شما تا به حال در مورد کتابهایتان، حتی کتابهای تألیفی، من ندیدهام تبلیغی کرده باشید، چرا این کتاب استثنا شده است؟
– تبلیغ کردهام؟
بیشتر از تبلیغ. جمله “بخوانید و رستگار شوید” مگر از شما نیست؟
– حقیقتش این است که کمتر کتابی داشتهام، حالا چه تألیف و چه ترجمه، که چنین احساسی نسبت به آن داشته بوده باشم. علّتش هم این است که گمان میکنم حتی یک کتاب شبیه آن هم نیست. لااقل من ندیدهام. یک کتاب که دیدگاهی متفاوت از جریان اصلی روشنفکری و دانشگاهی را به این شکل بازنمایی کند. البته خوشبختانه کتابهایی مستقل با این دیدگاه، حتی از نویسندگانی که در همین کتاب هستند، اخیراً ترجمه و منتشر شده است. ولی یک مجموعۀ کار در زمینههای مختلف علوم انسانی و مسائل کلان جامعۀ بشری، از منظری غیر از نگاه رایج بسیار کم و بسیار ضروری است. گمانم این است که باتوجه به وفور ایدههای خطا و خطرناک با ظاهری بدیهی و اخلاقی، این کتاب میتواند لااقل برای کسانی که خود را تماماً به موج و مُد نسپردهاند، مایۀ نجات باشد.
منظورتان از این دیدگاه دقیقاً چیست؟
-همانی که عنوان کتاب هم باتوجه به آن انتخاب شده. تقریباً وارونۀ هر آن چیزی که جریان اصلی فکری و سیاسی را در دانشگاه، رسانه، هنر و بهطور کلی جریان روشنفکری بهمعنای مصطلح تشکیل میداده. دیدگاهی که آخرالزمانی نیست؛ همه چیز را در حال نابود شدن و بدتر شدن نمیبیند؛ به لایههای بالادست اجتماع، به دمکراسی لیبرال، به دولت مدرن، به نظام تولید و تجارت جهانی، بدبین و کینهتوز نیست. مشکلات جهان را تاحدود زیادی ناشی از ذات بشر، ذات این دنیا، و در مرحلۀ بعد ناشی از نهادها و قوانین میداند. همه چیز را در توطئه و افشا و مبارزه خلاصه نمیکند.
منظورتان از ترکیب پارادوکسیکال “لیبرالیسم محافظهکار” چیست؟
-لیبرالیسم در معنای قرن هجدهمی آن، بهخصوص در نسخۀ روشنگری اسکاتلندی و انگلیسی، در پی شعار هر چه آزادتر بهتر، نبود. ولی از آن پس، بهویژه در امریکا، کسانی خود را لیبرال نامیدند که گویی هر چه رنگوبویی از سنت و تجربه داشته باید کنار گذاشته شود. منظور از لیبرالیسم محافظهکار، لیبرالیسم هیوم و اسمیت و میل و بنتام است که رگههایی از تعهد به اخلاق و سنت و عرف در آن هست؛ هرچند البته به درجات متفاوت. لیبرالیسمی که عقیده را آزاد میداند، ولی با احساسات مذهبی مردم و نهادهای جاافتاده ستیز نمیکند؛ حقوق زنان را به رسمیت میشناسد، ولی همجنسگرایی را یکی از مهمترین مسائل سیاسی جامعۀ بشری نمیداند؛ به برخورداری بیشترِ لایههای پاییندست ملتزم است، ولی کار را به جایی نمیرساند که عدالت در معنای کاهش فاصلهها به مهمترین شعار بدل شود؛ به همه گونه احترام و کمک به اقلیتهای قومی و نژادی باور دارد، ولی پالیتیکال کورکتنس را بیشتر نوعی سواستفاده غوغاسالارانه برای مقاصد رقابت سیاسی تلقی میکند تا حل مشکلی از آنها. تقسیم جهان به دوگانههای شمال و جنوب و شرق و غرب و معرفی اروپامحوری به عنوان ریشۀ مشکلات را نمیپذیرد. صدق نسبیت را در بسیاری موارد میپذیرد، ولی بلافاصله از مقدار آن میپرسد و قطعاً آن را تا جایی نمیرساند که هر کسی هر کاری میکند باید با معیارهای فرهنگ خودش سنجیده شود. به یونیورسالیسم تا حدود زیادی باور دارد و بشریت را تکههایی از یک طاقه میداند که مشترکاتشان بسیار بیشتر و پایهایتر از اختلافاتشان است.
با توجه به اینکه کتاب «لیبرالیسم محافظهکار» شامل ترجمۀ مجموعۀ مقالات و فصولی از کتابها است، بر چه اساسی این مقالات را گزینش کردید؟
– من در چند سالی که مجاور چند دانشگاه «آیوی لیگ» بودم، به کتابهای مختلفی برخوردم که با توجه به گرایش فکریام جای آنها را در زبان فارسی خالی میدیدم؛ سخنانی دقیق و درست و دیدگاههایی اعتدالی و سنجیده، که به گمان من درک و کاربست آن، اگر نه در سیاست، لااقل در فرهنگ و پندار و گفتار مرسوم مردم، میتواند برخی از نقاط ضعف ما را جبران کند؛ همان نقاط ضعف فکری و فرهنگی که بسیاری از بدبختیهای امروز، از آن شکافها ما را گزید.
خب، معلوم بود که ترجمۀ همۀ آنها برای من مقدور نبود. از این رو، به این فکر افتادم که اگر از برخی از آن کتابها فصلی را با توضیحاتی ترجمه کنم و این مجموعه را یکجا عرضه کنم، شاید مخاطب فارسی زبان بتواند تا حدی با مجموعهای از این کارها آشنا شود.
مطالب کتاب ضمن علمی و آکادمیک و گاه حتی شاید کمی سخت بودن، اغلب چندان تخصصی نیست؛ متعلق به چیزی است که گاه «حوزۀ عمومی» خوانده میشود. در این کتاب متفکرانی را انتخاب کردهام که ضمن معاصر بودن، آنگلوساکسون بودن، در کنار دغدغههای علمی و آکادمیک، بهنوعی دغدغۀ مسائل مبتلابه فکری عرصۀ عمومی را نیز دارند.
نویسندگانی که برگزیدهام از روانشناس و جامعهشناس تا فیلسوف و حقوقدان و از اقتصاددان و تاریخدان تا سیاستشناس و جرمشناس را شامل میشود. گرایشهای سیاسی و فکری آنان (و اشاره به این، امر مهمّی است، بهویژه در میان دانشوران علوم انسانی و اجتماعی) از میانه، کمی رو به چپ تا رو به راست و کمی راستتر، تنوع محدود و حسابشدهای دارد. این متفکران دستکم در آغاز این کار در اوایل دهۀ نود شمسی، اغلب در ایران ناشناخته یا نهچندان شناخته بودند؛ لااقل در قیاس با این اسامی فلان و بهمان که بهیمن برخی سادگیها و برخی برنامهریزیها، بعید نیست افراد کمسواد هم نام آنها شنیده باشند. منتخبان کسانیاند چون پینکر، مارک لیلا، ویندشاتل، الن بلوم، پل جانسون، رابرت پاتنم، ریچار پوسنر، جورج نش، خانم کریستینا هاف سامرز، خانم سوزان بلکمور، خانم سوزان ولف، توماس اسکنلون، الن راین، پیتر سینگر، و برخی دیگر. شهرت آکادمیک و اعتبار علمی این متفکران در یک سطح نیست. به برخی از آنان من بیشتر از منظر اهمیت ایدههای آنان و نقش آنها در کامل کردن نقشۀ موضوعی توجه کردهام. جای کسانی مثل راجر اسکروتن، جردن پیترسون، نیل فرگوسن، ریچارد لیندزن و برخی نظایر آنها نیز در این کتاب خالی است، که میترسیدم قطر آن زیاد شود و شاید گزیده کارهای اینان باید به مجلّد دیگری وانهاده شود
با توجه به اینکه اشاره کردهاید سراغ موضوعاتی میروید که اغلب از سوی جامعۀ آکادمیک مغفول واقع میشوند؛ فکر میکنید کتاب «لیبرالیسم محافظهکار» با توجه به خاصبودگیاش چقدر شانس خوانده شدن پیدا میکند؟
– این کتاب هم میتواند مخاطب گسترده داشته باشد و هم نداشته باشد؛ به دو دلیل؛ نخست آنکه، کتاب «لیبرالیسم محافظهکار» چه بهلحاظ کمّی و چه کیفی سنگین است، پس به این دلیل نمیتواند مخاطب فراوانی داشته باشد. نویسندههایش حرف حساب میزنند و حرف حساب چه بسا خیلی خوشایند و جذاب نباشد. بنابراین، شانس زیادی ندارد که مثل بعضی از حرفهای عامهپسند و پرشور با اقبال مواجه شود. دوم اینکه، موضوعات و گرایش فکری نویسندههای این کتاب، در جامعۀ ما پشتیبانان زیادی ندارد و از این حیث، ممکن است هم در آکادمیها و هم در رسانهها کمتر مورد اقبال واقع شود؛ همانطور که سایر کتابهای من هم همینطور بوده است؛ نه طاقت پذیرش آن هست، نه توان نقد آن.
در تمام دنیا البته گرایش چپ پرمشتریتر بوده، در ایران قدری بیشتر و غلیظتر. جریانهایی که با این کتاب بیشتر ربط پیدا میکنند یا رسانهها هستند یا دانشگاهها؛ و هر دوی اینها اغلب پر است از دیدگاههای رقیب! از قضا یکی از مقالاتی که در کتاب «لیبرالیسم محافظهکار» ترجمه شده است، چنین عنوانی دارد: «چرا استادان دانشگاه اغلب چپاند؟» که کار مشترکی از یک استاد دانشگاه بریتیش کلمبیا و یک استاد دانشگاه هاروارد است. آنان بررسی تجربی و آماری کردهاند که چرا استادهای دانشگاه در امریکا (و شاید در هرجای دیگر) تا نزدیک ۷۵ – ۸۰ درصدشان چپ هستند. تحقیق آنان و تحلیل و تبیینشان بماند؛ ولی نکته این است که چنین است. آکادمیا و مدیا، به شدت ضدلیبرالیسم و ضدمحافظهکاریاند.
با این حال، گمان میکنم برخی از استادانی که درسهایی با عنوان اندیشههای سیاسی معاصر، اندیشههای سیاسی جدید، مکاتب فکری- فرهنگی غیر از فرنچ تئوری و گرایشهای اندیشگی غیرآلمانی را تدریس میکنند و عموم اساتید رشتههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی و دانشجویان سطح دکتری، و البته فرهیختگان علاقهمندی که از درس و مَدرَس رسمی فارغاند میتوانند پیجوی مطالب این کتاب باشند.
دوستان میپرسند از کتاب هنوز خبری نیست. نکند کماکان دنبال همان پنجسال هستیم؟
– گویا نه، ناشر گفته است هفتۀ آینده توزیع میشود.
@mardihamorteza