حدود ده سال پیش بود… مشغول ترجمۀ کتابی بودم با عنوان «فاشیسم و کاپیتالیسم: نظریههایی دربارۀ خاستگاهها و کارکرد اجتماعی فاشیسم» که جامعهشناس چپگرا و نامدار آلمانی، ولفگانگ آبِندروت، آن را جمعآوری کرده بود. این کتاب برای شناخت فاشیسم از دیدگاه چپ (مارکسیستی) یکی از بهترینها بود، زیرا مجموعه مقالاتی بود از نظریهپردازان مؤثر مارکسیست. مزاجم با نظریههای کتاب سازگار نبود، گرچه نکات مفیدی در کتاب مطرح میشد و برای شناخت فاشیسم خواندن آن ضروری بود (زیرا خطاهای نظری چپها بخش مهمی از تاریخ فاشیسم است). بگذریم… حرفم چیز دیگری است.
در کتاب مقالهای آمده بود از هربرت مارکوزه، نظریهپرداز نامدار آلمانی که یکی از چهرههای مؤثر مکتب فرانکفورت است و از کسانی است که در بازسازی نظریههای مارکسیستی نقش مهمی داشته است. مارکوزه در این مقالۀ دشوار میکوشد اثبات کند فاشیسم از دل لیبرالیسم درمیآید. (اگر بخواهم به زبان خود او بگویم: طبیعتگرایی خردگرایانۀ لیبرالیستی ناگزیر به طبیعتگرایی خردسیتزانۀ فاشیستی میانجامد). حیرت من از جایی شروع شد که او برای اثبات نظریۀ خود جملۀ ستایشآمیزی را دربارۀ فاشیسم از لودویگ فون میزس نقل کرد. فون میزس یکی از نامدارترین اقتصاددانها و متفکران لیبرال قرن بیستم است.
در نقلقولی که مارکوزه از فون میزس کرده بود، فون میزس فاشیسم را میستاید و میگوید «فاشیسم تمدن اروپا را نجات داده است». پیش از آن در جریان مطالعاتم دربارۀ فاشیسم با نحوۀ برخورد لیبرالها با فاشیسم آشنا شده بودم و خوانده بودم که لیبرالهای ایتالیایی در مواجهه با فاشیسم چه رویکردی داشتند. لیبرالها با ترس از قدرت گرفتن روزافزون سوسیالیستهای انقلابی گمان میکردند ــ البته گمانی واهی و خوشخیالانه ــ با وجود جنبش فاشیستی دوباره توازن قوا در جامعه ایجاد میشود و از این طریق نظام لیبرال دوباره متوازن میشود؛ یعنی دو نیروی ضددموکرات چپ و فاشیست همدیگر را خنثا میکنند و برندۀ نهایی خود نظام لیبرال خواهد بود.
به همین دلیل، این تصور که فون میزسِ لیبرال چنین جملۀ ستایشآمیزی دربارۀ فاشیسم گفته باشد، برایم نامنتظره و غریب بود! به سراغ منبعی رفتم که مارکوزه از آن نقل کرده بود. آن نقلقول از کتابی بود با عنوان «لیبرالیسم» که در ۱۹۲۷ نوشته شده بود (یعنی پنج سال پس از به قدرت رسیدن فاشیسم در ایتالیا و شش سال پیش از به قدرت رسیدن فاشیسم در آلمان). پس از مطالعۀ فصلی از کتاب که آن نقل قول مارکوزه از آن آمده بود، متوجه شدم لحن فون میزس نسبت به فاشیسم سراسر منفی است و تنها جملۀ مثبت همانی بوده است که مارکوزه نقل کرده بود! قضیه این بود که فون میزس به عنوان مدافع تمامعیار مالکیت خصوصی و اندیشۀ لیبرال، فاشیسم را تخطئه میکرد، اما چون فاشیسم میتوانست مانع انقلاب کمونیستی و برچیده شدن مالکیت خصوصی شود، فاشیسم را «علاجی موقت» دانسته بود. اما همانجا تأکید کرده بود اگر فاشیسم را چیزی بیش از همین علاج موقت بدانیم، مرتکب اشتباهی فاجعهبار شدهایم. اما مسئله فقط این نیست… باید دقیقتر بگویم.
اگر بخواهم ضدفاشیستیترین یا غیرفاشیستیترین کتابی را که در زندگیام خواندهام نام ببرم، دقیقاً همین کتاب «لیبرالیسمِ» فون میزس است. این کتاب به حدی با اندیشههای فاشیستی متضاد است که هر فاشیستی آن را بخواند احتمالاً کینۀ فون میزس هیچگاه از دلش پاک نمیشود. در واقع نظریههایی که فون میزس دربارۀ جامعه، دولت، ملت و تمدن مطرح میکند، همه معکوس آن چیزی است که یک فاشیست تصور میکند. حال باید دوباره پرسید: چطور میتوان از چنین کتابی به شکلی نقلقول کرد که انگار این کتاب ربط مستقیمی به فاشیسم دارد یا چهبسا فاشیستی است!
همۀ این توضیحات را دادم تا بگویم در مسیر کسب آگاهی برای داشتن جامعه و حاکمیت بهتر و در یک کلام برای بهروزی، هیچچیز بدتر از این نیست که مفاهیم دچار اختلال معنایی شود. این مفهومپریشی کار دست جامعه و مردم خواهد داد و مقصر این پریشانحالی بیش و پیش از همه نظریهپردازانیاند که این آشفتگی معنایی مهلک را پدید میآورند. اما از این نکتۀ جهانشمول که بگذریم، ما در ایران مشکل دیگری هم داریم و آن این است که نظریههای غربی را معمولاً غیرانتقادی و بدون توجه به کشاکش نظری میان متفکران غربی میپذیریم… و این یعنی قوز بالای قوز!
و دو نکته:
پاییز و زمستان گذشته فرصت شد پس از ده سال آن کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس را ترجمه کنم و در سال جاری منتشر خواهد شد. آن کتاب مقالات چپگرایانه دربارۀ فاشیسم هم در سال ۹۴ در نشر ثالث منتشر شد و هماکنون در چاپ سوم است.
و در نهایت، همچنین بنگرید به این پست: «هایدگر ابلیس، لوکاچ قدیس»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی (https://t.me/tarikhandishi)