در مقالهای زیر عنوان «گفتید پوپولیسم؟…» به قلم طاهره بارئی که بهتازگی در سایت «ایران امروز» منتشر شد، نویسنده یادآوری میکند که ۲۰۱۷ یک صدمین سال رویدادی است که در اکتبر ۱۹۱۷ تاریخ روسیه را به مسیر تازهای کشاند. همین رویداد، با پایهگذاری «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی»، دنیای قرن بیستم میلادی را نیز یکسره دگرگون کرد و پیامدهای آن همچنان بر قرن بیست و یکم سنگینی میکند. از هماکنون، با نزدیک شدن یک صدمین سالگرد رویداد اکتبر، در کشورهای اروپایی شاهد انتشار کتابها و مقالاتی هستیم که با تکیهبر تازهترین بررسیهای علمی، به ریشهها و نتایج این چرخش بزرگ تاریخی میپردازند.
ایرانیان نیز که از این چرخش تأثیر فراوان پذیرفتند، با استفاده از یک صدمین سال آن میتوانند به بازخوانی بخشهای بسیار مهمی از تاریخ معاصر کشور خود بپردازند و همزمان، در پیوند تنگاتنگ با آنچه در شوروی و «اردوگاه سوسیالیسم» گذشت، با فراز و نشیبهای تاریخ معاصر جهان بهتر آشنا شوند.
نوشته حاضر، در رابطه با فرصت کموبیش یکسالهای که برای شناخت بهتر رویداد اکتبر ۱۹۱۷ در برابر ما است، نخست به «طرح موضوع» میپردازد و سپس، با تأکید برشماری از زمینههایی که از دیدگاه او قابلبررسیاند، «چند پیشنهاد» را عرضه میکند. ناگفته پیدا است که محورهای تحقیقاتی پیشنهادشده تنها بخشی از عرصههای قابلبررسی درباره این رویداد بسیار مهم تاریخی را در برمیگیرند.
طرح موضوع
یک) «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» که با ایجاد «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» چرخشی بزرگ در تاریخ معاصر جهان به وجود آورد، در سال ۲۰۱۷ یکصد ساله میشود. طی دورانی بیش از هفت دهه، نظام شوروی و جنبش کمونیستی در سراسر جهان این رویداد را هرسال بهعنوان نخستین پیروزی انقلاب کارگران و دهقانان و سرآغاز پیدایش نخستین دولت زحمتکشان در روسیه جشن گرفتند. امروز کم نیستند تاریخنگارانی که رویداد ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ را «کودتای بلشویک»ها علیه «حکومت موقت» برآمده از انقلاب فوریه روسیه توصیف میکنند.
دو) رویداد ۱۹۱۷ روسیه را چه «انقلاب» توصیف کنیم و چه «کودتا»، تردیدی نیست که سازمان دهندگان آن (لنین، تروتسکی، زینوویف، کامنف، استالین…) توانستند با الهام گیری از نظریات مارکس و انگلس و انطباق قابلبحث آن بر شرایط کشور خود، نظام تازهای را زیر عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» در وسیعترین کشور جهان به وجود آورند. این نظام، با تکیهبر حزبی واحد با ساختار بهشدت متمرکز و ایدئولوژی مارکسیستی – لنینیستی و دولتی برآمده از همان حزب و همان ایدئولوژی، بعد از گذار از یک جنگ مخوف و مرگبار داخلی و مقابله با دشمنان خارجی، از اوایل دهه ۱۹۲۰ مجموعه زندگی سیاسی و اقتصادی روسیه و دیگر سرزمینهای بهجامانده از امپراتوری روسیه را زیر کنترل مطلق خود درآورد. سلطه مطلق نظام تازه هفتادوچهار سال طول کشید و حتی پس از فروریزی شوروی، آثار برجایمانده از آن بهگونهای آشکار در دوران «پسا کمونیسم» تداوم یافت.
سه) یکی از ویژگیهای اصلی نظام برآمده از اکتبر ۱۹۱۷، از همان آغاز، گرایش شدید آن به «جهانیکردن» انقلاب کمونیستی از راه گسترش الگویی بود که بلشویکها را در روسیه به یک قدرت سیاسی بلامنازع بدل کرده بود. تشکیل «انترناسیونال سوم» (کمینترن) در سال ۱۹۱۹ و بیستویک شرط مندرج در اساسنامه این سازمان برای قبول عضویت جنبشها و احزاب چپ سراسر جهان در آن، با همین هدف انجام گرفت. ازآنپس هر حزب کمونیستی، در هریک از کشورهای جهان، میبایست شکل سازمانی، ایدئولوژی، نوع فعالیت و نیز تاکتیکها و استراتژی خود را برای دستیابی به قدرت، با حزب کمونیست شوروی هماهنگ کند. بدینسان «کمینترن» به مهمترین بازوی نظام شوروی برای تأثیرگذاری بر سیر حوادث در جهان بدل شد. شمار انبوهی از نیروهای زنده در بخش بسیار بزرگی از جهان، از کارگران و تکنوکراتها گرفته تا برجستهترین چهرههای روشنفکری و حتی کادرهای نظامی، طی مدت چند دهه، مجذوب شوروی و شکل حکومت آن شدند.
چهار) استراتژی شوروی برای «جهانیکردن» الگوی انقلاب اکتبر از فراز و نشیبهای بسیار گذشت. در فاصله سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴، رهبران مسکو اعتقاد داشتند که بدون پیروزی انقلاب، بهویژه در چند کشور اروپایی، تحکیم نظام کمونیستی در روسیه امکانپذیر نخواهد بود. ولی بعد از شکست انقلابهای کمونیستی در آلمان، مجارستان، استونی و بلغارستان، آنها به این نتیجه رسیدند که میتوان طی دورهای موقت به استقرار «سوسیالیزم در یک کشور» اکتفا کرد. بهرغم این گرایش «واقعبینانه»، تلاش آنها برای پشتیانی از احزاب و جنبشهای «برادر» در سراسر جهان با شدتی روزافزون ادامه یافت، بهویژه باقدرت گرفتن استالین که در پی درگذشت لنین، با حذف تدریجی همه رقیبانش، به فرمانروای مطلق شوروی و رهبر بیرقیب و مورد پرستش احزاب و جنبشهای کمونیستی در سراسر جهان بدل شد.
پنج) در پی رویدادهای جنگ جهانی دوم و پیروزی شوروی علیه آلمان در چارچوب ائتلاف ضد هیتلری، آرزوی رهبران کرملین برای ایجاد مجموعهای بزرگ مرکب از کشورهای دارای نظامی مشابه شوروی، سرانجام تحقق یافت. تقریباً در همه سرزمینهایی که در جریان پیشروی ارتش سرخ بهسوی برلن زیر سلطه شوروی قرار گرفتند، احزاب کمونیست وابسته به کرملین در رأس «جمهوریهای دموکراتیک خلق» قرار گرفتند. چین نیز، با پیروزی انقلاب کمونیستی در سال ۱۹۴۹، به «جمهوری تودهای» بدل شد. طی چند دهه بعد از جنگ جهانی دوم، با مسلط شدن سازمانهای سیاسی مشابه حزب کمونیست شوروی بر قدرت دولتی در کشورهای گوناگون، از کره شمالی گرفته تا کوبا و ویتنام و اتیوپی و افغانستان، رویای رهبران انقلاب اکتبر در مورد ایجاد «اردوگاه سوسیالیسم» تحقق یافت. این قدرت عظیم، با پشتیانی شمار زیادی از احزاب کمونیست در کشورهای غیر کمونیستی و نیز نظامهای سیاسی هوادار مسکو در بخش بزرگی از «جهان سوم»، نقش بسیار مهمی را در شکل دادن به رویدادهای قرن بیستم ایفا کرد، هرچند که قدرت و انسجام آن به دلیل اختلافهای درونی (بهویژه میان پکن، مسکو و هاوانا) با چالشهای جدی روبرو شد.
شش) ولی مهمترین چالش «اردوگاه سوسیالیسم»، ضعف اقتصادی آن بود. در زادگاه «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر»، نظام تازه هرگز نتوانست کارآمدی خود را در عرصه تولیدی و ارتقای سطح زندگی مردم ثابت کند. مالکیت دولت بر همه ابزار تولید و نظام متمرکز برنامهریزی توانست زمینه رشد صنایع سنگین و پیشرفت سریع تولیدات نظامی و تواناییهای فضایی را فراهم آورد، ولی در پاسخگویی به نیازهای مصرفی روزمره مردم و نیز تأمین رفاه آنها در سطح استانداردهای نیمه دوم قرن بیستم، با مشکلات فراوان روبرو شد. طی هفتادوچهار سال حکومت شوروی، همه رفورمها بهمنظور آشتی دادن سوسیالیسم با نیازهای اقتصادی مردم به شکست انجامیدند؛ از طرح «نپ»(NEP) در دوران لنین گرفته تا اصلاحات دوران پس از استالین که مهمترین آنها به ابتکار میخاییل گورباچف، آخرین دبیر کل حزب حاکم کمونیست در شوروی به اجرا گذاشته شدند. «دموکراسیهای تودهای» اروپای خاوری و مرکزی (مجارستان، لهستان، آلمان شرقی، چکسلواکی…) نیز، بهرغم تلاشهای فراوان برای دستیابی به کارآمدی اقتصادی، درمجموع با شکست روبرو شدند. در میان همه نظامهای سیاسی برآمده از انقلاب کمونیستی، تنها چین بود که پس از مرگ مائوتسه تونگ، از آغاز دهه ۱۹۸۰ میلادی موفق شد ضمن حفظ سلطه حزب واحد حاکم، با کنار گذاشتن دگمهای ایدئولوژیک در عرصه اقتصادی، گشودن دروازههای کشور بر شرکتهای بزرگ چندملیتی و ورود به عرصه بازرگانی بینالمللی، زمینههای لازم را برای یکی از مهمترین جهشهای اقتصادی را در تاریخ معاصر جهان به وجود آورد.
هفت) نظام شوروی تنها میتوانست با تکیهبر انحصار قدرت، سلطه بیچونوچرا بر اطلاعات و اخبار و اعمال هژمونی مطلق بر فرهنگ و تاریخنگاری، به زندگی خویش ادامه دهد. از دیدگاه بخش بزرگی از افکار عمومی جهان نیز، قدرت نظامی شوروی، پیشروی سریع آن در عرصههای کلیدی ژئوپلیتیک و حضور رو به گسترشش در قارههای گوناگون آنچنان چشمگیر بود که اجازه نمیداد ضعفهای درونی این «ابرقدرت»، آنگونه که بایدوشاید، آشکار شود. با آغاز رفورمهای گورباچف در نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ میلادی، بهویژه «گلاسنوست» که نخستین شکافهای مهم را در هژمونی مطلق فرهنگی و «حقایق» رسمی آن به وجود آورد، این کل نظام برآمده از ایدئولولوژی مارکسیسم – لنینیسم بود که در کام بحران فرورفت. زمینلرزه ناشی از این بحران مجموعه «اردوگاه سوسیالیسم» را تکان داد و سرانجام، در سال ۱۹۹۱، طومار اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را در هم پیچید.
هشت) امروز، در آستانه یک صدمین سالگرد «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر»، از اعتقادها و وعدهها و امیدهای رهبران آنچه برجایمانده است؟ از پنج کشوری که هنوز در جهان رسماً کمونیست شناخته میشوند (چین، کره شمالی، کوبا، ویتنام، لائوس)، تنها کره شمالی است که به خطوط عمده مارکسیسم – لنینیسم، در افراطیترین روایت استالینی آن، وفادار مانده است. در چهار کشور دیگر، حزب حاکم کمونیستی همچنان پاسدار ویژگیهای نظام سیاسی تکحزبی است، ولی در عرصه اقتصادی بسیاری از دگمهای بنیادی مارکسیستی – لنینیستی را رها کرده و در جهانبینی خود نیز، چه در رابطه با شهروندان و چه در ارتباط با جامعه بینالمللی، به انعطافهای فراوان تن در داده است. احزاب و جریانهای کمونیستی نیز تقریباً در همه کشورهای جهان بهشدت ضعیف شدهاند. بااینهمه آیا میتوان از پایان نهایی کمونیسم سخن گفت؟ در روسیه، به دلیل دشواریهای دوران «پسا شوروی» و شکست این کشور در گذار از نظام کمونیستی به یک دموکراسی مدرن متکی بر اقتصاد آزاد، میل به عقبگرد و حتی کیش پرستش استالین، بهگونهای آشکار دوباره جان گرفته است. این «نوستالژی» یکی از ستونهای «پوتینیسم» است که هم در مکانیزمهای درونی نظام تحت رهبری ولادیمیر پوتین و هم در سیاست خارجی روسیه «پسا شوروی»، بیش از بیش دیده میشود. در دنیای درحالتوسعه، بهرغم پیشرویهای چشمگیر در عرصه دموکراسی و آزادسازی اقتصادی، نوعی کشش به تجربه شوروی هنوز در جنبشهای «پوپولیستی» (از نوع نظام پایهگذاری شده از سوی هوگو چاوز در ونزوئلا) کاملاً محسوس است. بحرانهای اقتصادی در کشورهای پیشرفته صنعتی نیز زمینه مناسبی را برای بازسازی گفتمانهای تازه انقلابی فراهم میآورد که در آن نشانههایی از بازگشت به جهانبینی بازمانده از هواداران لنین دیده میشود. زیر پرسش بردن دموکراسی، یکی از همین نشانهها است.
چند پیشنهاد
یک) استفاده از فرصت برای فهم بهتر تاریخ معاصر – یک صدمین سالگرد «انقلاب اکتبر» فرصتی مناسب برای بررسی دوباره رویدادی است که تاریخ جهان را در مسیری تازه قرارداد. با توجه به دستیابی تاریخنگاران به بخش مهمی از آرشیوهای آن دوران و انتشار کتابها و مقالههای تازه از سوی دانشگاهیان و کارشناسان مسائل شوروی و کمونیسم، میتوان اطلاعات و دیدگاههای نوینی را به افکار عمومی عرضه کرد. بدون پیروزی «انقلاب» یا «کودتا»ی بلشویکی، نقشه سیاسی و اقتصادی جهان آن نبود که امروز میبینیم. با تکیهبر اسناد و بررسیهای تازه، کارنامه این رویداد در عرصههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، هم در سطح بینالمللی و هم در سطوح تکتک کشورها، بهویژه آنهایی که چندین دهه زیر سلطه کمونیسم زندگی کردند، باید از نو موردتوجه قرار بگیرد.
دو) ارزیابی دوباره شمار قربانیان کمونیسم – بیلان کمونیسم درزمینهٔ تلفات انسانی دردناکترین فصل این پدیده است و حتی میتوان آن را، ازلحاظ مطلق، خونینترین رویداد در تاریخ تمدن انسانی به شمار آورد. در اثری زیر عنوان «کتاب سیاه کمونیسم» که شش سال بعد از فروریزی شوروی در پاریس منتشر شد، چند تن از دانشگاهیان فرانسوی شمار قربانیان مستقیم سیاستهای کمونیستی را در سراسر جهان (اعدام، اردوگاههای مرگ، گرسنگی…) یکصد میلیون نفر ارزیابی میکنند. چین با ۶۵ میلیون و روسیه با ۲۰ میلیون نفر، ازلحاظ مطلق، بیشترین شمار قربانیان رادارند. ولی ازلحاظ نسبی، کامبوج در رأس قرار میگیرد، کشوری که زیر سلطه خمرهای سرخ طی مدت چهار سال دستکم یکچهارم جمعیت خود را از دست داد. در کتاب دیگری زیر عنوان «یک مدل تازه اقتصادی»، آمارتیا سن برنده نوبل اقتصاد میگوید که در چین، در پی اجرای سیاست مائوییستی «جهش بزرگ بهپیش» در فاصله سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱، سی میلیون نفر بر اثر گرسنگی تلف شدند و مرگبارترین قحطی را در تاریخ جهان رقم زدند. با توجه به بررسیها و آمار تازه، میتوان در یک صدمین سالگرد رویداد اکتبر، بیلان تلفات انسانی ناشی از کمونیسم را در کشورها و مناطق گوناگون جهان بازبینی کرد.
سه) پرسش درباره امکان بازگشت کمونیسم – آیا ضعف دموکراسیها و بحرانهای اقتصادی در فضای «جهانیشدن» میتواند فرصتی تازه برای ایدئولوژیها و سازمانهای شبه کمونیستی فراهم آورد؟ تردیدی نیست که نظام شوروی برای همیشه به تاریخ پیوسته و بازآفرینی آن، در راستای ایدآلهای «انقلاب اکتبر» ۱۹۱۷، به رویا شباهت دارد. بااینحال اگر دموکراسیهای غربی از پس چالشهای بزرگ کنونی (اشکال تازه تروریسم، مهاجرتهای انبوه، بحرانهای اقتصادی همراه با بیکاری گسترده در رابطه با اوجگیری تکنولوژیهای پیشرفته…) برنیایند، این خطر وجود دارد که تشکلها و ایدئولوژیهای التقاطی، بهویژه از راه درآمیختن کمونیسم و ناسیونالیسم، بتوانند جوهر نظامهای لیبرال متکی بر آزادیهای فردی را زیر پرسش ببرند و گونههای تازهای از سازمانهای هوادار توتالیتاریسم را به قدرت برسانند. بهعنوان نمونه، حزب معروف به «جبهه ملی» در فرانسه برنامه اقتصادی خود را با الهام گیری موبهمو از نظریات حزب کمونیست فرانسه (در دوران قدرت این حزب) تدوین کرده، بخشی از هواداران و کادرهای این حزب را بهسوی خود کشانده و عملاً به مهمترین تشکل سیاسی کارگری در سطح ملی بدل شده است. این تجربه تازهای است از وحدت میان افراطیون راست و چپ بر سر مقابله با دموکراسی لیبرال.
چهار) پرسش درباره توسعهطلبی «پوتینیسم» و پیوندهای آن با شوروی – ولادیمیر پوتین که فروریزی شوروی را «بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیک قرن» توصیف کرده است، مظهر شکست روسیه در گذار از توتالیتاریسم کمونیستی به یک دموکراسی عادی اروپایی است. تردیدی نیست که در سیاستهای داخلی و بینالمللی مرد نیرومند کرملین، میراث اتحاد جماهیر شوروی بهروشنی دیده میشود. تصادفی نیست که مومیایی لنین همچنان در میدان سرخ مسکو است و کتابهای درسی در روسیه چهرهای بیش از بیش مثبت از استالین ارائه میدهند. چنین پیداست که نوستالژی شوروی، در کنار مذهب ارتودوکس و ناسیونالیسم روسی، یکی از سه ستون «پوتینیسم» به شمار میرود. در میان روشنفکران بسیار نزدیک به پوتین، میتوان از الکساندر دوگین نام برد که با ارائه یک «تمدن اروپایی- اسیایی» متکی بر دولتگرایی، ایدالیسم و برتری منافع مشترک بر منافع فردی، مدعی مقابله با «تمدن منحط» آمریکایی است که از دیدگاه او، بر فردگرایی و بازرگانی و ماتریالیسم بناشده است. پوتینیسم و نظریهپردازان نزدیک به او ازجمله دوگین در میان بخشهایی از چپ و راست افراطی در اروپا و نیز گرایشهای شدیداً ضد غربی در کشورهای درحالتوسعه، هواداران فراوان دارند (ازجمله ایران و «اصولگرایان» آنکه بهتازگی میزبان دوگین بودند).
پنج) پرسش درباره توسعهطلبی «ایدئولوژی چینی» و ارتباط آن با کمونیسم – حزب کمونیست چین که همچنان در مقام حزب واحد زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی پرجمعیتترین کشور دنیا را زیر تسلط خود دارد، به سهم خود با دموکراسیهای لیبرال به رقابت برخاسته و الگوی تازهای را به دنیا و بهویژه کشورهای درحالتوسعه پیشنهاد میکند. پیام رهبران پکن را به دنیای درحالتوسعه میتوان چنین خلاصه کرد: غربیها به شما یک حکمرانی دموکراتیک را در خدمت اقتصاد آزاد و ادغام در نظام جهانی پیشنهاد میکنند، حالآنکه از دیدگاه ما تنها یک نظام اقتدارگرا میتواند شما را همانند چین به یک توسعه سریع برساند. این پیام، با توجه به تجربه موفقیتآمیز چین، برای بخش مهمی از تصمیم گیران در «جهان سوم» از جذابیت برخوردار است. این پیام و درستی یا نادرستی آن درخور بررسیهای عمیق است.
شش) و سرانجام، مهمترین عرصه بررسی سالگرد انقلاب (کودتای) اکتبر برای ایرانیان، تأثیر این رویداد بر تاریخ معاصر ایران است. سقوط امپراتوری تزاری و برآمدن یک نظام تازه در گستردهترین کشور جهان، موقعیت ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک ایران را نیز یکسره دگرگون کرد. درواقع استقرار یک نظام تازه سیاسی و اقتصادی در مهمترین سرزمین همسایه ایران بر زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی این کشور و نوع روابطش با جهان تأثیری تعیینکننده داشت. کمونیسم بهعنوان مهمترین و بسیج کنندهترین جنبش سیاسی انقلابی در قرن بیستم میلادی، در ایران هم هواداران فراوان یافت و بر قطببندی نیروهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نیز سیاستگذاری دستگاه حکومتی بهشدت تأثیر گذاشت. یکی از بزرگترین مظاهر این تأثیرگذاری، تحول فرهنگ سیاسی در ایران زیر تأثیر ایدئولوژی معروف به مارکسیسم – لنینسیم بود که بقایای آن هنوز بهگونهای محسوس دیده میشود
برگرفته از ایران امروز