بابک مینا، پژوهشگر فلسفه در یادداشتی برای صفحه ناظران با مقایسه دو سیستم حکومتی پهلوی و جمهوری اسلامی، با بیان اینکه انقلاب ایران نه تنها تحولی سیاسی که تحولی در هستی اخلاقی شهریار ایرانی بوجود آورد، نتیجه گرفته است که به دنبال این تحول، هستی اخلاقی جامعه ایران نیز عمیقا دگرگون شد. به نوشته مینا از این رو انقلاب ایران را باید به مثابه دگردیسیای هستیشناسانه – اخلاقباورانه ایرانیان نیز در نظر گرفت.
بابک مینا، پژوهشگر فلسفه در یادداشتی برای صفحه ناظران با مقایسه دو سیستم حکومتی پهلوی و جمهوری اسلامی، با بیان اینکه انقلاب ایران نه تنها تحولی سیاسی که تحولی در هستی اخلاقی شهریار ایرانی بوجود آورد، نتیجه گرفته است که به دنبال این تحول، هستی اخلاقی جامعه ایران نیز عمیقا دگرگون شد. به نوشته مینا از این رو انقلاب ایران را باید به مثابه دگردیسیای هستیشناسانه – اخلاقباورانه ایرانیان نیز در نظر گرفت.

لئو اشتراوس همآوا با تعلیم فلسفه سیاسی کلاسیک، میگوید فلسفه سیاسی باید عقاید رایج در شهر را نقطه آغاز تامل خویش قرار دهد. آنچه عقل سلیم شهروندان دریافت میکند باید نقطه عزیمت نظرورزی فلسفی باشد. اگر در این سخن حقیقتی نهفته باشد، آنگاه باید بگوییم که مقایسه رژیم پهلوی و رژیم جمهوری اسلامی باید به یکی از مهمترین پرسشهای فلسفه سیاسی معاصر ما بدل شود، چرا که دیرزمانی است که مجادله بر سر تفاوتها و شباهتهای این دو رژیم سیاسی، به پرسشی از هستی سیاسی ملت ایران بدل شده است. قضاوت درباره این دو نظام سیاسی مهم است، چرا که به طور ضمنی مجادلهای است بر سر سعادت سیاسی ملت ایران. ما از طریق موضعی که در قبال این دو رژیم میگیریم، سعادت سیاسی را تعریف میکنیم. بنابراین این بحث ، در باطن خود مناقشهای ژرفتر را پنهان کرده است. ما از طریق مجادله بر سر این دو رژیم، بر سر تعریف سعادت سیاسی و حکومت آرمانی با یکدیگر نزاع میکنیم. این نزاع نه تنها ژرفترین و مهمترین نزاع تاریخ اندیشه سیاسی است، که تعیینکنندهترین و سرنوشتسازترین جدال در تاریخ هر ملتی است.

روشنفکرانی که میکوشند یک طرف این مباحثه را به «فریبخوردگان رسانهها» تقلیل دهند، نه تنها خویی استبدادی دارند، که هنوز به طبیعت امر سیاسی جاهل هستند. امر سیاسی مباحثهای است بیپایان درباره سرشت بشر و سعادت و غایتِ حیات وی. هر نظام سیاسی در عمق وجود خود، تعریفی از سرشت بشر و سعادت او را پنهان کرده است. به عبارت دیگر: هر نظام سیاسی پاسخی ست به پرسش سرشت بشر و سعادت او. مباحثه بر سر پاسخهای ممکن به این پرسش، تنها راه تامل بر مسائل بنیادی انسان است.
شهریار قدیم، شهریار جدید
بررسی جامع این دو رژیم سیاسی موضوع تحقیقی مفصل است. ما در یادداشت حاضر تنها خود را به مقایسه یک جنبه از این دو رژیم محدود میکنیم: حاکم در رژیم پهلوی، و حاکم در رژیم اسلامی چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟ دو رژیم سیاسی را از دریچههای گوناگونی میتوان بررسید. اما فرض ما این است که بررسی ماهیت شهریاری در این دو رژیم سرنخی مهم و گرانبها برای سنجش این دو حکومت به دست میدهد. برای شناخت ماهیت حکومتها راههای گوناگونی وجود دارد، که یکی از آنها پرسش از هویت حاکم است: چه نوع حاکمی بر این حکومت فرمان میراند؟ پاسخ به این پرسش یکی از آن دروازههایی است که ما را به معرفتی از سرشت حکومت مورد بحث میرساند. بنابراین هدف ما در اینجا تنها اشارهای است و به دست دادن سرنخی برای طرح بحثی گستردهتر.
شهریار جدید کیست؟ برای شناخت شهریار جدید باید به سراغ ماکیاولی برویم، یعنی کسی که نخستین طرح از چهره شهریار نو را به دست داد. پییر منان فیلسوف سیاسی معاصر فرانسوی در اثری موجز و مهم ،«تولد سیاست مدرن»، در عباراتی فشرده ضمن شرحی بر فصل هجدهم رساله «شهریار» شهریار جدید از دید ماکیاولی را توصیف میکند. (تولد سیاست مدرن، ص 21-24) شهریار ماکیاولی چهرهای دوگانه دارد: نیمی انسان، نیمی حیوان، و این بدان معنا است که حاکم باید تظاهر به خوبی کند، اما هر آن آماده باشد با دگرگون شدن آسمان بیقرار و پرتغییر سیاست، چهرهای دیگر به خود بگیرد. در واقع طبیعت شهریار جدید از نظر ماکیاولی دوگانه است: چهرهای بیرونی که ظاهرا باید نیکوسرشت جلوه کند، و چهرهای درونی که باید خود را هر آن متناسب با «بخت» (fortuna) تغیر دهد و آماده بدسرشتی باشد. شهریار سنتی برعکس با ثبات، یگانگی و تدوام منش، و درونی کردن و کسب عاداتی پایدار شناخته میشود. شهریار سنتی برخلاف اوضاع ناپایدار و بیثبات سیاست، باید به ثبات و انسجامی درونی و روحی برسد و صفات و خصایلی والا را در خود تداوم بخشد. ایدهآل شهریار سنتی درونی کردن صفاتی مثل شجاعت، خردمندی، شرافت، بزرگمنشی و غیره بود. برعکس شهریار مدرن باید جاناش را از عادات و صفات پایدار آزاد کند، تا بتواند بنا به شرایط، تغییر رفتار دهد. مفهوم نیرنگ در ماکیاولی دقیقا در اینجا معنای شایسته خود را پیدا میکند. نیرنگ از دید ماکیاولی چیزی ست بیشتر از معنای تحتالفظی کلمه: نیرنگ شهریار نو پاسخی است به ماهیت هر آن دگوگونشونده سیاست. نیرنگ همان نبوغ عملی سیاستمدار است. هرچه شهریار سنتی انعطاف کمتری نسبت به دگرگونیهای سیاست نشان میدهد و میکوشد تا سرحد ممکن انسجام شخصیت و منش خویش را حفظ کند، شهریار جدید سوژهای آزاد است که میتواند از هر موقعیتی به نفع خود استفاده کند. درست اینجا است که ماکیاولی به شهریار «راه شر» را توصیه میکند. اگر کمی اغراق کنیم میتوانیم بگوییم مهمترین خصلت شهریار جدید این است که شخصیتی ندارد، تنها باید به شخصیتی نیک تظاهر کند. این «بیشخصیتی» نسبی آزادیِ عملیِ بیپایانی به شهریار جدید اعطا میکند تا در فراز و نشیب سیاست بتواند در جای مناسب بایستد و قدرت را به چنگ آورد. شخصیت شهریار جدید در واقع میانتهی است، و از همین رو تا ابد انعطافپذیر است.
شکل نهایی و افراطی شهریار جدید ماکیاولی در شخصیت انقلابیون قرن بیستم آشکار شد. به عنوان مثال استالین، یکی از مهمترین و هوشمندترین سیساتمداران مدرن، نابغه یگانهای در مانورهای سیاسی بود. آنچه در شخصیت سیاسی استالین حقیقتا جذاب و در عین حال نفرتانگیز است، این واقعیت است که وی به گونهای جادوگرانه هر آن میتوانست بنا به شرایط در جای مناسب بایستد، از نیروهای موجود در صحنه حداکثر استفاده را بکند، و از این طریق قدم به قدم رقبای صاحب ناماش را حذف کند. البته بدیهی است که ادعای ما این نیست که استالین یا دیگر انقلابیون مدرن مستقمیا پیرو فیلسوف فلورانسی بودهاند. نظام استالینی با بسیاری از توصیههای ماکیاولی در تضاد است. اما تحلیل سخن ماکیاولی میتواند ما را در شناخت خصلتهای سیاست مدرن یاری کند. چرا که او بود که برای اولین بار سنگبنای سیاستی کاملا متفاوت با تعلیمات فیلسوفان و سیاستنامهنویسان سنتی را نهاد. اگرچه سیاست مدرن سدهها بعد بر روی این سنگبنای اولیه ساختمانی ساخت که از خرد و تخیل ماکیاولی فراتر میرفت. سیاست مدرن، و خصوصا سیاست انقلابی مدرن مستقل از اندیشمند فلورانسی، سیاستمدار مدرن را از قیود و عادات سنتی رها کرد و شخصیت او را به چیزی تا ابد شکلپذیر بدل کرد. اگر در لیبرال – دموکراسیها شهریار جدید راه میانه را میپیماید و هنوز میکوشد تا حدی ثبات و انسجام شخصیتاش را حفظ کند، در رژیمهای انقلابی سیاستمدار مرزی برای تهی کردن شخصیت سیاسی خویش از هرگونه فضلیت پایدار و انسجام درونی نمیشناسد.

نظام پهلوی در میانه قدیم و جدید
نظام پهلوی اگرچه در ادامه روندی که از اواخر دوره قاجار آغاز شده بود، در حال گسستن از جهانبینی و سیاست کهن ایرانی بود، اما همچنان چیزی از آریستوکراسی سنتی ایرانی در خود داشت. گزافه نیست اگر بگوییم، گسستی که انقلاب 57 در تاریخ ایران ایجاد کرد، به مراتب ریشهایتر و تکاندهندهتر از گسست انقلاب مشروطه بود: انقلاب 57 پایان قطعی آریستوکراسی ایرانی بود.
نظام پهلوی در میانه قدیم و جدید ایستاده بود. از طرفی هنوز خصلتی آریستوکرات داشت و از طرفی دیگر به تدریج منش و روش مدرن حکومتداری را در خود جذب میکرد. وقتی محمد علی فروغی در نامهای ناتمام به «اهمیت شاه در تربیت ایرانی» اشاره میکند، یعنی هنوز میکوشد چیزی از اشرافیت خردمند ایرانی را به دوران جدید منتقل کند. چرا که در دیدگاه سنتی منش شاه، سازنده منش و اخلاق (Ethos) ملت است. سرشتِ شهریار در نظام پهلوی به طور نسبی پایدار است، و این حقیقت ریشه در ماهیت آریستوکراتیک این رژیم دارد. «آریستوکرات» بنا به تعریف میبایست تمامیت، انسجام و ثبات عادات و منشهای (habitus) خویش را حفظ کند. میتوانیم منش اشرافی را از این حیث که معمولا حقوق مردم را رعایت نمیکند سرزنش کنیم، اما نکته این است که این منش بنا به ماهیت خود اخلاقی پایدار را به وجود میآورد، اخلاقی که اگرچه میتوان آن را دوست داشت یا نداشت، اما کمتر میتوان در آن نیرنگ و تلون از جنسی که در رفتار سیاستمداران انقلابی دیده میشود، تشخیص داد. آنچه معمولا از دید مشاهدهگر بیرونی به «غرور اشرافی» تعبیر میشود، در واقع جلوهای است از همین ثبات منش و انسجام روحی و درونی. نجیبزاده نه بر اساس پست و بلند حوادث و شرایط، که میبایست بر اساس آنچه شرافت و عزت اشرافیاش حکم میکند رفتار کند. روشن است که چنین خصلتهایی الگویی آرمانی است و نه لزوما واقعیت محققشده همه اشراف. اما در سنت آریستوکراتیک ثبات شخصیت و منش، آرمانی است که میتوان و باید به آن نزدیک شد. اگر با چنین معیارهایی به نظام پهلوی بنگریم، خواهیم دید که این نظام در میانه قدیم و جدید ایستاده بود. ماهیت سیاست در نظام پهلوی همچنان با اخلاق آریستوکراتیک آمیخته بود. اگرچه در سالهای آخر غلبه بیش از پیش فکر فنسالار و تکنیکزده و غیبت سیاستمدارنی فرهیخته و آدابدان مانند فروغی این نظام را بیشتر از گذشته از ایدهآلهای اخلاقی سنت آریستوکراتیک دور کرده بود، اما با اینهمه نظام پهلوی همچنان ماهیتی آریستوکراتیک داشت.
انقلاب ایران اما ماهیت سیاست در ایران را به کلی دگرگون کرد. ما پس از انقلاب شاهد روی کار آمدن حاکمانی بودیم که نیرنگ و تلون ویژگی اصلیشان بود. میتوان گفت اگرچه اسلامگرایان اهدافی ارتجاعی داشتند، اما روشهای سیاسی که به کار بردند به مراتب مدرنتر از روش سیاستورزی نخبگان دستگاه پهلوی بود. اسلامگرایان که نیرنگ و فریبکاری را از چپ افراطی آموخته بودند، توانستند بر موج تودههای مردم سوار شوند و با دگرگونی شرایط به خوبی گفتار و کردارشان را تغییر دهند. تا جایی که میتوانیم بگوییم آنها شاگردان کوچک لنین و استالین بودند. این انقلابیون 57 بودند که نشان دادند کاربرد نیرنگ، فریبکاری و پروپاگاندا چه اثرات نیرومندی در سیاست دارد و چگونه میتواند حریفان را خلع سلاح کند. بنابراین تحول نظام پهلوی به جمهوری اسلامی نه تنها تحولی سیاسی که تحولی در هستی اخلاقی شهریار ایرانی است. و به تبع این تحول در منش شهریار، هستی اخلاقی جامعه ایران نیز عمیقا دگرگون شد. و از این رو انقلاب ایران را باید به مثابه دگردیسیای هستیشناسانه – اخلاقباورانه در نظر گرفت.
نظرات طرحشده در این مقاله لزوماً بازتاب دیدگاه کافه لیبرال نیست.