◾️امروزه بسیاری از روشنفکران و نظریهپردازان چپ در دانشگاهها مشغول به کار هستند. این پدیده تازهای نیست و این روند در طی یک قرن گذشته روزبه روز تشدید گشته است، به طوری که الن بلوم فیلسوف محافظهکار آمریکایی در سال ۱۹۸۸ در کتاب پرفروش خود «اختتام ذهن امریکایی»، ادعا میکند که روشنفکران چپ «دانشگاه را به تباهی کشاندهاند». یک سال بعد از انتشار «اختتام ذهن امریکایی» با فروپاشی سوسیالیسم موجود، هجوم روشنفکران چپ به دانشگاهها شتاب بیشتری به خود گرفت. البته اعتراض و نگرانی او به عنوان یک محافظهکار کاملاً قابل درک بود. یک سال قبل از انتشار کتاب بلوم ، راسل جاکوبی از موضع چپ در کتاب «اخرین روشنفکران» به بررسی وضعیت کنونی روشنفکران چپ و دانشگاهها پرداخته بود. قصد نویسنده در این نوشته پاسخ به پرسش ابدی روشنفکر کیست، که در باره آن کتابها و مقالات بسیار جالب و خوبی نوشته شده است نیست. این نوشته به جدایی روشنفکران چپ از احزاب و جنبشهای سیاسی و تأثیر این جدایی بر وضعیت کنونی چپ با رجوع به آثار برخی از نظریهپردازان معروف چپ در این مورد میپردازد. همچنین نگاهی دارد به انتقادی که بیش از پیش در نشریات چپ ایرانی نسبت به اظهار نظرات برخی از روشنفکران معروف کنونی در مورد مساگل «خارج از حوزه تخصصی» انها، مطرح میشود. طبعا، در این میان باید به طور خلاصه به تعریف روشنفکر (قلمرو عمومی) پرداخت، تا از سوتفاهمات احتمالی جلوگیری نمود.
در قرن گذشته به جز مارکسیستها قطعاً گروههای دیگری نیز در جبهه چپ قرار داشتند، اما به خاطر سیطره کامل مارکسیسم در طی دوره بسیار طولانی در چپ، تمرکز این بحث از نظر تاریخی فقط به روشنفکران مارکسیست منحصر شده است.
🔘بنا به گفته پری اندرسون ، مارکسیسم غربی زمانی متولد شد که این رابطه روشنفکران و رهبران سازمانهای کارگری که در ابتدای قرن بیستم وجود داشت، از بین رفت. پس از شکست انقلاب آلمان در سال ۱۹۲۳ ، این امید که در همه کشورهای بزرگ اروپایی انقلابی سوسیالیستی طومار سرمایهداری را برخواهد چید، بر باد رفت.
در این دوران بود که کمکم رهبران جدید مارکسیسم غربی پای به میدان نهادند. از میان بزرگان متفکر این دوران میتوان از لوکاچ، کرش، گرامشی، بنیامین، دلاولپه، مارکوزه که همه در اواخر قرن نوزدهم به دنیا آمده بودند را نام برد. و نسل کمی جوانتر انها، لوفِوْر، ادورنو، ساتر، گدمن، التوسر و کولتی. . بودند. اکثر این افراد ، به جز لوکاچ (بوداپست) و گلدمن (بخارست) همه از غرب اروپا بودند. در حالی که نسل اول نظریهپردازان مارکسیست عمدتا از شرق، و حتی در مورد المانیها، از شرق امپراتوری آلمان بودند.
نسل اول روشنفکران مارکسیست، جنگ اول جهانی و انقلابات روسیه و دیگر تلاطمات جهانی را تجربه کرده بودند. این نسل جدید، اگر چه برخی از انان در نوجوانی [به جز لوکاچ و کرش که چند سال پیرتر از بوخارین بودند] شاهد جنگ اول جهانی و انقلابات روسیه و آلمان بودند، اما تجربه اصلی انان شکست انقلاب آلمان، ناامیدی از برپایی سوسیالیسم در کشورهای عمده سرمایهداری و پیروزی فاشیسم بود. این شکست افرادی مانند گرامشی را وادار به پاسخ به پرسش : چرا ما نمیتوانیم تجربه انقلاب اکتبر را بلافاصله در ایتالیا پیاده کنیم؟ نمود.
ویژگی دیگر این تئوریسینها، دغدغه کمتر روزمره حزبی بود. این امر، حتی در مورد گرامشی نیز صادق است چرا که او سالهای زیادی را در زندان بسر برد و در نتیجه امکان زیادی برای تأثیرگذاری بر حزب نداشت. حزب کمونیست ایتالیا نوشتههای زندان او را بار اول در سال ۱۹۴۰ با سانسور منتشر نمود و قسمتهای زیادی را حذف نمود. کرش و لوکاچ نیز هر دو از اعضای عالیرتبه حزب خویش بودند. کرش در سال ۱۹۲۶ ، به خاطر اختلافات نظر ، از حزب کمونیست اخراج شد. لوکاچ بعد از یک دوره مشاجره با کمینترن، پس از سال ۱۹۲۹ در مهاجرت به کار ادبی و فلسفه پرداخت. نتیجه اینکه در این دوران نوع جدیدی از رابطه بین روشنفکران، و رهبران حزب و سازمانهای طبقه کارگر بوجود امد. بنابراین روشنفکران این دوره دیگر مانند دوره اول شکوفایی مارکسیسم پیوند ارگانیکی با حزب و اتحادیههای کارگری نداشتند. در مواردی هم که آنها عضو حزب کمونیست بودند،مانند التوسر، لوکاچ، دلاولپه، روابط پر دردسری با حزب داشتند. سارتر عضو حزب نبود اما با آن همسفر بود. در این دوره، به خاطر استیلای استالینیسم در احزاب کمونیستی، مارکسیسم فسیل شده بود. هر گونه نوآوری در احزاب طرد میشد و روشنفکران نمیتوانستند در چنین فضایی دوام بیاورند.
بنا به گفته رازمیگ کوچیان، گسست بین روشنفکران و سازمانهای کارگری، باعث رشد آگاهی انتزاعی این روشنفکران گشت. آنها دیگر دانش تجربی کائوتسکی، لنین، لوکزامبورگ و امثالهم را نداشتند. از طرف دیگر دانش تولید شده توسط این اندیشمندان نیز راه خود را در میان طبقه کارگر نمییافت. این دانش جادویی جدید دیگر غیر «کلاوزویتسی» بود چرا که دیگر رابطه مستقیمی با استراتژی حزبی نداشت.
🔰هجوم به دانشگاه🔰
پس از مارکسیسم غربی، نوبت به تئوریهای چپ نو رسید. در عین حال، دانشگاهها کمکم در غرب همگانی شدند، نئولیبرالیسم کارد خود را بر علیه سیاست کینزی تیز مینمود، و دانیل بل «پایان ایدئولوژی» را منتشر کرد. پس از حوادث بهار پراگ، بسیاری از روشنفکران، احزاب کمونیستی را ترک کردند، و اندکی پس از ان نئولیبرالیسم به ایدئولوژی غالب در جهان بدل گشت. نه فقط تاچر و ریگان به اجرای ایدههای سوسیالیستی پرداختند، بلکه حتی سوسیالیستهایی چون میتران، خود به اجرای آنها کمک کردند. در این دوره، مارکسیسم استیلای خود در جناح چپ را از دست میدهد؛ ساختارگرایان، و پست-مارکسیستها بسرعت رشد میکنند.
با فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود، بسیاری از دگمهای گذشته فرو ریختند. نظریات روشنفکران قبلی چپ، مانند لنین، تروتسکی و غیره ارج و مقام خود را از دست دادند. درواقع این روند از دهه ۱۹۶۰ و با شکلگیری چپ نو آغاز شد اما در دهه ۱۹۸۰ شتاب زیادی به خود گرفت. به عکس، برخی از نویسندگان مارکسیست غربی مانند گرامشی و والتر بنیامین بسرعت طرفدار پیدا کردند. امروز کتابشناسی مقالات و کتابهای گرامشی به بیش از ۲۰۰۰۰ میرسد. محبوبیت وی فقط منحصر به مارکسیستها نیست و در میان دیگر نحلهها نیز طرفداران بیشماری دارد. ستاره اقبال والتر بنیامین که تا چندی قبل در زمره نظریهپردازان درجه اول مارکسیستی نبود، رو به رشد است. از آنجا که وی به مسأله تاریخ و شکست از زاویه خاصی مینگرد، بسیار عجیب نیست که فرشته تاریخ والتر بنیامین روز به روز محبوبیت بیشتری مییابد. در عوض ستاره بخت لنین به شدت افول کرده است، با این حال گفته وی، «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» که از نظر وی «روح زنده مارکسیسم» را نشان میدهد، بیش از هر زمان دیگری اهمیت یافته است.
▪️عده زیادی از چپگرایان فروپاشی سوسیالیسم موجود را به فال نیک گرفتند، زیرا آن پیاماور آزادی از قید و بندها بود. همزمان، بسیاری از چپگرایان به دانشگاهها هجوم میبرند. از نظر جفرافیایی، روشنفکران بزرگ انقلابی مارکسیست اوایل قرن گذشته، عمدتا از شرق اروپا بودند، و اکثر نظریهپردازان مارکسیسم غربی به غرب اروپا تعلق داشتند، اما در این دوره نظریهپردازان انتقادی که بسیاری از انان غیرمارکسیست بودند، در دانشگاههای ایالات متحده تدریس مینمودند. اگر به دوران بین دو جنگ جهانی نگاه کنیم، میبینیم که بسیاری از روشنفکران آمریکایی در اروپا به سر میبردند. در سال ۱۹۲۱، هارولد استیرنس در کتاب خود «امریکا و روشنفکر جوان» این سؤال را مطرح کرد: «روشنفکران ما کجا هستند؟» و او آنها را در حال فرار به اروپا مییابد. ولی در بحبوبه جنگ دوم جهانی این روند در نتیجه قدرتگیری فاشیسم برعکس شد. در چند دهه اخیر، به خاطر مزایاهای فراوان تدریس در آمریکا این روند شتاب بیشتری یافته است.
◾️مهاجرت روشنفکران به آمریکا که پدیدهای عمومی است، شامل بسیاری از روشنفکران معروف چپ نیز میشود. حتی اگر برخی از این نظریهپردازان در خارج از آمریکا زندگی میکنند، اما آنها از امکانات عالی تدریس در امریکا استفاده میکنند، و کتابهای خود را نیز در آنجا منتشر مینمایند. در نتیجه، مسائل ، مشکلات ، راهحلها و مباحث این نظریهپردازان، بدون در نظر گرفتن جهتگیریهای سیاسی انان، تا حدی متأثر از روندهای غالب در جامعه آمریکا میگردد. مثلا در امریکا، مباحث حزبی و سازمانی به دلایل تاریخی جای کمی را اشغال میکند، اما بنا به گفته فرانسوا کوست، پذیرایی گرم از دریدا، دلوز و فوکو در ایالات متحده، باعث رشد نظریات سیاست هویت در ایالات متحده گشت. با توجه به اهمیت بیش از حد نژاد و مسائل نژادی در ایالات متحده، پیوند محکمی بین پستساختارگرایی فرانسوی و سیاست هویت که دغدغه روشنفکران آمریکایی بود، پدید امد. در گذشته، یعنی به هنگام سلطه نظریات مارکسیستی، بسیاری از مساگل اقلیتهای نژادی، و زنان تحتالشعاع مسائل طبقاتی و منافع طبقه کارگر قرار میگرفت.
📚بخشی از روشنفکران چپ رضا جاسکی
متن کامل را در لینک زیر بخوانید: