کارل پولانی در اثر مشهورش، دگرگونی بزرگ وضعیتی را تشریح میکند که در آن در نتیجه تشکیل استاندارد طلا و تلاشهای سیاسی برای حفاظت از آن، جامعه بازاری خودش را به عنوان جایگزینی برای وجود انسان و نه ابزاری برای آن نمایاند. تحلیل پولانی به طور ضمنی بیانگر آن بود که شروع دموکراسی سازی، زمینه ساز چنین تحولی است. در دهه 1920 بازار خود تنظیمگر به عنوان سرچشمه و قالب حیات اقتصاد سیاسی در داخل و خارج از کشورهای غربی تلقی میشد.
اما بازار خود تنظیمگر که ریشهاش در سودطلبی بازاری یا به قول پولانی مالیه گسترده( اشاره به فعالیتهای مالی بزرگ و گسترده توسط دولتها و شرکتهای خصوصی) بود، نوعی آرمانشهر مطلق تلقی میشد که وجود جوامع انسانی و انسان را تهدید میکرد. نتیجه این تفکر باعث میشد جوامع با استفاده از شرایط ناشی از دموکراسی نسبی که برقرار شده بود علیه آن بشورند اما خود این تلاشها که عمدتا در قالب اتحادیهها، احزاب و یا اعتراضات سازماندهی شده شکل میگرفت خود تنظیمگری بازار را مختل میکند به عنوان مثال فشار اتحادیهها برای افزایش دستمزد و چسبندگیهای آن ناشی از اعتصابات و اعتراضات نظام بازار را دچار اخلال میکند خود از طریق دیگری حیات جوامع را دچار مشکل میکند. چنین شرایطی را میتوان لحظه پولانیایی نامید لحظهای که بین نهادهای سیاسی-اجتماعی و نظم اقتصادی مبتنی بر بازار ناسازگاری به وجود میآید. اگر این تحلیل پولانی را بپذیریم این لحظه به طور مشخص در رکود بزرگ دهه 30 به وقوع پیوست.
تحولات بین 1920 تا 1940 میلادی را میتوان نقطه عطفی دانست که دو جریان رقیب در اقتصاد را به وجود آورد، جریان قائل به کسری بودجه به رهبری جان مینارد کینز و جریان راست که طیفی از اقتصاددانان به پیش میبردند. جریانی که میتوان آنرا به عنوان جریان نئولیبرال شناسایی کرد و به طور مشخص در دهه 60 میلادی به رهبری میلتون فریدمن ظهور و بروز یافت.
برخلاف آنچه تصور میشود نیودیل و کینز را نمیتوان مبدأ اقتصاد مداخلهگر دانست بلکه این حزب سوسیال دموکرات سوئد بود که به رهبری اقتصاددان سوئدی، ارنست ویگفورس که در سال 1925 مسئولیت وزارت دارایی سوئد را بر عهده داشت با ایده کسری بودجه اولین گام را در مداخلهگرایی اقتصادی برداشت. ویگفورس در سال 1930 با همکاری گونار میردال که در آن مقطع کتاب عنصر سیاسی در تحول نظریه اقتصادی را نوشته بود و به نوعی بیانیه استقلال نسل جوانتر اقتصاددانان سوئدی از نسل قدیمیتر بود مکتب استکلهم را بنا کردند.
موج مداخلهگرایی که از سوئد و حزب سوسیال دموکرات آن آغاز شده بود تبدیل به جریان قالب در حزب سوسیال دموکرات آلمان و حزب کارگر انگلستان و سپس حزب دموکرات آمریکا شد. اما این جایگاه آمریکا و کینز بود که توانست این جریان جدید اقتصادی را در اقتصاد قرن بیستم نهادینه کند.
در دهههای آغازین قرن بیستم با افزایش رژیمهای مبتنی بر آرای عمومی و اقبال به احزاب چپگرا این احزاب در جستجوی ابزاری برای پاسخ به مطالبات اجتماعی با نسل جدیدی از اقتصاددانان متحد شدند که این وابستگی متقابل بین احزاب چپگرا و علم اقتصاد زمینهساز تنشهایی در عرصه اقتصاد گردید که منجر به تولد آنچه با عنوان نئولیبرالیسم میشناسیم شد.
یکی از این تأثیرات، سیاسی شدن عرصه اقتصاد بود که باعث شد اقتصاد کینزی متعارف اواسط قرن بیستم که در واقع حوزهای وابسته به چپهای میانه بود به عنوان اقتصاد رسمی شناخته شود که مورد حمایت دولتها قرار داشت، این موضوع باعث شکلگیری اتحادی در جریان رقیب شد که به طرح نئولیبرال انجامید.
طرح نئولیبرال تلاش روشنفکران، روزنامهنگاران و سرمایهداران برای احیا و صورتبندی دوباره آیین لیبرال در واکنش به ظهور اقتصاد کینزی بود. این طرح ابتدا در مجمعی به نامه سمینار والتر لیپمن شکل گرفت که بین سالهای 1939 و 1940 در پاریس با مدیریت لوئی روژیه، فیلسوف فرانسوی برگزار شد. افراد مختلفی شامل دانشگاهیان، بازرگانان، کارمندان دولت و اقتصاددانان در این همایش شرکت داشتند اما حضور بزرگان دیگری از جمله رمون آرون و روبر مارژولن از فرانسه، ، فردریش هایک و لودویگ فون میزس از اتریش، ولیهلم روپکه و الکساندر روستو از آلمان بر اهمیت این مجمع میافزود. این همایش با بیانیهای که در آن سازکار قیمت را به عنوان بهترین راه برای کسب حداکثر رضایت از انتظارات انسانی مطرح کرده و همچنین بر مسئولیت دولت برای ایجاد نظم قانونی که با نظم تعریف شده بر مبنای بازار سازگار باشد، تأکید داشت به کار خود پایان داد.
در دهه ۱۹۳۰ مخالفان دانشگاهی مداخله دولت دچار انزوای شدیدی بودند و دیدگاههایشان به منزله یاوهگویی افرادی عقب افتاده تلقی میشد. تحقیر این طیف از اقتصاددانان در فاصله بین انتشار کتاب نظریه عمومی کینز در سال ۱۹۳۶ و دهه ۱۹۶۰ گسترش یافت. این تحول مهم بود، زیرا حسی از اتحاد به وجود آورد و شخصیتهای پیشگام این طیف را واداشت تا از تضعیف اعتبار علمی خود جلوگیری کنند و بر گسترش نفوذشان در حوزه اقتصاد متمرکز شوند.
پس از جنگ جهانی دوم و با حمایت مالی نهادهایی مانند بانک اعتباری سوئیس و صندوق ولکر شالوده سازمانی طرح نئولیبرال در سال ۱۹۴۷ و در جریان نخستین همایش انجمن مون پلرن در سوئیس شکل گرفت. شخصیت های مرتبط با دانشگاه شیکاگو، میلتون فریدمن، فریتس مکلاپ و فرانک نایت و مدرسه اقتصاد لندن، فردریش هایک، لیونل رابینز کارل پوپر و میزس که در آن زمان در دانشگاه نیویورک استاد مدعو بود نقش پررنگتری در بین دانشگاهیان و روزنامهنگاران و سایر افراد حاضر در این سمینار داشتند. در پیشنویس انجمن، بازار رقابتی به عنوان مهمترین کانون آزادی فردی، مالکیت خصوصی به عنوان تنها راه مقابله با تمرکز قدرت و رشد قدرت دولت به عنوان عامل فرساینده جامعه آزاد نام برده شده بود.
در همان زمانی که انجمن مذکور در حال گسترش نفوذ خود بود، طرح نئولیبرال پایگاه مهمی در دانشگاه شیکاگو پیدا کرد در سال ۱۹۴۷ فریدمن و هایک عضو هیئت علمی دانشگاه بودند و شبکهای گسترده ایجاد کردند که کمیته اندیشه سیاسی، دانشکده اقتصاد و مدارس حقوق و تجارت را به یکدیگر پیوند میداد. دانشکده اقتصاد شیکاگو از قدیم به محافظهکاری مشهور بود اما این ترکیب جدید منجر به تشکیل مکتب شیکاگو شد.
در دهه ۱۹۵۰ شبکههایی که پیرامون انجمن مون پلرن تشکیل شد بسیار فراتر از شیکاگو و در واقع بسیار فراتر از دانشگاه بود و نوع جدیدی از سازمانهای تحقیقاتی نیز به وجود آمد. اندیشکدههای بازار آزاد وابسته به بخش تجارت که هم دانشگاهی بودند و هم سیاسی. این اندیشکدهها خاستگاههای متعددی داشتند مثلاً بنیادآموزش اقتصادی که لئونارد رید بازرگان اهل لسآنجلس در سال ۱۹۴۶ تاسیس کرد یکی از این خاستگاهها بود. رید با مکتب شیکاگو و صندوق ولکر ارتباط داشت. بنیاد آموزش اقتصادی نشانه تداوم مخالفت سرمایهداران با نیودیل و در واقع سازمانی به شدت سیاسی بود نکته مهمتر آن بود که بنیاد مذکور به الگو، زمینهای آموزشی و منبعی برای تاسیس سازمانهای مشابه در ایالات متحده و کشورهای دیگر تبدیل شد.
موسسه امور اقتصادی که در سال ۱۹۵۵ در لندن تشکیل شد یکی دیگر از این سازمانها بود. آنتونی فیشر بنیانگذار این موسسه یکی از مهمترین عوامل تاسیس سازمانهای بازار آزاد در بریتانیا و کشورهای دیگر بود چند سازمان دیگر که با این مجموعه ارتباط داشتند عبارت بودند از واحد امور اجتماعی که در سال ۱۹۸۰ با حمایت موسسه امور اقتصادی در بریتانیا تاسیس شد. مرکز مطالعات سیاستگذاری بریتانیا تاسیس در سال ۱۹۷۴ و موسسه آدام اسمیت تاسیس در سال ۱۹۷۷. فیشر همچنین از تشکیل موسسه بازار آزاد فریزر در ونکوور در سال ۱۹۷۴ و بنیاد تحقیقات اقتصادی اطلس در آرلینگتون ویرجینیا در سال ۱۹۸۱ حمایت کرد.
در همان زمان طرح نئولیبرال به درون اقتصاد آمریکا نیز نفوذ کرد و از این طریق نقش مهمی در شکلگیری حرفهای فراملی داشت که از نفوذ سیاسی بسیاری برخوردار بود. هایک و فریدمن که هر دو روسای سابق انجمن بودند به ترتیب در سالهای ۱۹۷۴ و ۱۹۷۶ برنده جایزه نوبل اقتصاد شدند، سایر روسای انجمن شامل جورج استیگلر رییس این انجمن در سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۸ که در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل اقتصاد شد جیمز بیوکنن رئیس انجمن در سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۶ که جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۱۹۸۶ کسب کرد و گری بکر رئیس این انجمن در سال های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۲ که در سال ۱۹۹۲ برنده جایزه نوبل اقتصاد شد، بودند.
در عین حال سازمان های جدید بازار آزاد در تقویت ارتباط بین دانشگاه و طرح نئولیبرال نقش داشتند، بنیاد John M Ohlin، بنیاد Scaif، بنیاد Lynde&Harry Bradley، از برنامههای حقوق و اقتصاد در دانشگاه شیکاگو حمایت میکردند و این پشتیبانی را به مراکز جدیدی در موسسه پلی تکنیک ویرجینیا و دانشگاه جرج میسون گسترش دادند. موسسه فریزر و بنیاد اطلس به تدریج به کانونهای شبکهای از سازمانهای بازار آزاد تبدیل شدند که گستره آن تقریباً جهانی بود با بیش از ۵۰۰ عضو که مرکزش در آمریکای شمالی و بریتانیا قرار داشت. رشد این بنیادها تا دهه اول قرن جدید به بیش از 600 بنیاد در مناطق مختلف جهان افزایش یافت.
دهه 60 میلادی را میتوان دهه آغاز تحول اقتصادی و به نوعی افول کینز گرایی دانست. تا این دهه شورای مشاوران اقتصادی ریاست جمهوری آمریکا که در سال 1946 به عنوان نهادی سیاسی- اقتصادی تشکیل شده بود در اختیار کینز گرایان قرار داشت. در سال 1961 نیز جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا والتر هلر را به عنوان رئیس این شورا انتخاب کرد. در کنار شورای مشاوران، انجمن اقتصاد آمریکا دیگر نهاد مهم اقتصادی بود که ریاست آن را در سال 1961 پل ساموئلسون دیگر اقتصاددان پرنفوذ کینزگرا بر عهده داشت. در این مقطع میلتون فریدمن به عنوان یکی از مخالفان سرسخت کینزگرایی هنوز چهره شناخته شدهای در آمریکا نبود و به طور مشخص هلر و ساموئلسون را مورد انتقاد خود قرار میداد. هلر در سلسه سخنرانیهایی در دانشگاه هاروارد در سال 1966 اقتصاد آمریکا را کماکان یک اقتصاد کینزگرای اجماع محور و افرادی مانند فریدمن و خطی مشی او را بیاهمیت میدانست از سویی ساموئلسون نیز فریدمن و اقتصاد شیکاگو را موضوعی سیاسی و نه علمی قلمداد میکرد.
در سال 1967 فریدمن به عنوان رئیس انجمن اقتصاد آمریکا انتخاب شد و سخنرانی مشهوری درباره لزوم بازگشت سیاست پولی به برنامههای اقتصاد کلان ایراد کرد. تا سال ۱۹۶۷ تحلیلهای فریدمن چندان با استقبال مواجه نشد اما جایگاه وی به عنوان رئیس انجمن اقتصاد آمریکا نشان میداد که شخصیت حرفهای کم اهمیتی نیست. فریدمن در آن زمان آثار پرفروش معروفی درباره اقتصاد بازار آزاد داشت مانند کتاب سرمایهداری و آزادی در سال ۱۹۶۲ و شخصیتی برجسته در برنامههای رسانهای مربوط به راست محافظه کار جدید بود به عنوان مثال برنامهای با نام خط مقدم که در سال ۱۹۶۶ پخش آن شروع شد. او همچنین مشاور مبارزات انتخاباتی بری گلدواتر در سال ۱۹۶۴ و مشاوره ریچارد نیکسون در سال ۱۹۶۸ بود از دیدگاه رسانهای فریدمن تا سال ۱۹۶۹ به شخصیتی هم تراز هلر تبدیل شد.
انشعاب در اقتصاد آمریکا در ۱۹۶۸ به طور کامل نمایان شده بود یعنی وقتی که هلر و فریدمن در مناظرهای در مدرسه عالی مدیریت بازرگانی در دانشگاه نیویورک شرکت کردند در این مناظره هلر تفاوتهایش با فریدمن را به نحوی توضیح داد که بسیار فراتر از تفاوت صرف بین سیاست مالی و سیاست پولی بود در واقع جهان بینیهای این دو اساساً باهم تفاوت داشت.
دیدگاهی که در آن جهان از اقتصادهای ملی ساخته شده که باید طبق اولویتهای ملی مدیریت شود که هلر نماینده این دیدگاه بود و دیدگاهی در آن حقیقت بنیادی جهان عبارت بود از بازاری با قلمرو جغرافیایی نامحدود و نیروهای بازاری فراگیر، که فریدمن آن را نمایندگی میکرد.
در واقع دو نوع جهانبینی بر دیدگاه دو اقتصاددان حاکم بود، هلر اقتصاددانان را نماینده انسانها میدانست در حالی که فریدمن اقتصاددانان را نماینده بازار تلقی میکرد، از منظر فریدمن بازار مثل نیروی جاذبه و یا خورشید فراتر از دسترس سیاست یا سیاستگذاران و اقتصاددانان بود. فریدمن از سال 1953 با طرح دیدگاهایش معتقد بود همانطور که فیزیکدانان درباره نحوه کار جهان طبیعی بحث میکنند اقتصاددانان نیز باید حقایق علمی مربوط به نظام بازار و قیمتها را کشف و تشریح نمایند؛ اما از منظر هلر، اقتصاددان باید نقش واسطه بین تولید دانش و تحلیل علمی با راهبردهای سیاسی که به عنوان مطالبات انسانها و اجتماع ظاهر میشد، ایفا نماید که مبتنی بر اجماع بود. از منظر هلر انسانها و مطالباتشان تقدم داشت و از منظر فریدمن بازار.
طبق اخلاق نئولیبرال وظیفه اقتصاددانان حاضر در عرصه سیاست، مدیریت اقتصادی یا تسهیل ملاحظهکاری سیاسی نیست بلکه صحبت از طرف بازار، حفاظت از بازار در مقابل دخالتهای سیاسی و عقب راندن مرزهای سیاست از طریق گسترش نفوذ بازار است. به عبارتی آنچه به عنوان اخلاق نئولیبرال طرح میگردد چیزی خاصتر از خود نئولیبرالیسم به عنوان فرایندهایی مانند آزادسازی یا مقررات زدایی است.
در مجموع افکار و عقاید نئولیبرال را اینگونه باید خلاصه کرد، در اخلاق نئولیبرال، اقتصاددان از طرف چیزی صحبت میکند که فراتر از اقتصاددانان، احزاب و سیاست داخلی کشورهاست؛ یعنی بازار. در واقع بازار به هیچ قلمرو و هیچ گروهی محدود نمیشود نزد اقتصاددان نئولیبرال بازار فراتر از دسترس دولت و هر نوع قدرت سیاسی است. این جهان بینیِ اقتصاددانان نئولیبرال باعث میشود بازار به عنوان پدیدهای طرح شود که سیاست در خدمت آن است اما نمیتواند آن را به نفع کسی مدیریت کند. اقتصاددان نئولیبرال کارکرد بازار را مشروط به توانایی اقتصاددان برای هدایت سیاسی نمیداند، مسئله مهم نزد سخنگویان بازار آن است که کارکرد سیاست منجر به نقض آزادی بازارها نشود.
https://t.me/Catalax