هردر اندیشههای متفکران روشنگری به ویژه متفکران فرانسوی درباره سایر اقوام را گونهای استعمار فرهنگی میداند. «هردر احتمالاً سرسختترین مخالف قرن هجدهمی استعمار اروپایی است که بر حرص و آز و نظریه پیشرفت متکی است.» (دالمایر، ۱۳۸۴:۳۱) به اعتقاد او فرانسویان باارزش و اعتبار مطلقی که برای فرهنگ خود قائل بودند، همواره فرهنگهای دیگر، حتی فرهنگهای اروپایی مانند آلمانی را به دیده تحقیر نگریسته و تلاش میکردند اصول خود را بهعنوان اصول عقلانی و معتبر برای همه انسانهای پیشرفته، به سایر فرهنگها تسری دهند. هردر خود بهعنوان یک آلمانی، تحقیر فرانسویان را احساس میکند.
هردر با درنگ بر فرآیند یکسانسازی، زیرکانه برخی از تلویحات آن را که در دوره او هنوز حالت نهفته و جنینی داشت مورد کاوش قرار میدهد. او در پسِ پیروزی خردستایانۀ خرد، تمایلات نهفتهای را کشف میکند که در عصر روشنگری توسط سرسپردگان آن اغلب مورد انکار واقع میشد. (دالمایر، ۱۳۸۴:۲۵)
هردر با خوشبینی متفکران دوره روشنگری که امور را به مقیاس واحد برمیگردانند مخالف است. به تعبیر برلین که البته در آن افراطی دیده میشود، هردر «از پدران جنبش رومانتیسم» است که «نفی وحدت، نفی هماهنگی و نفی سازگاری آرمانها» میکنند. که البته این تمرکززدایی مورد نظرش پذیرش نسبی گرایی نمی باشد. (دالمایر، ۱۳۸۸:۱۱۸)
هردر با آزادی به معنای روشنگری موافق نیست. وی بیشتر آزادی درونی و آزادی طبیعت بشر را مراد میکند. وی زمانی بشر را آزاد میداند که بتواند تمامی نیروها و استعدادهای سرشتی خود را به هماهنگی و تعادل برساند نه یک آزادی افسارگیسخته ی تهاجم وار را. هردر با ثنویت و دوگانگیِ سرشت بشر که در دکارت به اوج رسیده بود، مخالف است و آزادی را در تعادل و هماهنگی عقل و احساسات بشری میداند. هردر وحدت هویت انسانی را در وحدت قوای خود دانسته و انسان اولیه را به جهت نزدیکی بیشتر با طبیعت شادتر تلقی میکند تا زمانه خودش.
هردر در دورانی زندگی میکرد که بهخصوص تصور خوشبینانه از آینده باعث این تلقی شده بود که هرچه تاکنون در تاریخ رخ داده، مقدمات لازم برای ورود انسان به دورانی بسیار متفاوت با گذشته است. برخی از متفکران، با این تصور که فرهنگ و تمدنهای گذشته، بهمثابه دوران کودکی و نوجوانی و جوانی انسان بوده و اروپا بهمثابه دوره کمال و پختگی است، تصوری تحقیرآمیز از فرهنگهای غیراروپایی، داشتند. متفکری مانند شیلر اروپا را مغز و جوهر انسانیت تلقی میکرد. هگل سیر تاریخ را فرآیندی ضروری در جهت تحقق آزادی میبیند. او چهار مرحله اساسی را در تاریخ از هم جدا میکند: تاریخ چین و هند و ایران، تاریخ یونان، تاریخ روح و مسیحیت، جهان ژرمنی. به نظر هگل تنها در دوره ژرمنی است که با پیدایش دولت مدرن، آزادی انسان در عالم انضمامی تحقق پیدا میکند. بر اساس تفسیر هگل از تاریخ فرهنگهای غیراروپایی آزادی را بهصورت حقیقی درک نکردهاند. به نظر کیمرله برای خواننده امروزی، برخی از نظرات هگل بهخصوص آنچه در درس گفتارهای فلسفه تاریخ گفته خوشایند نیست. در بخشی از این درس گفتارها بهخصوص در یادداشتهای دانشجویان نگاه افراطی اروپامحورانه هگل دیده میشود. وی در جهان غیراروپایی دولت، دین و فلسفه حقیقی نمیبیند. به نظر کیمرله هگل در این آثار تفکر حاکم بر زمان خود را منعکس ساخته است. (کیمرله، ۲۰۰۵:۱۴)
هردر متفکری است که زودهنگام با اینگونه تلقیها به مخالفت برمیخیزد. هردر با طرح «فلسفه تاریخی برای تربیت انسانیت» (Auch eine Philosophie der Geschichte zur Bildung der Menschhiet) و بهخصوص در کتاب «ایدههایی برای فلسفه تاریخ انسانیت» (Ideen zur Philosophie der Geschichte der Menschheit) مبنای دیگری برای فهم تاریخ مطرح میکند. هردر از افقی که آن را انسانیت مینامد و نه افق انسان اروپایی به تاریخ مینگرد. وی تذکر میدهد که انسان اروپاییِ معاصر، تمامی انسانیت نیست. هر فرهنگی میتواند با تکیهبر تاریخ و دریافتهای خود درباره انسان حکم کند، ولی متفکران هر قوم باید بدانند این تلقی و تصور برخاسته از فرهنگ آنهاست. هردر متفکران زمان خود را دعوت میکند که از افق انسانیت به دیگر فرهنگها نگاه کنند.
نقد هردر درباره نگاه متفکران عصر روشنگری به تاریخ، از جهتی بر مبنای مخالفت وی با قوم برتر مداری (ethnocentrism) است. متفکران دوره روشنگری از آنجا که اقوام بیگانه را برحسب ارزشهای خود میسنجند، از درک این فرهنگها عاجزند و نهایتاً به برتری قومی کشانده میشوند. فرهنگ ازنظر هردر مانند ارگانیسمی زنده است که دوران جوانی و کمال خود را طبق هدف و غایت خاصی دنبال میکند. به نظر کاسیرر، هردر با نقد جهتگیری متفکران معاصر خود، راهش را از زمانه خود جدا کرد. (کاسیرر، ۱۳۷۲:۲۹۶)