22.8 C
تهران
چهارشنبه 5 مهر 1402 ;ساعت: 20:54
کافه لیبرال

چگونه می‌شود تورم را متوقف نکرد؟

پیشگفتار: تورم بالا و رو به افزایش می‌تواند ‏سیاست‌گذاران را به سمت اتخاذ “راه‌حل‌های” ‏شتابزده، ‏همچون کنترل دستمزدها و قیمتها ‏وسوسه کند. اما همان‌طور که میلتون فریدمن در ‏سخنرانی‌اش در شعبه‌ی ‏دیترویت انجمن ‏دانش‌آموختگان دانشگاه شیکاگو در فوریه ۱۹۶۶ ‏بحث می‌کند، چنان کنترل‌هایی اثری بر ‏عامل ‏بنیادی‌ منشأ تورم– یعنی بسط بیش از ‏اندازه‌ی حجم پول- ندارند، و در نتیجه مشکل را ‏وخیم‌تر می‌کنند. از آنجا که ‏فی‌الواقع حتی این ‏کنترل‌ها اغلب به کسری تولیدات منجر می‌شوند، ‏وقتی که این کنترل‌ها برداشته شوند، ‏فشارهای ‏تورمی‌ای که به شکل مصنوعی سرکوب ‏شده بودند، ممکن است انفجارگونه آزاد شوند.‏

‏ ‏ تنها پنج سال پس از ایراد این سخنرانی توسط ‏فریدمن، پرزیدنت نیکسون ‏‎(Nixon)‎‏ برنامه‌ای را ‏برای ‏کنترل دستمزدها و قیمتها به اجرا درآورد. قرار ‏بود که این برنامه تنها ۹۰ روز به طول انجامد، ولی ‏بعدا معلوم ‏شد که این سیستم ماندنی‌تر از این ‏حرفهاست، صورت اصلاح‌شده‌ی این برنامه قریب به ‏سه سال پا برجا بود. ‏پیامدها قابل پیش‌بینی بودند. ‏در ابتدا این لایحه‌ی قانونی با اشتیاق مورد استقبال ‏قرار گرفت، ولی بعدا به سرعت ‏مشکلات آن نمایان ‏شد. در اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰، نرخ تورم دو رقمی ‏شد. فریدمن در خاطرات خود می نویسد که ‏تصمیم ‏نیکسون به اعمال این کنترل‌‌ها بیش از هر اقدام ‏دیگر او که به کناره‌گیری‌اش منتهی شد، کشور ‏را ‏دستخوش آسیب نمود.‏

‎میلتون فریدمن: اجازه دهید به عنوان سخنرانی ‏امشب‌ام باز گردم، “چگونه می‌شود تورم را متوقف ‏نکرد”. همان طور که ‏شما می‌دانید، واژه‌ی “تورم” ‏معانی بسیار مختلفی دارد و مردم مفاهیم ‏مختلفی را به آن نسبت می‌دهند. آن معنایی ‏که ‏اکثر ما از این واژه در ذهن داریم، و همچنین معنی ‏آن نزد من، افزایش عمومی قیمتها ست. کم و بیش ‏در یک ‏سال اخیر، زمینه‌ای برای افزایش گسترده‌ی ‏قیمتها وجود داشته است. به نظر می‌آید که این ‏زمینه همه‌ی نشانه‌های ‏تشدید و وخامت را دارد، ‏بنابراین با مساله‌ی واقعی تورم روبه رو هستیم. ‏

اگر تورم به معنی افزایش قیمتها است – یعنی ‏افزایش قیمت گوشت، دستمزد و هر چیز دیگر– ‏آنگاه بدیهی به نظر ‏می‌آید که راه متوقف کردن تورم ‏جلوگیری از افزایش قیمتهاست. اگر شما ‏می‌خواهید تا جلوی تورم را بگیرید، ‏بیایید قانونی را ‏به تصویب برسانید که بگوید هیچ قیمتی نباید ‏افزایش یابد. این کار جلوی تورم را خواهد ‏گرفت. ‏موضوع اصلی سخن امشب من این است ‏که این روش وسوسه‌کننده‌ی جلوگیری از تورم ‏روشی برای متوقف ‏نکردن آن است. حقیقتا این ‏روش تورم را علاج نخواهد کرد، اما حتی اگر چنان ‏می‌کرد، درمانی بود که بدتر از ‏خود بیماری است. ‏این رویکرد مثل این است که اگر این اتاق خیلی گرم ‏شود، بگوییم که راه حل این مشکل ‏شکستن ‏دما‌سنج است. ‏

این تمثیلی گویا است اما چندان نتیجه‌بخش ‏نیست. اگر شما دما‌سنج را بشکنید، این کار نه ‏اتاق را گرم‌تر می‌کند، نه ‏موجب زیان دیگری ‏می‌شود. تنها به سادگی نشانه‌ی افزایش دما را از ‏نظر غایب می‌سازد. قیمتها تا حدودی ‏فشارها را ‏اندازه می‌گیرند، اما همچنین بر سیر وقایع نیز اثر ‏می‌گذارند. شاید یک تمثیل بهتر این باشد: هر ‏وقت ‏این اتاق خیلی گرم شد، همه‌ی دهانه‌های ‏اجاق را ببندید و بگذارید همچنان مشتعل باشد تا ‏منفجر شود. این تمثیلی ‏گویاتر برای پایین نگاه ‏داشتن قیمتها و دستمزدها برای متوقف ساختن ‏تورم است. ‏

پرسش این است که چرا این راه غلطی برای ‏جلوگیری از تورم است؟ این روش چه زیانی به بار ‏می‌آورد؟ برای ‏پاسخ به این پرسشها، می‌خواهم ‏درباره‌ی دو نکته با شما سخن بگویم. سخن اول ‏بحث در باب منشا اصلی تورم ‏است. اگر قرار بود ‏این موضوع را در یک خطابه‌ی یکشنبه در کلیسا ‏مطرح کنم، و می‌توانستم به زبان فرانسه ‏سخن ‏بگویم، به جای گفتن اینکه ‏‎“Cherchez la femme”‎‏ ، ‏به معنی “دنبال یک زن بگردید” ، ‏می‌گفتم ‏‎“Cherchez la monnaie”‎‏ ، یعنی “دنبال ‏پول بگردید”. ‏‎]‎‏ “دنبال یک زن بگردید” به این انگاره ‏اشاره دارد که ‏در پس هر ماجرایی پای یک زن در ‏میان است. مترجم‎[‎‏ تورم همیشه و همه جا یک ‏پدیده‌ی پولی است. این نکته‌ی ‏اولی است که ‏می‌خواهم درباره‌ی آن صحبت کنم.‏

نکته‌ی دومی که قصد دارم درباره‌اش سخن بگویم، ‏این است که هر چند ما به طور معمول بین تورم و ‏ضدتورم ‏‏(تورم منفی)، بین قیمتهای صعودی و ‏نزولی تمایز قائل می‌شویم، تمایز دیگری وجود دارد ‏که به عقیده‌ی من ‏اهمیت آن بیشتر است. این ‏تمایز بین تورم نامقید ‏‎(open inflation)‎‏ و تورم ‏سرکوب‌شده ‏‎(suppressed ‎inflation)‎‏ است، تورمی ‏که در آن قیمتها می‌توانند افزایش یابند یا اجازه‌ی ‏افزایش دارند، و تورمی که در آن ‏قیمتها پایین نگه ‏داشته می‌شوند. هر چند تورم بد است، ولی بهتر ‏است که نامقید باشد تا اینکه سرکوب‌شده. ‏تورم ‏سرکوب‌شده وضعیتی است که درمانش بدتر از ‏خود بیماری است، همچون ریختن ذغال درون یک ‏کوره، در حالی ‏که همه‌ی راه‌های خروج بخار ‏مسدود شده است، که سرانجام‌اش انفجار دیگ ‏بخار خواهد بود.‏

اجازه دهید به نکته‌ی اول باز گردم. رویکرد معمول به ‏تورم چنین می‌پندارد که تورم، یعنی افزایش قیمتها، ‏نتیجه‌ی ‏افزایش هزینه‌هاست. تقریبا بدون استثنا، ‏هر بازرگان یا هر فرد عامی اینگونه می‌پندارد که ‏علت افزایش قیمتها بالا ‏رفتن هزینه‌ها است. برای ‏نامیدن این وضعیت می‌توان مارپبچ هزینه-‏فشار ‏‎(cost-push spiral)‎‏ یا مارپیچ ‏دستمزد-‏قیمت ‏‎(wage-price spiral)‎‏ یا اصطلاحات خیالی ‏دیگر را به کار برد. صورت ساده‌تر این تحلیل ‏این ‏است که هر فردی مجبور است قیمتها را ‏افزایش دهد چرا که هزینه‌هایش بالا رفته است. ‏کاملا طبیعی است که هر ‏فردی به تنهایی مساله ‏را این چنین ببیند. ولی واقعیت این است که این امر ‏هیچ گاه منشا اصلی تورم نبوده است. ‏این امر ‏جلوه‌ی بیرونی تورم است، منشا آن نیست.‏

فی‌الواقع، این امر اصل بسیار کلی‌تری را به نمایش ‏می‌گذارد. به عقیده ی من، آنچه که علم اقتصاد را ‏جذابیت ‏می‌دهد این است که تقریبا برای هر ‏قضیه‌ی مهمی در علم اقتصاد، آنچه که برای فرد ‏صادق است دقیقا خلاف آن ‏چیزی است که برای ‏همه‌ی افراد، با هم، صدق می‌کند. از این رو است ‏که مغالطات شایع و فراوانی در علم ‏اقتصاد وجود ‏دارند. مردم حقیقتی را از تجربه‌ی فردی خود تعمیم ‏می‌دهند، و نتیجه‌ای می‌گیرند که دقیقا بر خلاف ‏آن ‏چیزی است که برای یک اجتماع به عنوان یک کل ‏صدق می کند. اجازه دهید این را به شکلی بسیار ‏ساده، که ‏به مساله‌ی تورم نیز مرتبط است، ‏برای‌تان نشان دهم. هر کدام از ما، منفردا فکر ‏می‌کنیم که قادر ایم تصمیم بگیریم ‏که چه تعداد از ‏این تکه کاغذهای سبز (اسکناس) را در جیب خود ‏نگهداری کنیم – البته قطعا متناسب با کل ‏ثروت‌مان. ‏اگر هر کدام از ما بخواهد ۲۰ دلار بیشتر در جیب‌اش ‏نگه دارد، می‌تواند چکی را به ارزش ۲۰ دلار ‏نقد ‏کند، یا سند قرضه‌‌ای را به ارزش ۲۰ دلار بفروشد، یا ‏‏۲۰ دلار از درآمدش را مصرف یا سرمایه‌گذاری نکند ‏و ‏به صورت نقد در جیب‌اش نگه دارد. بنابراین هر ‏فردی با خود می‌پندارد که می‌تواند در مورد میزان ‏پول ‏نگهداری‌شده در جیب‌اش تصمیم بگیرد، و همه ‏حق دارند چنین بپندارند.‏

‏ با این حال برای اجتماع، به مثابه‌ یک کل، مقدار ‏پولی که می‌توان در جیبها نگهداری کرد، ثابت ‏است. تعداد ‏بسیار زیادی از این تکه کاغذهای سبز ‏وجود دارند که قبلا منتشر شده اند. تنها راه برای ‏این که شما پول بیشتری ‏در جیب خود نگه دارید ‏این است که کس دیگری را متقاعد کنید که پول ‏کمتری را در جیب خود نگهداری کند. این ‏به بازی ‏صندلی‌های آهنگین می‌ماند ‏‎]‎بازی‌ای که هر تعداد ‏بازیگر می‌تواند داشته باشد، و تعدادی صندلی ‏به ‏شماره‌ی یکی کمتر از تعداد بازیگران. آهنگی ‏پخش می‌شود، و به یک باره قطع می‌شود. در این ‏زمان، هر کس ‏باید روی یک صندلی بنشیند. ‏ایستاده بازنده است. بازی با حذف بازنده و یک ‏صندلی تکرار می‌شود. مترجم‏‎[‎، که ‏در این بازی تکه ‏کاغذها به دور صندلی‌ها می‌گردند. هر چند هر ‏فردی منفردا می‌تواند تصمیم بگیرد که چه ‏مقدار ‏داشته باشد، کلیت اجتماع در تعیین تعداد ‏کل تکه کاغذها اختیاری ندارد. این تعداد را هیات ‏مدیره‌ی فدرال رزرو ‏یا وزارت خزانه‌داری یا یک نهاد ‏مرکزی دیگر تعیین می‌کند. تعداد تکه کاغذها هر ‏چقدر که باشد، از فردی به فرد ‏دیگر دست به ‏دست می‌چرخد.‏

فکر می‌کنم این مثالی خیلی روشن و سرراست از ‏این نکته است که چرا حقیقتی که به نظر فرد ‏می‌‌آید خلاف آن ‏چیزی است که اجتماع می‌بیند. ‏همین وضع در خصوص تورم برقرار است. مثالی را ‏که در اینجا ارائه می‌کنم، از ‏یک کتاب درسی ‏مقدماتی اقتصاد وام گرفته ام. نویسندگان آن، آرمن ‏الچیان ‏‎(Armen Alchian)‎‏ و ویلیام الن ‏‎(William ‎Allen)‎‏ ، داستانی کوتاه و جالب در کتاب‌شان دارند ‏که نشان می‌دهد که چگونه هر فردی به ‏تنهایی ‏می‌پندارد که آنچه که سبب تورم بوده است ‏افزایش در هزینه‌ها است اما برای همه افراد، با ‏هم، آنچه که سبب تورم ‏بوده است، افزایش تقاضا ‏است، یعنی یک پدیده‌ی پولی. داستان چنین ‏می‌گوید که فرض کنیم که به یک باره ‏کدبانوهای ‏امریکایی تصمیم بگیرند که گوشت بیشتری بر روی ‏میز غذای خانه‌ی خود سرو کنند، صبح دوشنبه ‏فرا ‏می‌رسد و کدبانوها به قصابی می‌روند تا گوشت ‏بیشتری بخرند. ‏

هیچ قصابی قیمت خود را افزایش نمی‌دهد. قصاب ‏گوشتهای خود را می‌فروشد و و به سادگی ‏سفارش بیشتری به ‏کلی‌فروش می‌دهد. ‏کلی‌فروشها همه‌ی گوشتهای خود را به فروش ‏می‌رسانند و سفارش خرید گوشت بیشتری را ‏به ‏کشتارگاه می‌دهند. کشتارگاه در می‌یابد که ‏موجودی‌اش رو به نزول گذاشته است و به دلالان ‏حراجی احشام دستور ‏خرید بیشتر می‌دهد. خوب، ‏قطعا احشام بیشتری برای فروش وجود ندارد، به ‏این ترتیب آنچه اتفاق می‌افتد این ‏است که دلالان ‏قیمتهای بیشتری را در حراجی پیشنهاد می‌دهند. ‏آنها به کشتارگاه گزارش می‌دهند که، ‏‏”متاسف‌ایم، ‏ما مجبور بودیم برای خرید احشام ‏قیمت بیشتری پیشنهاد کنیم.” کشتارگاه‌ها ‏می‌گویند، “هزینه‌های ما بالا رفته‌اند، ‏بنابراین ما ‏باید قیمت فروش خود را به عمده‌فروشان افزایش ‏دهیم.” عمده‌فروشان می‌گویند، “هزینه‌های ما ‏افزایش ‏یافته‌اند، پس ما مجبوریم قیمتهای خود را ‏بالا ببریم،” از این رو قیمت فروش گوشت را به ‏خرده‌فروشان افزایش ‏می‌دهند. روز بعدی که ‏کدبانوها برای خرید به قصابی می‌روند، قصابها ‏می‌گویند، “خیلی عذر می‌خواهیم که این ‏کار را ‏می‌کنیم؛ ولی تقصیر ما نیست، هزینه‌های ما بالا ‏رفته است و ما مجبور‌ایم گوشت را به قیمت بالاتری ‏به ‏شما بفروشیم.” هر کسی در این زنجیره ، به ‏غیر از بازار حراجی که فعالیت در آن برای هیچ کس ‏هزینه‌ای به آن ‏معنی ندارد، صادقانه قیمتهای خود ‏را به خاطر افزایش هزینه‌هایش افزایش داده است. ‏و همه‌ی داستان را که با هم ‏ببینیم، افزایش در ‏قیمتها به روشنی ناشی از افزایش در تقاضا در ‏مرحله‌ی نهایی است. ‏

در یک اقتصاد بزرگ وضع به این منوال است. هر ‏تولیدکننده‌ای می‌گوید، “من مجبورم قیمتهای خود ‏را افزایش ‏دهم، چون دستمزدهایی که پرداخت ‏می‌کنم بالا رفته‌اند”، اما دلیل بالا رفتن دستمزدها ‏این است که یک جای دیگر ‏تقاضا افزایش یافته ‏است، که به این منجر شده است که کس دیگری ‏با پیشنهاد پرداخت بیشتر، کارگران را به سمت ‏خود ‏بکشاند. منشا نهایی افزایش قیمتها افزایشی در ‏تقاضا برای پول بوده است.‏

اینک این پرسش را مطرح می‌کنیم که افزایش در ‏تقاضا برای پول از کجا می‌آید؟ افزایش قابل ملاحظه ‏برای پول ‏همواره منشا اساسی مشابهی داشته ‏است. کسی پول بیشتری تولید کرده است. منبع ‏دقیق پول اضافی در زمانهای ‏مختلف متفاوت بوده و ‏هست. در دوره‌ی پس از شکست ویلیام جنینگز ‏برایان ‏‎(William Jennings Bryan)‎‏ در ‏مبارزه برای ‏نقره‌ی رایگان، قیمتها در ایالات متحده از سال ۱۸۹۶ ‏تا ۱۹۱۳ رو به ترقی نهاد. افزایش قیمت ناشی ‏از ‏افزایش حجم پول بود چرا که برخی افراد زیرک ‏دریافته بودند که چگونه می‌توان طی فرایند ‏سیانید ‏‎(cyanide)‎‏ از سنگ معدن با ارزش معدنی ‏پایین طلا استخراج کرد. افزایش قابل ملاحظه در ‏تولید طلا موجب ‏افزایش حجم پول شد، که تورم ‏نتیجه‌ی آن بود.‏

اگر بخواهم در تحلیل از ایده‌ی اصلی خود یاری ‏بگیرم، در این مورد چنین خواهم گفت که، تورم ‏بازتاب افزایش ‏در حجم پول بوده است، اما دلیل ‏خاص افزایش حجم پول در دوره‌های زمانی مختلف ‏متفاوت است. در آن زمان ‏تورم ناشی از افزایش ‏حجم طلا بود. در جنگهای جهانی اول و دوم در ‏ایالات متحده حجم پول به سرعت افزایش ‏یافت، ‏چرا که دولت پول بیشتری را برای تامین مالی جنگ ‏منتشر کرد. تورم بزرگ در اروپا در قرون ۱۶ و ‏‏۱۷ ‏میلادی ناشی از کشف گنجینه‌های سکه در ‏دنیای جدید بود. دلایل متعددی برای افزایش حجم ‏پول وجود داشته ‏است، اما تا آنجا که من می‌دانم، ‏تورم همواره و بلا استثنا پیامد افزایش سریع‌تر حجم ‏پول از حجم تولید بوده است.‏

در دوران جدید، حجم پول تحت کنترل سازمانهای ‏دولتی است. در ایالات متحده، حجم پول توسط ‏هیات مدیره‌ی ‏فدرال رزرو و وزارت خزانه‌داری، یعنی ‏نهادهای پولی، تعیین می‌شود. و این به این معنی ‏است که از آنجا که ‏تورم همواره پیامد افزایشی در ‏حجم پول است، مسئولیت تورم همراه متوجه دولت ‏است. لیکن، قطعا همان طور ‏که شما می‌دانید، ‏هیچ انسانی دوست ندارد مسئولیت چیز نامطلوب و ‏ناخوشایندی را بر عهده بگیرد، و به همین ‏ترتیب ‏هیچ مقام رسمی دولتی دوست ندارد در مقابل ‏گروهی بایستد و بگوید، “اشتباه از من است، من ‏مسئول تورم ‏هستم.” آنچه که همیشه اتفاق ‏می‌افتد این است که مقامات رسمی دولت ‏می‌ایستند و می‌گویند، وجود تورم تقصیر ‏کارفرمایان ‏بی‌رحم و رؤسای خودخواه اتحادیه‌های کارگری ‏است. اگر این آدمها از تقاضای بیشتر و بیشتر ‏برای ‏قیمتهای هر چه بالاتر و دستمزدهای هر چه ‏بیشتر دست بر دارند، تورمی وجود نخواهد داشت. ‏و شگفت‌آور است ‏که کارفرمایان و رهبران کارگری ‏هم به علت درک نادرست از نکته‌ی اقتصادی ‏بنیادینی، که کوشیدم در اینجا به ‏آن اشاره کردم، ‏این اتهام را می‌پذیرند. ‏

ذهنیت کارفرمایان تمایل دارد که علت تورم را ‏افزایش دستمزدها توسط رهبران خودخواه کارگری ‏بداند، و ‏رهبران کارگری نیز چنین می‌پندارند که علت ‏تورم این است که کارفرمایان‌ خودخواه قیمتها را ‏افزایش داده اند و ‏به این دلیل ما مجبور ایم برای ‏حفظ درآمد واقعی کارگران دستمزدها را افزایش ‏دهیم. بنابراین در اینجا با وضعیتی ‏مواجه ایم که ‏دولت کس دیگری را مقصر معرفی می‌کند و تورم را ‏به دور تسلسل یا مارپیچ دستمزد-هزینه ‏نسبت ‏می‌دهد و کارفرمایان و رهبران کارگری نیز ‏تقصیر را به گردن می گیرند و می‌گویند، بله، ما ‏گناهکار ایم. در ‏حالی که در واقع، آن طور که من ‏تاکید کردم، تورم پیامد تنها و تنها یک علت است: ‏افزایش در حجم پول.‏

این نکته‌ی اول بحث من است. نکته‌ی دیگری که ‏می‌خواهم در باب آن سخن بگویم خسرانی است ‏که در تلاش ‏برای جلوگیری از تورم با پایین نگاه ‏داشتن دستمزدها و قیمتها به وجود می‌آید. رئیس ‏جمهور و اعضا شورای ‏مشاوران اقتصادی، و دیگر ‏مقامات سرشناس در باب آثار زیان‌بار تورم و ضرورت ‏فوری مسئولیت‌پذیری ‏اجتماعی کارفرمایان و رهبران ‏اتحادیه‌های کارگری در پایین نگاه داشتن قیمتها و ‏دستمزدها سخن می‌گویند. ‏می‌توانید این پرسش ‏را مطرح کنید که گیریم که علت تورم افزایش حجم ‏پول باشد، در این حالت تلاش برای پایین ‏نگاه ‏داشتن دستمزدها و قیمتها چه ایرادی و زیانی ‏دارد؟ ‏

اول اینکه بزرگترین منشا زیان این است که مردم و ‏دولت در شناخت ماهیت این مشکل به خطا ‏می‌روند. اگر ‏کارفرمایان و رهبران کارگری تقصیر را به ‏گردن بگیرند، دولت با افزایش بیشتر حجم پول به ‏ریختن ذغال به ‏درون کوره ادامه خواهد داد، و ‏مدعی خواهد شد که هر گونه تورم پیامد آن تقصیر ‏او نیست. به این ترتیب، وقفه‌ای ‏در پذیرش درمان ‏موثر تورم، یعنی کاهش نرخ رشد حجم پول، به ‏وجود می‌آید. این تنها دلیل کوچکی برای ‏زیان‌بار ‏بودن این رویکرد است. دلیل دوم این است که این ‏کار نخواهد توانست تورم را متوقف کند. مثل این ‏است ‏که یک بادکنک بزرگ را در دست بگیرید و تصور ‏کنید که با فشار دادن یک طرف آن می‌توان باد آن را ‏کم کرد. ‏کار شما در اینجا همه‌اش این است که هوا ‏را در بادکنک از یک طرف به طرف دیگر رانده‌اید.‏

‏ به همین ترتیب، اگر موفق شوید که برخی از ‏قیمتها و دستمزدها را پایین آورید، تنها فشار تورمی ‏را به سمت ‏دیگری رانده‌اید و آن فشار را در آنجا ‏پرنیروتر کرده‌اید. فرض کنید که مثلا بتوانید قیمت ‏آهن و فولاد را که ‏توجه زیادی را به خود جلب کرده، ‏پایین آورید. این به سادگی به این معنی است که ‏بعد از خریدن آهن پول ‏بیشتری برای خریداران آهن ‏باقی می‌ماند، و اینک ایشان می‌توانند آن را صرف ‏پیشنهاد خرید برای چیز دیگری ‏بکنند. همچنین اگر ‏در این شرایط دستمزد کارگران را پایین نگاه دارید، ‏به این معنی است که کارفرمایان پول ‏بیشتری برای ‏تولید تورم در جای دیگر دارند، لذا کار شما فقط هل ‏دادن فشار تورمی به سمتی دیگر است. ‏

می‌توانید بگویید، این تنها به این دلیل است که ‏تلاش ما به اندازه‌ی کافی موفقیت‌آمیز نبوده است. ‏اگر تورمان را ‏گسترده‌تر پهن می‌کردیم، اگر همه‌ی ‏قیمتها و دستمزدها را پایین نگه می‌داشتیم، جایی ‏باقی نمی‌ماند که فشار تورمی ‏به آنجا بخزد. ‏درست است، ولی بیایید ببینیم پیامدهایش چه ‏می‌بود. پیامدهای این کار نابودی نظام قیمتها به ‏عنوان ‏ابزار سازمان‌دهنده‌ی فعالیت‌های اقتصادی ‏خواهد بود و شما باید چیزی را جایگزین این نظام ‏ازبین‌رفته بکنید. چه ‏چیز را جایگزین خواهید کرد؟ اگر ‏قرار باشد که قیمتها تعیین‌ نکنند که چه کسی ‏بخرد، و چقدر بپردازد، باید چیز ‏دیگری این مهم را ‏انجام دهد.‏

اجازه دهید مثال تاریخی‌ای برای‌تان بزنم که شاید ‏نظر من درباره‌ی اهمیت تمایز بین تورم نامقید و ‏سرکوب‌شده را ‏برجسته‌تر سازد. این مثال اشارات ‏قوی و گویایی برای ایالات متحده دارد، گر چه ‏نمونه‌ی بسیار حادتری نسبت به ‏واقعیت ایالات ‏متحده است. مقایسه با تجربه‌ی آلمان بعد از ‏جنگ‌های جهانی اول و دوم، از آنجا که تقریبا ‏یک ‏آزمایش کنترل‌شده است، بهترین مثال است. ‏همان طور که به یاد می‌آورید، بعد از جنگ جهانی ‏اول، تورمی در ‏آلمان وجود داشت که به واقع تورم ‏بود. آن تورم یک ابرتورم ‏‎(hyper-inflation)‎‏ بود. چند ‏سال پیش، یکی از ‏دانشجویان من، فیلیپ ‏کیگن ‏‎(Phillip Cagan)‎، تحقیق کلاسیکی در باب ‏ابرتورم به نگارش در آورد، و ابرتورم ‏را چنین تعریف ‏کرد که یک ابرتورم زمانی شروع می‌شود که قیمتها ‏ماهانه ۵۰ درصد افزایش یابند. در آلمان در ‏اوج ‏ابرتورم، دوره‌هایی وجود داشت که قیمتها هر روز دو ‏برابر می‌شد. فی‌الواقع، این ابرتورم به جایی رسید ‏که ‏کارفرمایان سه نوبت در روز به کارگران خود ‏حقوق پرداخت می‌کردند – بعد از صبحانه، بعد از ‏ناهار، و بعد از ‏شام تا آنها بتوانند بیرون رفته و پیش ‏از آنکه پول‌شان ارزش خود را از دست دهد، خرج ‏کنند. آن پدیده واقعا تورم ‏بود. قیمتها چنان بالا ‏می‌رفت که شما ناگزیر بودید ده تا ده تا یا بیست تا ‏بیست تا حساب کتاب کنید. ‏

ابرتورم آسیب اجتماعی عظیمی به بار آورد. ابرتورم ‏طبقه‌ی متوسط آلمان را نابود کرد و بی‌شک ‏شالوده‌ی ‏اجتماعی-منطقی ظهور هیتلر را پی‌ریزی ‏کرد. از منظر اقتصادی صرف، برجسته‌ترین نکته ‏درباره ی آن، به ‏جز در ماههای آخر ابرتورم، این بود ‏که میزان فعالیت اقتصادی در سطح بالا حفظ شد. ‏تورم نامقید بود، قیمتها بی‌‏هیچ قید و بندی افزایش ‏می‌یافتند، هیچ نوع کنترلی بر قیمت‌ها وجود ‏نداشت، و در نتیجه مردم آزادانه به فعالیت ‏اقتصادی ‏خود مشغول بودند. ناکارایی‌هایی وجود داشت، اما ‏هیچ تنزل عمده‌ای در سطح عمومی تولید بروز ‏نکرد. ‏براستی، به یاد می‌آورید که ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ ‏شاهد یک رکود جهانی بود. در ایالات متحده قیمتها ‏از ۱۹۲۰ تا ‏‏۱۹۲۱ پنجاه درصد تنزل کردند. آلمان تنها ‏کشوری بود که گرفتار آن رکود نشد. در حالی که ‏دیگر نقاط دنیا شاهد ‏تنزل در سطح تولید بودند، ‏آلمان رونق داشت. نوعی از رونق مصنوعی در آلمان ‏آن روز وجود داشت که ‏هزینه‌های اجتماعی ‏عظیمی داشت، اما از منظر کاملا فنی، تورم مانع از ‏عملکرد اقتصاد نشد.‏

بعد از جنگ جهانی دوم، دیگر بار آلمان با مشکل ‏تورم رو به رو شد، اما این بار تورم مساله‌ای در ‏مقیاس بسیار ‏کوچکتر بود. قیمتها تقریبا چهار برابر ‏شد. در مقایسه با تورم‌های امروز، این تورم بزرگی ‏به نظر می‌آید و ‏براستی تورم بزرگی هست. ‏افزایش قیمتها به سطح ۴۰۰ درصدی در مقایسه با ‏قیمتهای اولیه یک افزیش قیمت ‏قابل ملاحظه ‏است. اما در مقایسه با آن چیزی که در بعد از جنگ ‏جهانی اول اتفاق افتاد قابل چشم‌پوشی است. ‏با ‏این حال بعد از جنگ جهانی دوم امکان افزایش ‏قیمتها به شکلی نامقید از بین برده شد. کنترل‌های ‏گسترده‌ای بر ‏قیمتها اعمال می‌شد. تحت آن ‏شرایط، کنترل قیمتها تقریبا هیچ گاه لازم الاجرا ‏نبوده اند. از زمان امپراتوری روم ‏تا عصر حاضر، به ‏طور کلی نمی‌توان هنگامی که ناهمخوانی زیادی ‏بین قیمت بازار و قیمت کنترل‌شده وجود ‏دارد، چنان ‏کنترلهایی را اعمال کرد.‏

اما آلمان سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ یک استثنا بود چرا ‏که سه ارتش اشغالگر امریکایی، فرانسوی و ‏بریتانیایی در ‏آنجا حضور داشتند، و آنها اعمال کنترل ‏بر قیمتها را تضمین می‌کردند. بنابراین بهترین نظام ‏کنترل قیمتی که بتوان ‏تصور کرد، در آنجا جاری بود. ‏نتیجه این بود که، از آنجا که تورم سرکوب شده بود، ‏قیمتها نمی‌توانستند سطح ‏خود را بیابند، و سطح ‏تولید در آلمان به نصف کاهش یافته بود. والتر ‏اکن ‏‎(Walter Eucken)‎، یک اقتصاددان ‏آلمانی، ‏مقاله‌ی شگفت‌انگیزی درباره‌ی این تجربه به نگارش ‏در آورد که داستان کارگرانی را بازگو می‌کرد که ‏سه ‏روز در هفته در یک کارخانه‌ی تولید ظروف ‏آلومینیومی کار می‌کردند. دستمزد آنها بخشی از ‏ظروفی بود که با ‏کار آنها تولید شده بود. آنها بقیه‌ی ‏هفته را صرف یافتن کشاورزانی می‌کردند که مایل ‏باشند مثلا مقداری سیب ‏زمینی را با تعدادی ‏قابلمه بشقاب معاوضه کنند.‏

مشکل این است که اگر شما اجازه ندهید تا قیمتها ‏افزایش یابند، شما نظام سازمان‌دهنده‌ی اقتصاد، ‏یعنی نظام قیمتها ‏را که فعالیتهای افراد مختلف را ‏هماهنگ می‌سازد، از بین می‌برید. شما ناکارایی ‏مبادله‌ی پایاپای را به مردم ‏تحمیل می‌کنید، یعنی ‏به جای اینکه مردم ظروف آشپزخانه بسازند و آن را ‏بفروشند و با پول آن سیب زمینی ‏بخرند، باید خود ‏بگردند تا کسی را بیابند تا بتوانند قابلمه بشقاب ‏خود را با مقداری سیب زمینی او مبادله کنند. ‏به ‏این ترتیب آلمان گر چه با فشار تورمی کمتری رو ‏به رو بود، ولی دچار کاهش شدیدی در سطح ‏تولیدات خود شد. ‏واکنش لودویگ ارهارد ‏‎(Ludwig ‎Erhard)‎‏ در پاسخ به این حادثه او را صدر اعظم ‏آلمان کرد.‏

در یک روز یکشنبه در ۱۹۴۸، ارهارد، که در آن زمان ‏وزیر اقتصاد بود، اعلامیه‌ای صادر کرد و همه‌ی ‏کنترل ‏قیمتها را ملغی اعلام کرد. او این کار را در یک ‏روز یکشنبه انجام داد که ادارات ارتشهای اشغالگر ‏متفقین تعطیل بودند و نمی‌توانستند با دستور او ‏مقابله کنند. بلافاصله، قیمتها افزایش قابل ‏ملاحظه‌ای یافتند، اما دوباره ‏نظام قیمتها شروع به ‏کار کرد. این عمل مبدا معجزه‌ی اقتصادی آلمان ‏شد، اصطلاحی که با افزایش شگرف ‏تولیدات آلمان ‏در یک و دو سال بعد از آن واقعه رایج شد. هیچ رازی ‏پیرامون این پدیده وجود ندارد. این پدیده هیچ ‏ربطی ‏به سخت‌کوشی مردم آلمان یا درایت نیروهای ‏اشغالگر امریکایی یا کمکهای امریکا به آلمان ندارد. ‏این ‏معجزه تنها ناشی از جایگزین کردن یک نظام ‏ناکارآمد مبادله‌ی پایاپای با یک نظام پولی کارآمد ‏بود.‏

نظام پولی حائز چنان اهمیتی است که اگر آن را از ‏گردش کارآمد باز دارید، نتیجه‌ی دیگری به دنبال ‏می‌آید. همان ‏طور که ممکن است به یاد داشته ‏باشید، در بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ پولهای ‏جایگزین در آلمان توسعه یافته ‏بودند. در آلمان ‏استفاده از نخ سیگار به عنوان پول باب شده بود: از ‏نخهای سیگار برای معاملات کوچک و از ‏کونیاک ‏برای معاملات بزرگ استفاده می‌شد. در آن موقع ‏آلمانها بحث در باب اهمیت داشتن نقدینگی کافی ‏را آغاز ‏کردند. حتما داستانهایی را که درباره‌ی ‏آلمانها در روزنامه‌های امریکایی می‌نوشتند، به یاد ‏می‌آورید، مثلا اینکه، ‏‏”این آلمانهای دیوانه را ببینید. ‏در جنگ شکست خورده‌اند، کشورشان ویران شده ‏است، و دچار فقر و فلاکت‌اند. ‏

با این حال حاضر‌اند برای یک پاکت سیگار ۵/۱ دلار ‏بپردازند. چقدر اینها می‌توانند احمق باشند؟” پاسخ ‏این است ‏که آنها قطعا احمق‌تر از شمایی نبودند که ‏حاضرید برای یک تکه کاغذی که ارزش کاغذش یک ‏پنی هم نمی‌شود، ‏‏۱۰ دلار بپردازید (منظور ‏اسکناس ۱۰ دلاری است). شما ۱۰ دلار بابت چنین ‏تکه کاغذی نمی‌دهید تا آن را ‏بسوزانید یا روی آن ‏یادداشت بنویسید. آلمانی‌هایی هم که ۵/۱ تا ۲ ‏دلار برای یک بسته سیگار پرداخت ‏می‌کردند، ‏نمی‌خواستند آن سیگارها را دود کنند. ‏سیگار پول بود چون که قیمتها بر مبنای سیگار ‏کنترل نمی‌شد، و به این ‏ترتیب سیگار تبدیل به یک ‏پول جایگزین ناکارآمد شده بود.‏

تورم سرکوب‌شده در آلمان اثر بسیار مخرب‌تری بر ‏تولید و بهره‌وری در مقایسه با تورم نامقید پس از ‏جنگ ‏جهانی اول داشت. و این نکته به طور کلی ‏درست است. اجازه دهید به مورد ایالات متحده باز ‏گردیم تا ‏همخوانی‌هایی را هر چند ضعیف مشاهده ‏کنیم. تا همین چند وقت پیش، تولیدکنندگان مس ‏در امریکا برای عدم ‏افزایش قیمت تولیدات‌شان تحت ‏فشار بودند. پیامد این فشار این است که از آنجا که ‏مس در آنسوی مرزها به قیمت ‏بالاتری فروخته ‏می‌شود، همه کس می‌خواهد که آن را صادر کند، و ‏هیچ کسی نمی‌خواهد که آن را وارد کند. ‏مردم ‏می‌خواهند مس را از تولیدکنندگان داخلی ‏بخرند و آن را صادر کنند. گام بعدی اعمال محدودیت ‏بر صادرات مس ‏است. اینک اگر بخواهید مس را ‏صادر کنید باید مجوزی از وزارت بازرگانی دریافت ‏کنید در غیر این صورت ‏اجازه‌ی صادرات ندارید. گریزی ‏از این نیست. اگر می‌خواهید قیمت مس را ثابت ‏نگه دارید، آنگاه مجبور خواهید ‏بود که تصمیم بگیرید ‏که چه کسی حق دارد مس را در آن قیمت پایین‌تر ‏بخرد، خودتان داستان را تا خط آخر ‏بخوانید.‏

شدیدترین تجربه‌ی ایالات متحده در خصوص تورم ‏سرکوب‌شده در حوزه‌ای بوده است که این تورم ‏بیش از هر ‏جای دیگری اثر مخرب دارد، یعنی در بازار ‏ارز. ما برای سالهای متمادی نرخ پوند در برابر دلار، ‏نرخ فرانک ‏در برابر دلار، قیمت طلا در برابر دلار و … ‏را ثابت نگاه داشته ایم. و پیامدهای معمول تثبیت ‏قیمتها را شاهد بوده ‏ایم. می‌دانید، اقتصاددانان ‏ممکن است خیلی چیزها را ندانند، اما یک چیز را ‏می‌دانند. ما می‌دانیم چگونه می‌توان ‏کمبود یا مازاد ‏به وجود آورد. فقط به ما بگویید که چه می خواهید. ‏اگر خواهان مازاد ‏‎]‎عرضه‎[‎‏ هستید، قیمتها را ‏بسیار ‏بالا نگه دارید. قیمت گندم را بالا ببرید، آنگاه خواهید ‏دید که انبارهای‌تان از گندم لبریز خواهند شد. ‏اگر ‏خواسته‌ی شما یک کمبود است، قیمتها را پایین ‏آورید. اجاره‌ی مسکن استیجاری را در نیویورک ‏کنترل کنید، ‏مطمئن باشید که در آن قیمت با کمبود ‏مسکن مواجه خواهید شد. ‏

ما در ایجاد مازاد نقره، و بعد کمبود نقره بسیار خوب ‏عمل کردیم. در مورد نقره به هر دو راه رفتیم. از ‏قضا ‏داستان نقره خیلی جذاب است. در دهه‌ی ‏‏۱۹۳۰ یک برنامه ی خرید نقره داشتیم که اجرای آن ‏یکی از دلایل اصلی ‏کمونیست بودن امروز چین ‏است. به این مساله چندان وارد نخواهم شد جز ‏اینکه اشاره می‌کنم که بر اثر برنامه‌ی ‏خرید نقره ‏قیمت نقره به ازای هر اونس در طی یک سال از ۲۵ ‏سنت به ۷۵ سنت افزایش یافت و سرانجام به ‏‏۹۰ ‏سنت رسید. همان طور که انتظار داریم، این امر ‏به ورود نقره به خزانه‌ی ایالات متحده انجامید، ‏همان طور که ‏تثبیت قیمت گندم چنین کرد. ما ‏قیمت نقره را در همان حد نگاه داشتیم در همین ‏اثنا سطح عمومی قیمتها دو برابر ‏شد. به این ‏ترتیب، قیمت خیلی بالای تثبیت‌شده‌ی نقره تبدیل ‏به قیمتی خیلی پایین شد، برای جلوگیری از ‏صعود ‏قیمت نقره به بالاتر از ۳/۱ دلار، مجبور بودیم ‏بخشی از موجودی نقره را بفروشیم. دچار کمبود ‏شدیم، و همچنان ‏که شما می‌دانید، اسکناس‌های ‏فدرال رزرو را جایگزین گواهی‌های نقره و سکه‌های ‏مسی با روکش نقره را ‏جایگزین سکه‌های نقره‌ی ‏خالص کردیم. بنابراین ما بلدیم چگونه کمبود ومازاد ‏ایجاد کنیم.‏

این همان چیزی است که در بازار ارز در حال وقوع ‏است. ما نرخ دلار را ثابت نگاه داشته‌ایم. نتیجه‌ی ‏این تثبیت ‏مداخلات پیاپی در کار افراد و جریان ‏تجارت بوده است. شما با برخی از این مداخلات ‏آزاردهنده آشنایی دارید، ‏همچون کاهش مقدار پول ‏مجاز معاف از مالیاتی که جهانگردان می‌توانند با ‏خود بیاورند. بسیار مهمتر از آن ‏مالیات بر درآمد ‏اوراق قرضه‌ی خارجی است که موجب یک نرخ ارز ‏تفاضلی شده است، یعنی یک نرخ ارز ‏کم‌بها‌شده ‏برای معاملات سرمایه‌ای. همچنین هم محدودیت ‏واردات نفت وجود دارد و هم محدودیت صادرات ‏مس، ‏بر شمردن فهرست کنترل‌های کمّی خاصی ‏که به واسطه‌ی تثبیت نرخ ارز به وجود آمده اند، از ‏توان من خارج ‏است.‏

به تثبیت نرخ ارز اشاره کردم چرا که بخصوص نوع ‏بااهمیتی است. مثالی که در این مورد به عنوان یک ‏داستان ‏هشداردهنده به ذهن متبادر می‌شود، ‏مورد هند است. هند کشوری است که تقریبا در ‏طی یک دهه‌ی گذشته شاهد ‏تورم بوده است، و آن ‏را به همان شکل که ما در اینجا کوشیده‌ایم آن را ‏سرکوب کنیم، سرکوب کرده است. عامل ‏کلیدی در ‏هند نرخ مبادله‌ی روپیه است. نرخ رسمی روپیه ۲۱ ‏سنت است، یعنی هر دلار برابر با ۷/۴ روپیه ‏است. ‏اگر روپیه پنج یا ده سال پیش ۲۱ سنت ارزش ‏داشت، قطعا امروز آنقدر ارزش ندارد، چرا که قیمتها ‏در هند ‏‏۳۰ یا ۴۰ یا ۵۰ درصد افزایش یافته‌اند. از ‏آخرین آمار و ارقام مطلع نیستم. لیکن هند کوشیده ‏است که ارزش ‏روپیه را حفظ کند. بدیهی است که ‏نتیجه‌ی این اقدام این است که همه می‌خواهند ‏واردکننده باشند و هیچ کس ‏نمی‌خواهد صادرکننده ‏باشد. در نتیجه محدودیت واردات وضع شده است و ‏برای واردات باید مجوز گرفت و در ‏کنار آن به صادرات ‏یارانه پرداخت می‌شود. در این شرایط باید واردات ‏آهن، مس و دیگر اقلام را هم جیره‌بندی ‏کرد.‏

نکته‌ی بعدی این است که داشتن مجوز واردات ‏ارزش اقتصادی بالایی دارد. براستی، اگر بپرسید که ‏سرچشمه‌ی ‏اصلی ثروت و مکنت در این ۲۰ سال ‏اخیر در جهان، از جمله در ایالات متحده، چه بوده ‏است، بی‌تردید پاسخ این ‏است که پیش پای ‏مقامات نشستن و در گوش آنها خواندن و مجوزهای ‏خاص گرفتن منشا بزرگترین ثروتها بوده ‏است، چه ‏مجوز برای تاسیس یک ایستگاه تلویزیونی باشد، ‏چه مجوز برای واردات مس. در هند این پدیده‌ی ‏شایعی ‏است. نظام صدور مجوزها دچار فساد ‏عظیمی است و ارتشا بسیار گسترده. فی‌الواقع، ‏بزرگترین مانع برای کاهش ‏ارزش روپیه و آزادسازی ‏نرخ ارز افراد صاحب نفوذی هستند که به واسطه‌ی ‏داشتن مجوزهای واردات از این ‏نظام نرخ ارز موجود، ‏منتفع می‌شوند.‏

همین وضعیت در کشور ما نیز صادق است. مجوز ‏صادرات مس همینک چیز بسیار باارزشی است. ‏به ‏ایستگاه‌های رادیویی و تلویزیونی اشاره کردم، و ‏اینها مثال بخصوصی از همین مساله هستند. در ‏اینجا چیزی ‏وجود دارد که اگر شما آن را به دست ‏آورید، میلیونها دلار ارزش دارد و اگر آن را به دست ‏آورید، آن را در ازای ‏هیچ به دست آورده اید. اینکه ‏اتهامات فساد و رشوه همیشه با مجوزهای رادیو ‏وتلویزیون در ارتباط هستند، ‏همواره شگفتی مردم را ‏برمی‌انگیزد.‏

باز می‌گردم به موضوع اصلی سخن‌ام، و آن اینکه ‏اثر تلاش برای پایین نگاه داشتن قیمتها با سرکوب ‏قیمتها و ‏دستمزدها، ستون اصلی نظام اقتصادی، ‏یعنی همان روش مرکزی‌ای که فعالیت اقتصادی ما ‏را سازمان می‌دهد، را ‏از بین می‌برد. اگر بر این ‏اقدام اصرار دارید، باید آن را با چیزی جایگزین کنید. ‏شما به ناگزیر درگیر جیره‌بندی و ‏کنترل‌های ‏غیرمستقیم خواهید شد. ناگزیر خواهید شد تصمیم ‏بگیرید چه کسی چه چیزی را از چه کسی به ‏چه ‏مبلغی بخرد. به این ترتیب، نتیجه‌ی تلاش برای ‏جلوگیری از تورم با پایین نگاه داشتن جز به جزء ‏قیمتها و ‏دستمزدها به وجود آوردن ناکارایی‌های ‏عظیم و گسترش دامنه و مقیاس کنترل‌های ‏مستقیم است.‏

این اقدام، به نوبه‌ی خود، اثر دیگری دارد که آخرین ‏پیامد تلاش برای متوقف ساختن تورم است، که ‏مایل‌ام به آن ‏اشاره کنم. این پیامد خصوصیت ‏سیاسی دارد. در طی پنج یا شش سال گذشته ‏برهه‌هایی داشته‌ایم که کوشش‌هایی ‏برای پایین ‏نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها صورت گرفته است. ‏ما شاهد مخالفت کندی ‏‎(Kennedy)‎‏ با صنعت ‏فولاد ‏در ۱۹۶۲ بودیم. اخیرا هم مساله‌ای با آلومینیوم ‏داشتیم. بامزه‌ترین نکته برای من دگرگونی شدید ‏بین برهه‌ی ‏اول و دوم در تمایل بازرگانانی بود که به ‏طور بالقوه متاثر از این تغییر بودند و آزادانه نظرات و ‏احساسات خود ‏را ابراز می‌کردند. و البته من آنها ‏را ‏‎‏» ‏‎به خاطر تغییر موضع‌شان‎‏«‏‎‏ نکوهش نمی‌کنم.‏

هیچ نهاد قانونی، چه رئیس جمهور و چه هر نهاد ‏رسمی دیگر، این قدرت را ندارد تا شرکت آلومینیوم ‏یا فولاد را ‏ملزم سازد که قیمت خود را پایین آورد یا ‏یک اتحادیه را ملزم سازد که نرخ دستمزد را پایین ‏آورد. هیچ نهاد ‏قانونی و رسمی وجود ندارد، با این ‏حال قدرت زیادی در واشینگتن مستقر است. ‏فشارهای فراقانونی بسیاری ‏وجود دارند که ممکن ‏است تحمیل شوند. مهمتر از همه اینکه، کسی در ‏این کشور نیست که از تصمیم ناگاه یک ‏مامور ‏مالیات که می گوید اظهارنامه‌ی او نیازمند بررسی ‏دقیق‌تر است، احساس آزردگی نکند – و ‏چه ‏اظهارنامه‌ای است که نیاز به موشکافی ندارد؟‏

خطر اقامه‌ی دعوای ضد انحصار چیزی نیست که ‏هیچ بازرگانی آن را دست کم بگیرد. دامنه‌ی ‏وسیعی از ‏معاهدات دولتی وجود دارند. تلاش برای ‏پایین نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها، پناهی برای ‏قدرت فراقانونی به ‏وجود می‌آورد، که به نوبه‌ی ‏خود، گسترش می‌یابد و به سرکوب آزادی‌های ‏فردی، شخصی، و سیاسی و کاهش ‏هنگفت ‏تحمل و رضایت مردم به وجود اختلاف عقیده ‏می‌انجامد. اینها برخی از پیامدهای تلاش برای ‏جلوگیری از ‏تورم با پایین نگاه داشتن قیمتها و ‏دستمزدهاست.‏

معتقدم این پیامدها، چه از نظر کارایی اقتصادی و ‏چه از نظر حفظ آزادی‌های سیاسی بسیار خطیر و ‏حائز اهمیت ‏اند. اگر قرار است تورمی داشته ‏باشیم، بهتر است که نامقید باشد. البته، قطعا از ‏بین بردن منشا فشار تورمی، از ‏طریق آهسته کردن ‏نرخ بسط پولی از همه بهتر است. ‏

پس از رکود ۱۹۶۰، رکودی که یک تنزل کامل در ‏تولید بود و علت‌اش تا حدود بسیاری کندی رشد ‏حجم پول، ‏اقدام فدرال رزرو در افزایش نرخ رشد ‏حجم پول اقدامی درست بود. اقدام آنها در بالا نگاه ‏داشتن نسبی نرخ رشد ‏پولی نیز کار درستی بود. ‏این امر منشا انبساط مداوم پولی ما بوده است. به ‏این وجود، شوربختانه آنها بیش از ‏اندازه بر انجام آن ‏کار درست استمرار ورزیدند و در نتیجه حجم پول را ‏با نرخ بیش از اندازه زیادی افزایش دادند. ‏این امر ‏فشارهایی را در جامعه‌ی ما به وجود آورده است که ‏باعث ترقی قیمتها می‌شوند. بدون پرداخت ‏هزینه ‏نمی‌توانیم این فشارها را محو کنیم و تورم را ‏متوقف سازیم. خطر این است که اگر به این مهم ‏اقدام کنیم، که دیر یا ‏زود ناگزیر از آن هستیم، بیش ‏از اندازه واکنش نشان دهیم و بیش از اندازه نرخ ‏رشد پول را بکاهیم. حتی اگر ‏واکنش‌مان بیش از ‏اندازه نباشد، نمی‌توان تورم را به ناگهان متوقف ‏نمود. پیش از این نیروهایی در اقتصاد به ‏وجود آمده ‏اند که موجب ترقی قیمتها می‌شوند. ‏

اگر قرار باشد اقدامات درست و مناسب را به اجرا در ‏آوریم، یعنی به تدریج نرخ رشد حجم پول را کاهش ‏دهیم، ‏برای دوره‌ای همزمان شاهد استمرار تورم و ‏بروز نشانه‌هایی از بیکاری و رکود خواهیم بود. این ‏بخشی از ‏هزینه‌ای است که به خاطر رشد بیش از ‏حد حجم پول در سه یا چهار سال گذشته باید ‏بپردازیم. لیکن پرداخت این ‏هزینه خیلی بهتر از ‏ادامه‌ی اقدامات کنونی برای پنهان کردن فشارهای ‏تورمی و توسل جستن به مسئولیت‌های ‏اجتماعی ‏رهبران تجاری و کارگری است که با توسل به اعمال ‏کلی و بی‌نام و نشان قدرت دولت تقویت ‏می‌شوند. ‏

متشکرم.‏

چراغ آزادی

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

معرفی کتاب+نسخه چاپی «اقتصاد نهادی آب(تحلیل مقایسه‌ای پیرامون نهادها و عملکرد کشورها)»

cafeliberal

گفتگو با دکتر حسن منصور: بانک‌ها حق ندارند با پول مردم ضرر کنند

cafeliberal

ابهام‌زدایی از مفهوم رانت، حسن منصور

cafeliberal

چرخه‌های ناموزون در اقتصاد ملی، حسن منصور

cafeliberal

ویدئو: معرفی اقتصاد اتريشی 6-1

cafeliberal

ایران از دیدگاه «شفافیت بین المللی» : سال به سال فاسد تر

cafeliberal

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید