👤 دکتر کریستین نیمیتز تصمیم گرفت تا نگاهی به گذشته بیندازد و ببیند که سوسیالیستها چه چیزی برای گفتن داشتهاند قبل از اینکه جنایات حکومتهای سوسیالیستی آشکار شود.
طبق تحقیقات دکتر نیمیتز: «ادعای سوسیالیسمِ غیرواقعی همیشه بعد از واقعه مطرح شده است. تا وقتی که پروژهی سوسیالیستی در مرحلهی ابتدایی خودش است تقریبا هیچکس ادعا نمیکند که این سوسیالیسم واقعی نیست. درست برعکس، کمابیش هر پروژهی سوسیالیستی در تاریخ از یک مرحلهی ماهعسل گذر کرده که در طی آن به شکل پرشوری توسط روشنفکران برجستهی غربی مورد تعریف و تمجید قرار گرفته.»
⬅️ ترجمهی فارسی این کتاب را میتوانید از وبسایت نشر علم (http://elmpub.com/) خریداری کنید.
کتاب «سوسیالیسم، ایده شکست خوردهای که هرگز نمیمیرد» بقلم کریستین نیمیتز و ترجمه محمد ماشینچیان و حسین ماشینچیان توسط نشر علم بزودی در کتابفروشی های کشور توزیع می شود. آن چه می خوانید از مقدمه این کتاب است که تصویری کلی از ان را به مخاطب ارائه می کند؛
سوسیالیسم در بریتانیا هم در بین دانشجویان محبوب است و هم در میان افراد۳۰ تا ۵۰ ؛ نظرسنجیهای متعدد نیز این را تأیید میکنند. نظرسنجیها همچنین نشان میدهند حمایت از سوسیالیسم به طور کلی در راستای حمایت از طیف گستردهای از سیاستهای فردی است که میتوان آنها را سوسیالیستی دانست.
جالب است که حمایت از سوسیالیسم به طور نظری همراستای برداشتهای مثبت نسبت به نمونههای واقعی اعم از معاصر یا تاریخی و نظام سوسیالیستی در عمل نیست. مثلا افرادی که به کشورهای سابق پیمان ورشو اعم از چین مائوئیستی، ویتنام شمالی یا کرۀ شمالی نگاه خوشبینانه دارند امروزه اقلیتی کوچک در بریتانیا هستند. سوسیالیستها با موفقیت، فاصلهشان را از بالغ بر بیست و چهار تلاش شکستخورده برای ساخت جامعۀ سوسیالیستی حفظ کردهاند. ادعای آنان مبنی بر اینکه «این نظامها نهتنها هرگز سوسیالیسم «واقعی» نبودند، بلکه اندیشۀ سوسیالیستی را تحریف کرده بودند» به عقیدهای متعارف تبدیل شده است. برای نمونه، امروزه نوشتن شکستهای اتحاد جماهیر شوروی سابق به پای سوسیالیسم معاصر، احمقانه و خارج از عرف به شمار میآید.
اما در حالی که سوسیالیستها فاصلهشان را با نمونههای تاریخی و معاصر سوسیالیسم حفظ کردهاند معمولا تلاش میکنند توضیح دهند دقیقا چه کار متفاوتی انجام خواهند داد. سوسیالیستها میل دارند به سمت انتزاع فرار کنند و به جای سخن از ویژگیهای سازمانی ملموس از آرمانهای رفیع حرف بزنند. اما این آرمانها (مثلا دموکراتکردن اقتصاد) اصلا چیز جدیدی نیستند. اینها همان آرمانهاییاند که محرک طرحهای سوسیالیستی پیشین بودند. سوسیالیسم اصلا به آن آرمانها جامۀ عمل نپوشانده، اما این ناشی از فقدان تلاش نیست.
دفاع سوسیالیسم غیرواقعی همواره معطوف به گذشته است، یعنی زمانی که تجربۀ سوسیالیستی قبلا در سطح وسیع بیاعتبار شده. تا وقتی که تجربۀ سوسیالیستی در دوران اولیهاش است تقریبا هیچکس بحثی روی اعتبار سوسیالیستیاش ندارد. برعکس، عملا تمام رژیمهای سوسیالیستی دورههای اوجشان را گذراندهاند و طی آن مشتاقانه از سوي بسیاری از روشنفکران غربی تحسین شدهاند. تنها بعد از این رویداد (یعنی زمانی که آنها مایۀ شرمندگی نهضت سوسیالیسم شدند) است که نسخههای سوسیالیستی آنان بر مبنای تجربۀ گذشته «غیرواقعی» لقب میگیرند.
این الگو از دهۀ سی آغاز شد، هنگامی که هزاران روشنفکر غربی همچنان مشغول زیارت سیاسی از اتحاد جماهیر شوروی بودند. هرچند سبعیت آن رژیم در غرب، شهرۀ خاص و عام (یا دستکم شناختهشده) بود، اتحاد جماهیر شوروی را در سطح گستردهاي دموکراسی بالقوه مردمی به شمار میآوردند که به دست کارگران اداره میشود. وقتی «ذوبشدن در ولایت استالین» از مد افتاد، بیشتر هواداران غربی استالین رسما اعلام موضع نکردند، اما بهوضوح در این باره سکوت کردند.
در دهۀ شصت باز همان اتفاق افتاد، جز اینکه این بار کوبا، ویتنام شمالی و مهمتر از همه چین مائوئیستی مدینۀ فاضله بهشمار میآمدند. روشنفکران غربی با تکرار موج اولیۀ بازدیدها از اتحاد جماهیر شوروی، این بار در شمار وسیع در این کشورها دور هم جمع شدند و سیل ستایشها بازگشت. آرمانشهرهای جدید را هم جایگزین سرمایهداری غربی معرفی میکردند هم جایگزین سوسیالیسم بیاعتبارشدۀ اتحاد جماهیر شوروی و متحدانش. «این دفعه کاملا فرق دارد» ابدا جدید نیست: روشنفکران غربی از دهۀ شصت صراحتا تمام تجربیات جدید سوسیالیستی را در تضاد با تلاشهای شکستخوردۀ اولیه میدانستند.
وقتی کوبا، ویتنام و چین مائوئیستی در دهۀ هفتاد از مد افتادند، آلبانی و کامبوج جایشان را گرفتند. بازدیدها در این برهۀ زمانی اندک بود اما الگوی اصلی همان بود: هواداران غربی مدعی بودند تجربیات سوسیالیستی اولیه فاسد بودهاند و اکنون دموکراسی واقعی «کارگران» و «دهقانان» ظهور خواهد کرد. این کشورها به دلیل انزواطلبی شدیدشان آلوده به همکاری با نسخههای بیآبروی سوسیالیسم نبودند.
علنیترین تجربۀ طبیعی سوسیالیسم تقسیم کره و آلمان به دو بخش سوسیالیستی و کاملا سرمایهداری است. امروزه نتیجۀ قطعی این تجربیات مشخص است؛ اما همیشه اینقدر مشخص نبود و تا وقتی که کاملا مشخص نبود اکثر روشنفکران غربی به جای طرفداری از بخش سرمایهداری این کشورها، هوادار بخش سوسیالیستی بودند.
آخرین نمونه از الگوهای فوقالذکر (ستایش مشتاقانه و سپس انکار عطف به ماسبق) ونزوئلا است. «ذوبشدن در ولایت ونزوئلا» حوالی سال 2005 آغاز شد و یک بار دیگر ادعای محوری این بود که این دفعه کاملا فرق میکند: «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» سوسیالیسم دموکراسی از پایین است که هیچ صنمی با سوسیالیسمهای دستوری از بالای سالهای گذشته ندارد. ونزوئلا هم خیلی زود به مقصد زیارت غربیها تبدیل شد. ذوب در ولایت ونزوئلا، مدت کوتاهی پس از مرگ چاوز با سقوط ونزوئلا به ورطۀ هرج و مرج اقتصادی، ناآرامی سیاسی و اقتدارگرایی رو به افول گذاشت. سوسیالیستهای غربی پس از دورهای سکوت، صراحتا اعتبار سوسیالیستی چاوزیسم را به چالش کشیدند. ونزوئلا نیز به فهرست کشورهایی پیوست که هرگز «واقعا» سوسیالیستی نبودند.
سوسیالیسم به رغم فهرست بلندبالای شکستهایش همچنان محبوبتر از سرمایهداری است. پژوهش جاناتان هایت که نشان میدهد بیشتر استدلالهای سیاسی و اخلاقی در حال یافتن توجیهات ثانویه برای قضاوت حسی اولیه هستند، برای توضیح چرایی این مسئله راهی دراز در پیش دارد. حمایت از سرمایهداری نامتعارف است: اکثریت ما اصلا نگرش خوبی به سرمایهداری نداریم. در مقابل سوسیالیسم با برداشتهای اخلاقی ما کاملا جور است. به سوسیالیسم واقعا نگرش مثبتی داریم. سوسیالیستبودن «پیشفرضی» است که به طور طبیعی به ذهن ما خطور میکند. در مقابل، درک مزایای اقتصاد بازار نیاز به خودفرمانی فکری دارد. حتی روشنفکران برجستهای همچون میلتون فریدمن و ف. ا. هایک کارشان را در مقام هوادار بازار آزاد شروع نکردند.