مارتین هایدگر: مصلحتدیدِ من آن است که عجالتاً خوانشِ نیچه را به تعویق افکنید، و ابتدا ده یا پانزده سالی به مطالعهی ارسطو بپردازید.
ابرانسان از انسانِ تاکنونی فرا میشود و بدینسان از او دور میگردد. چه نوع انسانی است آنکه فراشونده، پسِ پشتاش مینهد؟ نیچه انسانِ تاکنونی را با نامونشانِ واپسین انسان مشخص میکند. «واپسین» بودن هیئت و شکلِ انسانی است که بلافاصله پیش از ظهورِ ابرانسان میآید. از اینرو، واپسین انسان، آنسان که هست تنها و در وهلهی نخست از رویِ هیئتِ ابرانسان عیان میشود. با اینهمه، مادام که ابرانسان را در جایگاههای افکارِ عمومیِ از دور هدایتشده یا در بازارهایِ بورسِ مشغلهی فرهنگ یعنی در جاهایی میجوییم که ادارهی سازوکارها یکسره به دستِ واپسین انسان است، هرگز ابرانسان را نخواهیم یافت. ابرانسان هرگز نه در جلوهفروشیِ پرقیلوقالِ آنان که علیالظاهر قدرتمندان نامیده میشوند ظاهر میشود و نه در جلساتِ خوشآراستهی دولتمردان. به همین منوال، ظهورِ ابرانسان از دسترسِ دورنگارانِ تلویزیونی و گزارشگرانِ رادیویی که حوادث را حتی قبل از رخ دادنِ آنها برایِ افکارِ عمومی در میان، یعنی فراپیش مینهند بیرون است…
آنکس که امروزه در همهی حیطهها از جلمه در مشغلهی ادبیات به قدرِ نیاز قابلِ سفارش و دمِ دست است همان «آدمِ کوچهبازاریِ» آشناست. در قبال این بازنمودی که از نوعِ کژنماست، تفکر در وضعیتی متعارض درجا میزند. نیچه به روشنی بر این وضعیت واقف بود. از یکسو، وقتی این بازنمودها و پنداشتهایِ معمول و مأنوس میخواهند خود را در مقامِ محکمهی اندیشهها بنشانند، باید بر سرشان فریاد کشید تا مگر انسانها بیدار شوند. از دیگرسو، تفکر هرگز نمیتواند اندیشیدههایِ خود را با فریاد بیان کند. هم از اینرو، در کنارِ کلامی که پیش از این در بابِ فریاد زدن و فروکوفتنِ گوشها نقل شد، کلماتی دیگر از نیچه را نیز باید افزود: «خاموشترین کلماتند که طوفانزایند. اندیشههایی که چون کبوتران گام میزنند جهان را رهبرند.» (چنین گفت زرتشت، بخشِ دوم، خاموشترین ساعت).
بنابراین نیچه پس از زرتشت، هرگز اندیشههایِ راستینِ خود را –آنچه به سادگی نادیدهاش مینهیم- منتشر نکرده است. نوشتههایِ پس از زرتشت همه نوشتههایِ جدلی هستند؛ آنها فریادهایِ بلندند. تنها از طریقِ آثارِ منتشرشدهی بعد از مرگ، که عمدتاً نارسا و نابسندهاند، اندیشههای نیچه شناخته شدند.
از همهی آنچه در اینجا اجمالاً به آن اشاره شد باید روشن شده باشد که نیچه را سرسری نمیتوان خواند. باید روشن شده باشد که هریک از نوشتههایِ نیچه خصلت و مرزهایِ خاصِ خود را دارند. مهمتر از اینهمه، باید روشنشده باشد که درکِ زبدهی کارِ فکریِ نیچه که در زمانِ حیاتِ وی منتشر نشده، اموری را میطلبد که ما هنوز از عهدهی آنها بر نمیآییم. هم از این رو مصلحتدیدِ من آن است که عجالتاً خوانشِ نیچه را به تعویق افکنید، و ابتدا ده یا پانزده سالی به مطالعهی ارسطو بپردازید.
📘 در کتابِ «چه باشد آنچه خوانندش تفکر»؛ ترجمهی سیاوش جمادی