برایم عجیب است که چرا ما ــ از اهل نظر تا عوام، از روشنفکر تا کمسواد ــ چنین در فهم امور سادۀ تاریخی به سرگیجه و کژاندیشی دچاریم. میتوان دربارۀ برخی گفت: چشم دارند ولی نمیبینند، گوش دارند ولی نمیشنوند. دست ما به تاریخ نمیرسد، دست ما به صد سال و دویست سال پیش نمیرسد، مگر اینکه سر بریم در کتابهایی که آن زمان نوشته شده، از روزنوشتها و سفرنامهها تا تاریخنگاری و روزنامهها. اما معضلی که من از آن سخن میگویم، با خواندن نوشتههای گذشته حل نمیشود، مسئله «شیوۀ اندیشیدن» است.
خواندن تاریخ و آگاهی از رخدادها یک چیز است و «تفسیر» یا «فهم» تاریخی چیز دیگری است. وقتی صحبت از فهم تاریخ میشود، مسئله الگوهای اندیشهورزی است که این ربطی به تاریخپژوهی ندارد، برای همین است که تاریخنگار و تاریخدان مهملگو بسیارند، چه در ایران و چه در جهان. دانستن دادهها یک مقوله است و تحلیل دادهها مقولهای دیگر. برخی تاریخ را خوب نخواندهاند، اما فهم تاریخی بهتری از تاریخخواندهها دارند و دلیلش این است که «اندیشهورزی درستتری» دارند. بنابراین، مسئلۀ من در اینجا و در این نوشتار «اندیشهورزی» پیرامون تاریخ است.
برایم حیرتانگیز است که چرا برخی چنان دربارۀ گذشته صحبت میکنند که انگار هیچ ارتباطی میان اکنون و گذشته نمیبینند؛ به تعبیر رایج در علم تاریخ، «تداومی» (continuity) میان گذشته و امروز نمیبینند. یعنی به گونهای دربارۀ گذشته سخن میگویند که گویی آن گذشته متعلق به کشور دیگری بوده است؛ انگار صحبت از دو کشور و دو ملت است! انگار هیچ پیوند و تداومی میان ایران گذشته و امروز وجود ندارد، در حالی که فرهنگ پدیدهای فرانسلی است؛ یعنی عمری فراانسانی دارد. فرهنگ روح جوامع است و بسیار ماندگار است: ژاپن امروز شباهت فراوانی به ژاپن ۱۸۷۰ دارد؛ آمریکای امروز کاملاً همان آمریکای ۱۸۹۰ است؛ آلمان امروز شباهت زیادی به آلمان ۱۸۷۱ دارد و بریتانیای امروز همان بریتانیای کهن است. همۀ این جوامع «تغییر» کردهاند، اما حتی تغییراتشان در راستای روحشان بوده است. اقتدارگرایی روس چند سده است، بیوقفه تداوم داشته و آزادیپرستیِ امروزی آمریکا همان آزادیجویی است که باعث پدید آمدن این کشور و بعد باعث استقلالش شد.
از مقدمه و حواشی و مثال بگذرم و به اصل حرف برسم! بسیاری از معضلاتی که ما امروز در ایران میبینیم، در گذشته هم وجود داشته است. امروز سخت دستوپا میزنیم تا پیشرفتی کنیم، تا به جایی برسیم، تا اصول اولیۀ توسعه و مدرنسازی را جا بیندازیم… در دورانی که علم را همه پذیرفتهاند، همه مدافع توسعهاند، همه از ضرورت پیشرفت سخن میگویند، در عصری که نرخ بیسوادی در کمترین میزان ممکن است و دهها میلیون فارغالتحصیل دانشگاهرفته داریم، به معنای واقعی کلمه به سردرگمی و درماندگی دچاریم… همۀ اینها را میبینیم، اما وقتی قرار است دربارۀ گذشته حرف بزنیم، انگار در گذشته مسیری هموار، جامعهای بیمشکل، فرهنگی علمپرور و مردمانی عاشق پیشرفت زندگی میکردهاند و اگر پیشرفت نکردهایم و درجا زدهایم، حتماً چند نفری در رأس حکومت مقصر بودهاند.
امروز در هزارۀ سوم، در واپسین ماههای قرن چهاردهم شمسی، در عصر اینترنت و رقابت سر مریخنوردی، نمیتوان بخشهای بزرگی از جامعهمان را تکان داد، به پیش راند و وادار به همسویی با اصول زندگی مدرن کرد؛ بعد برخی چنان دربارۀ عصر ناصرالدینشاه و فتحعلیشاه و عباس میرزا سخن میگویند که انگار آنها بر جامعهای پیشرو با صدها گالیله و کوپرنیک و لویی پاستور حکم میراندهاند. کسی که چنین مسئلۀ سادهای را در فهم خود لحاظ نمیکند، مشکلش دانستن یا ندانستن تاریخ نیست، بلکه دچار «اندیشهورزی معیوب» است. این اندیشۀ معیوب را نمیتوان با تاریخ خواندن درمان کرد، اندیشیدن را باید یاد گرفت.
تا وقتی در فهم تاریخی برای حکومت و جامعه وزنی برابر قائل نشویم، برای فرهنگ و سیاست جایگاه یکسانی قائل نشویم، این کژاندیشیها و اندیشهورزی معیوب در ما میماند. موانعی که امروز سد راه توسعۀ ماست، دویست سال پیش به شکلی مضاعف وجود داشت و اگر امروز در کارمان ماندهایم، پس مانند همهچیزدانها و معجزهگران دربارۀ گذشته حرف نزنیم. اگر دانا و تواناییم، بسمالله! این گوی و این میدان، باغچۀ امروز را سروسامانی دهیم. هر گاه درشکۀ امروز را از گِل درآوردیم، به گاری گیرکرده در گِلولای تاریخ بخندیم! این نگاه عاقلاندرسفیه ما به تاریخ بیشتر نشانۀ نادانی است تا دانایی… در حالی که رواست اگر برخی از گذشتگان، عاقلاندرسفیه به ما و احوالمان بنگرند!
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی (https://t.me/tarikhandishi)