذیرد و هر آن به امکان بر ساختن گزارههای تازه و یا حتی متباین و متضاد با گزارههای مورد باورش، باور دارد و لیبرال است از آن رو که “قساوت (رنجرسانی به دیگران/یا بی اعتنایی به آنان)”، را بدترین کار ممکن میداند (تعریف لیبرال از دید رورتی همین است)، و البته بر اساس همان رندانگیاش هیچ گزاره بنیادین و قطعیای نیز برای این نظریه جستجو نمیکندکه خود به خوبی میداند چنین بنیادی وجود ندارد و تنها بر اساس “تجربهیِ موفق عملی” و بهزیستن است که به انتخاب لیبرالیسم تن داده است (رورتی، ۱۳۸۵: ۲۵-۲۳).
علیرضا کیانی
@cafe_andishe95