19.9 C
تهران
سه‌شنبه 4 مهر 1402 ;ساعت: 06:29
کافه لیبرال

آنتی کمونیسم در برابر سرمایه‌داری

در جهان هیچ جا و هیچ وقت ثبات و سکون وجود ‏ندارد. تغییر و ‏تحول عناصر اساسی زندگی هستند. ‏هر مرحله‌ای از کارها موقتی و ‏ناپایدار است؛ هر ‏عصری عصر‌گذار است. در زندگی آدمی هرگز ‏آرامش ‏و استراحتی در کار نیست. زندگی یک ‏پروسه است‎ ‎‏ نه حفظ وضع ‏موجود‏. با این وجود ‏ذهن آدمی همواره فریب تصویر یک زندگی ‏غیرقابل ‏تغییر را خورده است. هدف مورد ادعای تمامی ‏جنبشهای ‏آرمانشهرگرا این است که بر حرکت تاریخ ‏نقطه پایانی بنهند و یک ‏آرامش ابدی و نهایی را ‏بنیان بنهند. ‏ ‏

دلایل روانشناسانه‌ی ‌این گرایش روشن است. هر ‏تغییری وضع بیرونی ‏زندگی و رفاه را تغییر داده و ‏مردم را مجبور می‌کند خود را با ‏تغییرات نوین در ‏محیط زندگیشان هماهنگ کنند. این امر به ‏ضرر ‏منافع تضمین شده‌ی افراد است و روشهای ‏سُنتی تولید و مصرف را ‏تهدید می‌کند. این امر ‏تمامی کسانی را که ‌اندیشه‌های ‌ایستا دارند ‏و در ‏بازبینی روشهای اندیشیدنشان دچار نقصانند را آزار ‏می‌دهد. ‏محافظه‌کاری دقیقا نقطه‌ی مقابل طبیعت ‏عمل بشری است. اما ‏محافظه‌کاری همواره ‏برنامه‌ی مورد پسند بسیاری بوده است، ‏برنامه‌ی ‏مورد پسند آن انسانهای کاهلی که در برابر ‏هر تلاشی برای بهبود ‏وضع زندگیشان که توسط ‏اقلیتی از انسانهای هشیار آغاز می‌شود ‏مقاومت ‏می‌کنند. معمولا در استفاده از اصطلاح ارتجاعی ‏بیشتر به ‏کشیشان و اشرافی اشاره می‌شود که ‏خود را محافظه‌کار می‌خوانند. ‏اما بهترین نمونه‌ی ‏روحیه‌ی ارتجاعی در گروه‌های دیگری قابل ‏مشاهده ‏است: صنف استادکارانی که جلوی ورود دیگران را ‏می‌گیرند، ‏کشاورزانی که خواهان قیمتهای ‏تضمین ‌شده، یارانه و “موازنه‌ی ‏قیمتها” هستند، ‏مزدبگیرانی که دلِ‌خوشی از پیشرفتهای ‏تکنولوژیک ‏ندارند و استخدام تحمیلی و کارهای ‏مشابه را ترویج می‌دهند.‏ تکبر پوچ هنرمندان پیشرو و ادبا فعالیتهای تاجران را ‏به عنوان ‏پول در آوردن غیر روشنفکرانه رد می‌کند. ‏حقیقت این است که ‏کارآفرینان و بازرگانان استعداد ‏و شم عقلانی بیشتری از ‏نویسندگان و نقاشان ‏متوسط دارند. حقارت بسیاری از ‏روشنفکران ‏خودخوانده خود به دقیقترین وجهی ‏بیانگر آن است که آنها نمی‌‏فهمند چه توانایی و ‏قدرت تعقلی برای براه‌انداختن یک تجارت ‏موفق ‏مورد نیاز است.‏ ‏

برآمدن تعداد زیادی از این دست روشنفکران ‏کم‌ارزش خود یکی از ‏پدیده‌های ناخواسته و نامیمون ‏دوران سرمایه‌داری جدید است. ‏خودنمایی ‏آزاردهنده‌ی آنان مایه‌ی انزجار مردمان تیزبین ‏است. ‏آنان تنها مایه‌ی دردسر و مزاحمتند. اگر قیل ‏و قالهای آنان مهار ‏می شد یا حتی بهتر از آن ‏محافل و دار و دسته‌هایشان برچیده ‏می‌شد ‏مستقیما زیانی متوجه کسی نمی‌شد.‏ ‏

با این حال، آزادی کلی تجزیه‌ناپذیر است. هر ‏تلاشی برای محدود ‏کردن آزادی شبه هنرمندان و ‏ادیبان فاسد دردسرساز به معنای ‏دادن این نیرو به ‏مقامات است که معین کنند چه چیز خوب است و ‏چه ‏چیز بد. این به معنای سوسیالیستی کردن هنر ‏و ادبیات و روشنفکری ‏است. این نکته نیز محل ‏پرسش است که آیا چنین کاری انسانهای ‏مزاحم و ‏بی‌فایده را حذف می‌کند یا خیر. آنچه مسلم است ‏این است ‏که چنین کاری مانعی مهم و رفع ناشدنی ‏بر سر راه نوابغ خلاق ‏می‌نهد. قدرت مستقر ‏اندیشه‌های نو، روشهای جدید اندیشیدن ‏و ‏سبکهای جدید هنری را نمی‌پسندد. قدرت ‏مستقر هر گونه‌ای از نوآوری ‏را نفی می‌کند. ‏استیلای آنان به کنترلی شدید منجرمی‌شود و ‏سکون و ‏تباهی به بار می‌آورد.‏ ‏ ‏

تباهی اخلاقی، بی‌بند و باری و سترونی ‏روشنفکری طبقه‌ای از ‏به اصطلاح هنرمندان و ‏نویسندگان هرزه فدیه‌ای است که بشر می‌پردازد ‏تا ‏مبادا پیشگامان نوآور از ادامه‌ی راهشان بازمانند. ‏همگان ‏می‌بایست آزاد باشند، حتی مردمان سفله ‏تا مبادا آن تعداد اندکی ‏که می‌توانند از آزادی برای ‏منفعت رسانیدن به بشریت استفاده ‏کنند از اتمام ‏کار خود بازبمانند. آن آزادی افسارگسیخته ‏که ‏اشخاص کم‌ارزش محله‌ی لاتن ‏ از آن بهره‌مند ‏بودند جزو شرایطی بود ‏که پدیدار شدن آن اندک ‏مجسمه‌سازان، نویسندگان و نقاشان برجسته ‏را ‏ممکن ساخت. اولین چیزی که‌یک نابغه نیاز دارد ‏تنفس هوای آزاد ‏است. ‏ ‏

اما باید گفت که در نهایت آنچه فاجعه می‌آفریند ‏نظریات بیهوده‌ی ‏آن هنرمندان و ادیبان بی بند و بار ‏نیست، آنچه فاجعه می‌آفریند ‏آمادگی عموم مردم ‏برای پذیرش آنهاست. آنچه مایه‌ی شر است ‏پاسخ ‏مثبت شکل‌دهندگان افکار عمومی‌به این ‏شبه فلسفه‌ها و از پی آنان ‏پذیرش این افکار توسط ‏توده‌های گمراه‌شده است. مردم برای حمایت ‏از ‏ایده‌های مد روز سخت بی‌تابند تا مبادا در نظر ‏دیگران دهاتی ‏و عقب‌مانده به نظر بیایند.‏ ‏

زیانبارترین ایدئولوژی شصت سال گذشته ‏سندیکالیسم ژرژ سورل ‏ ‏و اشتیاق او برای عمل ‏بی‌واسطه ‏ بوده است. این نظریه که توسط ‏یک ‏روشنفکر مستاصل فرانسوی پرورانده شده بود، به ‏زودی ‏روشنفکران تمام کشورهای اروپایی را ‏فریفته‌ی خود کرد و نقش ‏مهمی د‌ر رادیکالیسم ‏تمامی جنبشهای ویرانگر و خرابکار بر عهده ‏داشت. ‏سلطنت طلبی، نظامی‌گری و آنتی سمیتیم در ‏فرانسه تحت ‏تاثیر آن بودند. در انقلاب بلشویکی ‏روسیه ، فاشیسم فرانسوی و ‏جنبش جوانان در ‏آلمان که در نهایت به نازیسم منجر شد نیز ‏نقش ‏مهمی ‌بازی کرد. این اندیشه احزاب سیاسی ‏را از احزابی که هدفشان ‏کسب قدرت از طریق ‏انتخابات و صندوق رای بود را به احزابی متکی ‏به ‏بازوی نظامی‌ بدل کرد. این اندیشه امنیت بورژوایی ‏و دموکراسی ‏نمایندگی را بی‌اعتبار می‌نمایاند و ‏جنگ داخلی و خارجی را موعظه ‏می‌کرد. شعار ‏اصلی آن این بود: خشونت و باز هم خشونت. ‏وضعیت ‏کنونی اروپا تا حد زیادی ماحصل شیوع ‏آموزشهای سورل است. ‏ ‎ ‎

روشنفکران نخستین کسانی بودند که به ایده‌های ‏سورل خوش آمد ‏گفتند؛ آنها بودند که سورل را ‏مشهور کردند. اما اصول اندیشه‌ی ‏سورل به وضوح ‏علیه روشنفکران بود. او مخالف عقلانیت سرد و ‏تعمق ‏خردمندانه بودند. تنها عمل بود که در نظر ‏سورل مهم بود، به ‏عبارت دیگر خشونت برای ‏خشونت. پیشنهاد او جنگیدن در راه ‌یک ‏اسطوره ‏فارغ از اینکه آن اسطوره چیست. “چون به سرزمین ‏اسطوره ‏وارد شوید، مصون از آنید که کسی ‏استدلال شما را رد کند.”‏ ‏ ‏چه فلسفه‌ی ‏درخشانی، نابود کردن برای نابود کردن! سخن ‏نگو، ‏استدلال نکن، بکش! سورل هر گونه تلاش ‏عقلانی حتی از جنس آثار حامی‌ ‏انقلاب را رد ‏می‌کند. هدف اصلی اسطوره‌ یک چیز است “آماده ‏کردن ‏مردم برای جنگیدن به قصد نابودی آنچه ‏هست.”‏ ‏ ‏ ‏

با این وجود گناه انتشار این شبه فلسفه‌های ‏ویرانگر نه بر گردن ‏سورل است و نه بر گردن حواریون ‏‏ او لنین، موسولینی و روزنبرگ و ‏نه بر گردن میزبانان ‏روشنفکران و هنرمندان بی‌مسئولیت. فاجعه ‏پدید ‏آمد چرا که برای قرنها کسی جرئت نکرده بود ‏آرمانشهرهای ‏کوته فکرانه را نقد کرده و ماشه‌ی ‏آگاهی را بکشد. حتی ‏نویسندگانی که ایده‌ی ‏خشونت بی‌پروا را تایید نکردند مشتاق ‏بودند ‏توجیهاتی همدلانه برای بدترین اعمال ‏دیکتاتورها بیابند. اولین ‏اعتراض‌های خجولانه‌ فقط ‏زمانی صورت گرفت، و البته بسیار دیر، که ‏شرکای ‏روشنفکر آن سیاستها دریافتند، حتی حمایتهای ‏شورمندانه‌شان ‏نیز آنان را از شکنجه و اعدام در ‏امان نگاه نمی‌دارد. ‏

‎ ‎ امروز یک جبهه‌ی آنتی‌کمونیست ساختگی وجود ‏دارد. آنان خود را ‏لیبرالهای ضد کمونیست ‏می‌خوانند، مردمان خردمند به درستی آنان ‏را ‏‏”ضدضدکمونیست” می‌خوانند. آنان می‌کوشند ‏کمونیسمی ‌بدون مشخصات ‏لازم و ذاتی ‏کمونیسم که برای آمریکاییها ناخوشایند است ‏پدید ‏آورند. آنها نوعی بر تمایز موهوم و غیرواقعی ‏میان کمونیسم و ‏سوسیالیسم انگشت می‌نهند و ‏‏ به شکلی پاردوکسیکال در پی حمایت ‏دیگران از ‏سوسیالیسم غیرکمونیستیشان هستند که بر ‏متنی مبتنی ‏است که نویسندگانش آن را ‏مانیفست کمونیسم خوانده‌اند. آنها گمان ‏می‌کنند ‏سخنشان را با باز تعریف دروغین سوسیالیسم به ‏عنوان ‏اقتصاد برنامه‌ریزی شده ‌یا دولت رفاه به ‏کرسی نشانده‌اند. آنها ‏وانمود می‌کنند آمال ‏دیکتاتورمنشانه و و انقلابی سرخها را رد ‏می‌کنند و ‏در همان حال در کتابها، مجلات، مدارس و ‏دانشگاه‌ها کارل ‏مارکس، مدافع انقلاب کمونیستی ‏و دیکتاتوری پرولتاریا را به ‏عنوان یکی از بزرگترین ‏اقتصاددانان و جامعه شناسان و به عنوان ‏خیرخواه و ‏رهایی‌بخش بشریت ستایش می‌کنند. آنها ‏می‌خواهند ما ‏باور کنیم خودکامگی غیرخودکامه، ‏چیزی از جنس مثلث مربع، درمان ‏همه‌ی ‏دردهاست. هر زمان اعتراض ملایمی ‌به کمونیسم ‏می‌کنند مشتاقانه ‏سرمایه‌داری را با اصطلاحات ‏وام ‌گرفته از کلمات سرزنش ‌بار مارکس و ‏لنین مورد ‏اجحاف قرار می‌دهند. آنها به تاکید می‌گویند ‏که ‏نفرتشان از سرمایه‌داری بارها بیش از نفرتشان ‏از کمونیسم است. ‏آنها تمامی اعمال ناخوشایند ‏کمونیسم را با تاکید بر “دهشت‌زایی ‏وصف ناپذیر” ‏سرمایه‌داری توجیه می‌کنند. کوتاه سخن آنکه آنان ‏در ‏حالیکه وانمود می‌کنند علیه کمونیسم می‌جنگند ‏می‌کوشند مردم را به ‏کیش کمونیسم بگروانند. ‏ ‏

این لیبرالهای ضدکمونیست خودخوانده علیه ‏کمونیسم نمی‌جنگند، ‏آنچه آنان علیه آن می‌جنگند ‏آن نظام کمونیستی است که آنان در ‏آن زمام امور را ‏در دست ندارند. آنچه آنان یک نظام ‏سوسیالیستی، ‏یا همان کمونیستی، می‌خوانند ‏نظامی‌ است که آنان و دوستان ‏نزدیکشان در آن ‏حکومت کنند. شاید گفتن این حرف که آنان ‏برای ‏حذف دیگران لحظه‌شماری می‌کنند زیاده‌روی ‏باشد. مسئله فقط این است ‏که آنان نمی‌خواهند ‏خود حذف شوند. در یک کشور سوسیالیستی ‏تنها ‏یک خودکامه‌ی مطلق و شرکایش هستن که ‏بیمه هستند. ‏ ‏

یک جنبش “ضد فلان” رویکرد منفی خالص دارد. ‏چنین جنبشی هیچ شانسی ‏برای هیچ‌گونه پیروزی ‏ندارد. زخم زبانهای پر از غیظ اینگونه ‏جنبشها ‏کمابیش آن برنامه‌ای که مخاف آن هستند را تبلیغ ‏می‌کند. ‏مردم می‌باید برای چیزی که می‌خواهند ‏بدان دست یابند مبارزه ‏کنند. پس زدن شر، هر قدر ‏هم که بد باشد، نمی‌تواند تنها هدف ‏مبارزه باشد. ‏آنها، می‌بایست بدون تامل از اقتصاد بازار آزاد ‏دفاع ‏کنند.‏ ‏

امروز پس از آنکه اعمال اتحاد جماهیر شوروی و ‏شکستهای تاسف‌بار ‏تمامی‌ تجربیات ‏سوسیالیستی موجب توهم‌زدایی از کمونیسم ‏گشته‌اند، ‏اگر این آنتی‌کمونیسم دروغین در صحنه ‏نمی‌بود کمونیسم شانس بسیار ‏اندکی برای ‏موفقیت در جامعه‌ی غربی می‌داشت.‏ آنچه می‌تواند ملل متمدن اروپای غربی، آمریکا و ‏استرالیا را در ‏برابر به بردگی کشیده شدن توسط ‏بربریت مسکو حفظ کند حمایت علنی ‏و غیرمشروط ‏از سرمایه‌داری لسه‌فر است.‏

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

تیشۀ طلا بر ریشۀ اقتصاد

cafeliberal

ایران مال کیست؟، دکتر حسن منصور

cafeliberal

خروج ۱.۵ میلیارد دلار از ایران برای خرید ملک در ترکیه

cafeliberal

بنزین یا دوغ، مسئله این است

cafeliberal

اقتصاد کینزی برای احمق ها*!

cafeliberal

کرونا و اقتصاد آزاد، موسی غنی نژاد

cafeliberal

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید