📍بدون شک دموکراسی تنها ساختار سیاسی است که در آن قابلیت شکل گیری و پویایی چهارعنصر آزادی،عدالت،کثرتگرایی ارزشی و پاسخگویی دولت به مردم امکان پذیر است. همچنین دموکراسی تنها شکلی از سازماندهی اجتماعی است که درآن هیچ نهادی به تنهایی قدرت حکمفرمایی برجامعه را ندارد و استقلال سیاسی قوه قضائیه و قانونمندی موجوددرجامعه امری تثبیت شده هستند.اما براین نیز اتفاق نظروجود دارد که دموکراسی بدون اخلاق دموکراتیک شهروندان پایدارنخواهد بود.دموکراسی بیش ازهمه به شهروندانی اخلاقی و قانونمند متکی است.دیر زمانی است که متفکران علوم سیاسی به این نکته بس ظریف پی بردند که دموکراسی به تنهایی کفایت نمی کند ولذا پسوند لیبرالی را هم برآن افزودند.
دموکراسی لیبرالی بیشتر نتیجه میل به بازشناسایی است یعنی افراد مایلند که نقش شان درجامعه ودرشکل دادن به ساختاردموکراتیک شناسایی شود و مورد ارج قرارگیرد.همچنین افزودن کلمه لیبرال به دموکراسی ما را به فلسفه لیبرالیسم هم گره می زند اصل رضایت مردم درشکل گیری و بقای حاکمیت که جان لاک به آن اشاره می کند.اگر جامعه ای برمبنای رضایت عمومی بنانشده باشد جز تیرانی چیزی نیست.آدام فرگسن ازمتفکران مدرن عصر دموکراتیک را عصر تمایزها می نامد بدون این تمایزها دموکراسی امکان پذیر نیست واین تمایزها عبارتنداز:
تمایز میان دین و دولت
تمایزمیان جامعه مدنی و دولت
تمایز میان نمایندگان مردم و خودمردم به عنوان حاکمان اصلی دموکراسی
تمایزمنتسکیویی میان قوه مجریه،مقننه و قضائیه
👥همچنین دموکراسی نظامی است که برمبنای گفت و گو قرارگرفته است گفت وگو با درون خود و با دنیای بیرون ازخود.رژیم های استبدادی رژیم هایی هستند که درآن سکوت عقل و سکوت شهروندان حاکم است و شهروندان درباره وضع خود نمی اندیشند فقط به اوضاع و احوال دیگران غبطه می خورند اما دموکراسی تمرین روزانه اندیشیدن است.سیر تکوین و تکامل دموکراسی با سیر آگاه شدن فاعلان سیاسی ازآزادی خود ارتباطی مستقیم دارد.دموکراسی راستین مستلزم مشارکت روزانه شهروندان علیه تمام اشکال نهادینه شده و غیرنهادینه شده سلطه است.میزان دموکراتیک بودن جامعه را ازمیزان آگاهی شهروندان به آزادی شان و نیز ازمیزان مقاومت و مبارزه آنها با سلطه گری می توان بیرون کشید.قدرت سیاسی و نخبگان حاکم مستبد همیشه تلاش می کنند با ایجادانحطاط اخلاقی،با تزریق بی تفاوتی به شهروندان و با جاهل و ناآگاه نگه داشتن آنها دموکراسی را تحلیل ببرند.
خطری که توکویل به آن پی برد این بود که شکل افراطی و نامحدودفردگرایی لذت جویانه که فردیت ناآگاه و مصرف کننده به آن دامن می زند فردیت دموکراتیک را نابود می کند.
دموکراسی درگرو آگاهی شهروندان ازحدود مسئولیت های مدنی شان است.بنابراین برای تداوم دموکراسی صرف قانونمندی کفایت نمی کند بلکه فرهنگ دموکراتیک نیز باید تثبیت و نهادینه شود.توکویل معتقد بود پیدایش دموکراسی با انحلال نگرش کل گرایانه به جهان و انهدام نظام سلسله مراتبی درجامعه همراه است.شکل دموکراسی مستلزم گذار ازسلسله مراتب به انسان برابر طلب است.
وقتی ما از دموکراسی سخن می گوییم ازبازشناسی حقوق افراد صحبت می کنیم وشاید مهم ترین حق حقی است که هرفرد درچارچوب دموکراسی برای شکل دادن به سرنوشت فردی و اجتماعی خود دارد.سوژه برای شهروندبودن ورسیدن به درجه شهروندی نیازمند فضای مدنی آزادی است که درآن شرایط آگاهی سیاسی خود را فراهم کند نظام های جبار با زدودن و برداشتن این فضای مدنی عملاً مانع آگاهی واقعی شهروندان می شوند.جامعه توده ای دست پخت جباران است.جامعه ای که درآن توده ها در راس امورقرار می گیرند و یا ذهن شان ازسوی نخبگان سیاسی مسلط دستکاری و تحریف می شود. جامعه توده ای جامعه ای است که درآن افراد اتومیزه و آنومیک شده اند. ودرآن فردگرایی لذت جویانه و قبیله گرایی جای روح دموکراتیک را گرفته است. جامعه ای که فقط تصویری توده ای یا مصرف کننده ازخوددرآینه ببیند قابلیت دموکراتیک شدن خود را ازدست می دهد. درجامعه دموکراتیک حوزه عمومی توسط عقلانیت انتقادی و نه فردگرایی لذت جویانه اداره می شود.
📍تفاوت میان دموکراسی و لیبرالیسم دردوشیوه سوال مطرح است پاسخ به این سوال که چه کسی حکومت را هدایت می کند؟ ما را به سوی ایده دموکراسی سوق می دهد و پاسخ به این سوال که حدودآزادی های شهروندان چیست؟ مفهوم لیبرالیسم را مطرح می کند. زمانی که دموکراسی آزادی های فردی را به خطر می انداز زمانی است که استبداد اکثریت موجب ازبین رفتن اقلیت می شود وزمانی که آزادی های لیبرالی موجب به خطرافتادن دموکراسی می شود زمانی است که آزادی ای منفی ازحرکت دموکراتیک به سوی آزادی مثبت جلوگیری به عمل آورد.دموکراسی یک حداقل هایی دارد که باید رعایت شوند و بدون رعایت آنها اصولاً دموکراسی نیست:
🗳انتخابات آزاد،منابع اطلاع رسانی موازی،تکثراحزاب و پاسخگوبودن دولت درقبال شهروندان. عنصر دموکراتیک به شرکت فعال شهروندان و تصمیم گیری آنها برای تعویض قدرت توجه دارد درحالی که عنصر لیبرال پیش تر متوجه آسایش خصوصی و آزادی های فردی شهروندان است.برای لبرالیسم اولویت با آزادی های فردی است درحالی که دردموکراسی اولویت با حکومت و اتوریته برمبنای اراده مردم است.بنابراین درکل هدف لیبرال دموکراسی بیشتر کنترل حکومت هاست نه شهروندان.
بنیامین باربر می گوید«آنجا که کنش نیست سیاست نیست» و زمانی که بحث دربرابر کنش است باید به امرعمومی توجه داشت. درمورد کنش شهروندان سه سوال اصلی مطرح است که می تواند ذهن ما را شفاف کند
1-ما کیستیم؟(پرسش این که چه کسی شهروند است؟ پرسشی که پریکلس درخطابه معروف خود مطرح می کند)
2-مادرباره چه به توفق می رسیم(پرسش روسویی قرارداد اجتماعی)
3-ما چه می کنیم؟(پرسش آرنتی کنش وحدود دخالت شهروندان درقلمروعمومی)
کنش با مسئولیت مرتبط است.درواقع مهم ترین مکانیسم کنترل دردموکراسی مسئولیت شهروندی است که تعیین کننده اعضای جامعه است. شهروندان بدون کنش یعنی شهروندان بی تفاوت و مسئولیت گریز یعنی عملاً کسانی که حاکمیت مردمی را تحلیل می برند.دموکراسی مشروعیت خود را ازعقلانیت سیاسی شهروندان می گیرد.انتخابات یک نمونه ازاین تجلی عقلانیت سیاسی است.درغیاب نهادهای مدنی،احزاب متکثر و جامعه مدنی قوی بی عقلی سیاسی جای عقلانیت سیاسی می نشیند و آن می شود که شده است.رابرت دال دموکراسی را یک پولی آرشی می داند یعنی تعدد و تکثر گروه های مختلف که بتوانند به شیوه ای نهادینه شده قانونی رقابت کنند. حذف دیگران از رقابت های قانونی دموکراسی را نابود می کند.نمونه این را می توان در انتخابات پوپولیستی ایران شاهد بود.درواقع ما به دموکراسی کمک نمی کنیم بلکه ویرانش می کنیم. دموکراسی ای که درآن کنش بازیگران و فعالان اجتماعی ازپیش تعیین شده باشد و حاکمیت دولت موجب محدودشدن آزادی منفی شود چیزی جز دموکراسی هدایت شده نیست که توکویل آن را به درستی استبداد دموکراتیک می داند.
دکتر قربان عباسی