خشونت با دموکراسی جمعشدنی نیست، درست همانگونه که گلاویز شدن، گریبان دریدن و همدیگر را زیر مشت و لگد گرفتن هیچ سنخیتی با «گفتگو» ندارد. از هر دری خشونت (یا زور) وارد شود، دموکراسی از در دیگر خارج میشود، زیرا اساساً نمیتوان این دو را در اتاقی کنار هم جای داد. آفت تاریخ معاصر ما نیز همین بوده که ما هیچگاه نتوانستیم و نخواستیم ــ و اعتقادی هم نداشتیم ــ زور/خشونت را از فرهنگ سیاسیمان حذف کنیم. خشونت و زور بسته به اینکه در کجا ظهور کند، شکل متفاوتی مییابد: خشونت در جنبشی انقلابی به یک شکل و در حکومت به شکلی دیگر ظهور میکند. خشونت مردم با خشونت دولت اشکال متفاوتی دارد، برای همین در طول تاریخ معاصر از مشروطه به اینسو هر یک از جریانهای بالادست و پاییندست یا حاکم و محکوم، هر یک به شکل و شیوۀ خود سهمالشرکهاش را در ترویج خشونت پرداخته است.
اما در جامعه معمولاً اقلیتی هستند که حاضرند برای مقاصد سیاسی خود دست به خشونتِ برنامهریزیشده و هدفمند بزنند. تودهها ممکن است در بحرانهای معیشتی یا زیستی دست به «خشونت کور» بزنند، اما منظور از «خشونت سیاسی» این نوع خشونت ناآگاهانه و غریزی نیست؛ بلکه منظور خشونتی تأملشده و بیناست که به مؤلفۀ اصلی کردار سیاسی تبدیل میشود. همین نوع خشونت است که از سوی اقلیتهای سیاسی ترویج میشود و به بخشی از «فرهنگ سیاسی» یک کشور بدل میشود. وقتی خشونت جزئی از فرهنگ سیاسی شد، خود را نهادینه میکند (چه در جنبشها و چه در حکومتها) و آنگاه خلاصی از آن چهبسا محال میشود. همیشه اقلیتهایی تندرو هستند که با وارد کردن مشی رادیکال و خشونتطلب به فرهنگ سیاسی و ترویج آن سرنوشت ملتها را عوض میکنند.
یکی از جریانهایی که خشونت هدفمند را در فرهنگ سیاسی ایران ترویج و تقدیس کرد، چریکهای چپ بودند (و البته اینان یگانه گروه نبودند). برای خوانندۀ امروزی بهتآور است وقتی میبیند نظریهپرداز خشونتورزی مارکسیستی با چه شور و چه ایمان قلبی شکناپذیری و فوتوفن عملیات مسلحانه علیه رژیم شاه را شرح میدهد! بیژن جزنی یکی از بهترین نمونههای این نظریهپردازان مارکسیستـلنینیست در دهههای چهل و پنجاه است. وقتی نوشتههای او را میخوانیم، وقتی میبینیم چطور بندبند وجودش غرق در نوعی جهانبینی است که برای هر پرسش و هر معضلی راهحلی ایدئولوژیک در آستین دارد، به معنای «ادیان سیاسی» پی میبریم. در نوشتههایی دیگر شرح دادهام که ایدئولوژیهای مدرن چونان ادیانی سکولارند که جایگزین ادیان کلاسیک شدهاند. در وجود بیژن جزنی یکی از رسولان ایرانیِ این نوع دین سکولار را میتوانیم بیابیم: کلامی مملو از یقین و ایمان که هم ترسناک است و هم تأسفآور…
جزنی از نظریهپردازان مبارزۀ مسلحانه علیه شاه بود؛ شاهی که به گفتۀ او «عمدهترین دشمن خلق و ژاندارم امپریالیسم» بود. اما اگر در آن برهه مبارزۀ مسلحانه را ترویج میکرد برای این نبود که گمان میکرد با مبارزۀ مسلحانه میتوان بر شاه پیروز شد، بلکه کارکردی «تبلیغی» برای آن قائل بود: صدای رگبار مسلسل چند چریک سایهنشین قرار بود تازیانهای باشد به روان خوابزدۀ مردم. از زبان خود این کارکرد را بشنوید؛ چنین مینویسد:
«در این موقعیت است که گروهها و جریانهایی از میان مردم برمیخیزند و با مبارزۀ مسلحانۀ خود به رژیم اعلام موجودیت میکنند. گرچه این جریانها در مقایسه با نیروی رژیم بسیار کوچکند، ولی مبارزهجویی و فناناپذیری آنها در برابر تمام قدرت رژیم، به واقعیت مطلق و یکجانبۀ رژیم پایان میدهد. مردم میبینند «موجودی» در زندگی آنها پیدا شده که غول رژیم علیرغم تمام امکانات خود قادر به نابود کردن آن نیست و حتی رژیم در مبارزه با آن ضرباتی نیز متحمل میشود و ناچار میشود بارها وعدۀ نابود ساختن این موجود را تکرار کند… با این ضربات [مسلحانه به رژیم] باید خلق را بیدار کرد و به اعتراض کشاند و در میان صفوف دشمن تفرقه انداخت. نه تنها باید خلق را بسیج کرد، بلکه باید تضادهای درون سیستم را از راه اِعمال قهر تشدید کرد. چنین است سرشت تبلیغیِ اعمال قهر انقلاب در این مرحله از جنبش رهاییبخش.» (نبرد با دیکتاتوری شاه، تجدید چاپ در ۱۳۵۸، انتشارات مازیار، ۳۶-۳۷).
وقتی هدف مقدس انگاشته شد، هر وسیلهای مشروع میشود، از جمله خشونت. خشونت زود و راحت میآید و دیر میرود (یا اصلاً نمیرود؛ نهادینه میشود و خرقۀ سازمان به تن میکند). در کارنامۀ جریانهای سیاسی تاریخ معاصر کسانی مردود شدهاند که در ترویج این خشونت و تئوریزه کردن آن با هر بهانهای نقش داشتهاند: چه او که دولتمردی مغضوب را عزل و در سلول کشت، چه او که دولتمردی را وسط خیابان اعدام انقلابی کرد، چه او که خشاپ پر کرد و به جنگل زد و چه او که زندانی سیاسی را به کابل بست.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی (https://t.me/tarikhandishi)