📍باروخ اسپینوزا یکی از مهمترین فیلسوفان تاریخ اروپا است.داستان زندگی اسپینوزا را شاید بیش از اندازه شنیده باشید و حتی با متافیزیک او هم آشنا باشید اما میتوان به جرات گفت که کمتر درباب آرای سیاسی (فلسفه سیاسی) او چیزی خوانده باشید.
📚از اسپینوزا دو کتاب در حوزهٔ سیاست به چاپ رسیده است که یکی از آنها البته ناتمام ماند زیرا که عمر او کفاف نداد. کتاب اول او «رساله الهی سیاسی» است و دیگری کتاب «رسالهٔ سیاسی».
رسالهٔ الهی سیاسی همان کتابی بود که اسپینوزا را مغضوب یهودیان هلند و محبوب فلاسفهٔ مسیحی ساخت و نام او را پر آوازه کرد. البته اثر دیگر او یعنی «اخلاق» نیز کمتر از آن نمیتوانست خشم یهودیان سنتی کشوراش را برانگیزد زیرا که در اخلاق خدایی متصور میشود که تو گویی همان «طبیعت (عالم)» است.
اسپینوزا را به خاطر همین عقاید مطروحه در آثار اش تکفیر کردند و او را از موطن اش تبعید نمودند و او مجبور گشت تا آخر عمر در تبعیدگاه بماند.
☑️سیاست:
شاید بتوان گفت که عنصر اصلی فلسفه سیاسی وی مسئله «دموکراسی» است. حتی عدهای از پژوهشگران فلسفه و سیاست در غرب، اسپینوزا را نخستین شخصی در اروپای مدرن دانسته اند که دموکراسی را تئوریزه کرده است.
اگر نگاهی به بستر مکانی او بیاندازیم خواهیم فهمید که چرا دغدغه اصلی اسپینوزا دموکراسی بوده است.
سرزمین ندرلند و یا با تسامح هلند در قرن هفدهم توانسته بود تا از استعمار دو قدرت فرانسه و اسپانیا خلاص شود و به استقلال برسد. اما شروع استقلال همانا پایان آرامش و وحدت سرزمین هلند بود. ندرلند در آن زمان به چندین استان کوچک و بزرگ تقسیم میشد که استان های بزرگتر عمدتا تحت سلطه تجار یا بورژواهایی بود که طرفدار دموکراسی بودند و سعی میکردند که تمام سرزمین هلند را از دست محافظه کاران زمین دار خلاص کنند اما استانهای کوچک تر هلند تحت نفوذ محافظه کاران پروتستان بود که با زمینداران اشرافی یک اتحاد محافظه کارانه و ضد دموکراسی را ساخته بودند.
✖️ وجود این دو گانگی در سرزمین ندرلند مساوی بود با جنگ و عدم صلح و اتحاد. در چنین فضایی میتوان اسپینوزا را متصور شد که چگونه با عشق و علاقه به طرفداری از لیبرال های دموکرات دست به قلم میبرد و همچون ماکیاولی برای کشور خود آرمان یک جمهوری متحد را در سر میپروراند.
➖البته در نهایت این لیبرال ها نبودند که به پیروزی رسیدند بلکه خاندان اورانژ یعنی محافظه کاران با کشتار جمهوری خواهان لیبرال قدرت را در هلند بدست گرفتند.
اسپینوزا در رسالهٔ سیاست همواره برای آرمان جمهوری خواهی و دموکراسی و وحدت سرزمین اش مینویسد.
📜قرارداد اجتماعی و سر براوردن یک حاکمیت و دولت.
قرارداد اجتماعی در فلسفهٔ سیاسی غرب مفهومی است که برخی از فلاسفه از طریق آن نحوه ساخته شدن دولت و حاکمیت را تفسیر کرده اند
🔘قرارداد اجتماعی و دموکراسی اسپینوزایی
اسپینوزا برای طرح جامعه دموکراتیک خود با تأسی از هابز دست به طراحی یک «قرارداد اجتماعی» میزند. حتی او در رساله اصطلاحاتی را به کار میبرد عینا همان کلماتی است که هابز در لویاتان خود به کار برده است. اما اسپینوزا برخلاف هابز از پس قرارداد اجتماعی یک جامعه دموکراتیک را متصور میشود نه یک حکومت اقتدارگرایانه.
📄اسپینوزا با طراحی یک قرارداد اجتماعی و طراحی گذار به یک جامعهٔ مدنی در حقیقت بدنبال بدست آوردن و برقرار کردن یک «نظم ازلی» در جامعه بود همچون نظمی که در جهان حاکم است (= طبیعت یا خدا) و موجودات طبق آن عمل میکند. در واقع منظور این است که او میخواست یک نظام سیاسی ایجاد کند که در آن یک قانون ازلی همچون قانون جهان یا طبیعت بر آن حکمفرما باشد که این قانون ازلی سبب ایجاد هماهنگی بین شهروندان شود. برای این کار او نیاز داشت تا «ذات بشر» را کشف کند. اسپینوزا میگوید که باید ذات بشر را شناخت تا بتوان به دولتی رسید که با ذات وی همساز است و میتواند با او کنار بیاید. اما ذات انسان چگونه است؟ اسپینوزا معتقد بود که ذات انسان برخلاف سایر فیلسوفان که میگفتند ذات انسان «عقلانیت» است او میاندیشید که ذات انسان «احساسی» میباشد یعنی انسان بیشتر تابع احساسات خود تصمیم میگیرد و عمل میکند تا عقل.
برهمین اساس او انسان را موجودی انفعالی میدانست.
البته برای رسیدن به چنین حکومتی نیازمند گذار از وضعیت طبیعی هستیم. در وضع طبیعی یک عنصر بسیار مهم وجود دارد که در این وضعیت حاکم است که همانا مفهوم «حق» است.
حق همان عنصر اصلی است که در وضعیت طبیعی توانسته انسانها را با طبیعت همگام و همساز کند و مانع نابودی وی شود. حال اگر بخواهیم که جامعه ای مدنی و دولتی را متصور شویم که پس از وضعیت طبیعی حاکم میشود باید این عنصر [حق] در آن یافت شود. وجود این حق مساوی است با داشتن آزادی یعنی انسان ها در وضع طبیعی چون دارای حق هستند پس آزاد نیز میباشند و این حق و آزادی باید در دولت آینده که طی گذار از وضعیت طبیعی حاصل میشود نیز برقرار باشد.
📓پس طبیعت، حق را به انسان بخشید و حق، آزادی را به انسان داد تا انسان بتواند بطور هوشمندانه قدرت خود را اعمال کند. این است عنصر وحدت بخش و همساز انسان با طبیعت و با دیگر موجودات.
خوب حالا که ما در وضعیت طبیعی (وضعیت پیش از ساخت جامعه یا ماقبل مدنیت) دارای حق و آزادی و قدرت هستیم چرا باید به سمت مدنیت برویم و دولت بسازیم؟ وضعیت طبیعی خوب است و انسان حق دارد اما در این وضعیت یک ضرورت طبیعی نیز حاکم است که همانا بنا به قانون طبیعت انسانی که قدرت بیشتری دارد میتواند به حقوق سایر ها تجاوز کند و حتی آنها را نابود سازد. ماقبل تمدن که قانون جنگل حاکم است یک ضرورت است که طبیعت برای انسان فراهم کرده نمیشود بر انسان خرده گرفت اما میتوان جلوی آنرا گرفت. اما چطور؟ گذار از وضع طبیعی و رسیدن به مدنیت و ساخت یک حاکمیت.
پس ما قراردادی میبندیم و حاکمیت را میسازیم. پس از ساخت حاکمیت، حق از شکل فردی خارج و به شکل جمعی درمیاید و به حاکمیت منتقل میشود. پس حاکمیت حق جمعی را میگیرد و قدرت تصمیم گیری دارد و زین پس شهروندان باید از آن اطاعت کنند.
نکته اینست که ما انسانها حق های فردی خود را به یک شخص واحد و یا یک گروه نمیدهیم یعنی اگر چنین شود ما دوباره از چاله به چاه میافتیم بلکه باید آنرا به کل جامعه منتقل کنیم. اگر چنین شود حقوق برای ما حفظ شده است و شخصی نگشته است. پس ما شهروندان حق اعتراض و شورش و براندازی داریم ولی نه با هر نیتی!
🔅بهترین نوع حکومت، حکومتی است که شهروندان با (اعتماد) حق و آزادی و قدرت فردی خود را به آن منتقل میکنند و آن نیز از قدرت تجمیع شده سواستفاده نمیکند و علیه شهروندان به کار نمیبندد.
وظیفه حکومت نیز حفظ حقوق تجمیع شده است
▪️ بهترین نوع حکومت برای اینکه این انتظارات را برآورده کند چیزی جز «دموکراسی» نیست. دموکراسی میتواند حقوق جمعی را حفظ کند و آنرا علیه ما به کار نبندد. دولت دموکراتیک میتواند آن ذات انسانی (شورمندی و هیجانی بودن) را کنترل کند و از او موجودی عقلانی بسازد..