27.8 C
تهران
چهارشنبه 17 خرداد 1402 ;ساعت: 00:27
کافه لیبرال

فلسفه اجتماعی یک فرد معمولی‎ ‎

‏1- نظام سرمایه‌داری آنگونه که هست و آنگونه که ‏فرد معمولی ‏آن را می‌بیند.‏

پیدایش علم اقتصاد به عنوان شاخه‌ای جدید از ‏معرفت، یکی از مهم‌‏ترین رویدادهای تاریخ بشریت ‏بوده است. با تسهیل در کسب و کار ‏سرمایه‌داری ‏خصوصی، تمامی فعالیت‌های بشری چند نسل ‏اخیر نسبت به ‏ده هزار سال پیش بصورتی بنیادین ‏دگرگون شده. ساکنین یک کشور ‏سرمایه‌داری، از ‏روز تولد تا روز مرگشان، هر لحظه از ‏دستاوردهای ‏شگرف طرز تفکر و عمل سرمایه‌دارانه ‏منفعت برده‌اند.‏ ‏

شگفت انگیزترین مسئله در مورد تغییرات بی‌نظیری ‏که نظام ‏سرمایه‌داری در شرایط مادی افراد ایجاد ‏کرده، این واقعیت است ‏که تمامی‌ این دگرگونی‌ها ‏تنها توسط تعداد اندکی از نویسندگان و ‏شمار ‏معدودی دولتمرد که آموزه‌های این نویسندگان را به ‏خوبی ‏درک کرده‌اند، انجام گرفته است. نه تنها ‏توده‌های کم کار ‏ بلکه ‏اکثر بازرگانانی که از طریق ‏تجارتشان اصول لسه‌فر ‏ را عملی ‏کرده‌اند، از درک ‏جنبه‌های حیاتی عملکرد خود بازمانده‌اند. حتی ‏در ‏دوران شکوفایی لیبرالیسم تنها تعداد اندکی از ‏افراد درک کاملی ‏از کارکرد اقتصاد بازار داشتند. ‏تمدن غربی، نظام سرمایه‌داری را ‏به توصیه‌ی بخش ‏کوچکی از نخبگان برگزید.‏ ‏

در دهه‌های آغازین قرن نوزدهم، افراد بسیاری وجود ‏داشتند که با ‏مشکلات مربوط به کمبود شدید منابع ‏ناآشنا بوده و در پی برطرف ‏کردن این کمبودها ‏بودند. در سال‌های میان واترلو ‏ و ‏سباستوپول، ‏کتابی به جز رساله‌های علم اقتصاد در ‏بریتانیای ‏کبیر محبوبیت نداشت. اما محبوبیت آن به ‏زودی فروکشید. موضوع ‏این رساله‌ها برای خواننده ‏عام خوشایند نبود.‏ ‎ ‎

علم اقتصاد تفاوت بسیار زیادی هم با علوم طبیعی ‏و تکنولوژی و ‏هم با تاریخ و حقوق ‏ دارد، که این ‏تفاوتها برای یک فرد مبتدی ‏عجیب و در عین حال ‏زننده به نظر می‌رسد. برای آنانی که ‏کارهای ‏تحقیقاتی‌شان در آزمایشگاه‌ها بر روی ‏اوراق و اسناد بایگانی ‏شده ‌یا در کتابخانه‌ها انجام ‏می‌شود، شگفتی ابتکاری علم اقتصاد با ‏دیده‌ی ‏تردید نگریسته می‌شود. غرابت معرفت ‏شناسانه‌ی ‏ علم اقتصاد ‏برای کوته‌فکران متعصب ‏پوزیتویسم ‏ نیز بی‌معنا به نظر می‌رسد. ‏مردم ‏می‌خواهند در یک کتاب علم اقتصاد چیزی را بیابند ‏که کاملا ‏با تصاویر از پیش پنداشته‌شان در مورد این ‏علم همخوانی داشته ‏باشد. به عبارت دیگر به ‏دنبال رشته‌ی پژوهشی‌ای هستند که بر ‏اساس ‏ساختار منطقی علم فیزیک یا زیست‌شناسی ‏شکل گرفته باشد. ‏آنها از مقابله با مشکلاتی که ‏تحلیل آنها نیازمند تلاش فکری ‏نامشخصی است، ‏سر در گم شده و خودداری می‌کنند. ‏ ‏ ‏

نتیجه‌ی چنین بی‌اطلاعی‌ای این است که مردم ‏تمامی‌پیشرفت‌های صورت ‏گرفته در شرایط ‏اقتصادی را به پیشرفت در علوم طبیعی و ‏تکنولوژی ‏نسبت می‌هند. همانطور که آنها مسائل ‏را می‌بینند، طی تاریخ بشری ‏گرایش خودکاری به ‏پیشرفت‌های در حال جریان علوم طبیعی تجربی ‏و ‏کاربرد آنها در حل مسائل تکنولوژیکی وجود داشته ‏است. این گرایش ‏اجتناب‌ناپذیر بوده و جزیی تفکیک ‏نشدنی از سرنوشت بشری را ‏تشکیل می‌هد و از ‏اینرو عملکرد آن بر اشکال ممکن تشکیلات ‏سیاسی ‏و اقتصادی جامعه تاثیر می‌گذارد. از دید ‏آنان، پیشرفت‌های بی‌‏نظیر تکنولوژیکی دویست ‏سال اخیر از طریق راه‌کارهای اقتصادی ‏زمانه، ‏ایجاد نشده ‌یا ادامه نیافته است. این پیشرفت‌ها ‏دستاورد ‏لیبرالیسم کلاسیک، تجارت آزاد، لسه فر و ‏سرمایه‌داری نبوده‌اند. ‏از این رو پیشرفت‌های مذکور ‏می‌توانستند تحت هر نظام اقتصادی‌ای ‏صورت ‏گیرند.‏ ‏

تعالیم مارکس به این دلیل به آسانی مورد تایید قرار ‏گرفت، چرا ‏که از طرفی با تعبیر عامه‌پسندی از ‏وقایع تطابق داشت و از طرف ‏دیگر با پوششی شبه ‏فلسفی ‏ که هم روح‌گرایی ‏ هگلی را دربر می‌گرفت ‏و هم ماتریالیسمی خام ‏ پوشانده شده بود. در ‏طرح کلی ‏مارکس “نیروهای مادی تولید” ماهیتی ‏ماورای طبیعه‌ای و مستقل از ‏اراده و کنش انسانی ‏دارا هستند. نیروهای مذکور مسیر خودشان را ‏آن ‏چنان طی می‌کنند که گویی قوانین اسرارآمیز و ‏اجتناب‌ناپذیر ‏قدرتی بالاتر آنها را تجویز می‌کند. این ‏نیروها به طور رمزآلودی ‏تغییر یافته و بشریت را وادار ‏می‌سازند که نظام اجتماعی را با ‏این تغییرات ‏منطبق کند؛ نیروهای مادی تولید از یک چیز ‏اجتناب ‏می‌ورزند: مقید شدن توسط تشکیلات ‏اجتماعی بشر. مضمون اصلی تاریخ ‏کشمکش ‏نیروهای مادی تولید جهت رهایی از تعهدات ‏اجتماعی‌ای است ‏که به آنها مقید شده است.‏ ‏

مارکس چنین تعلیم می‌هد که مدتها پیش نیروهای ‏مادی تولید به شکل ‏آسیاب دستی بوده و پس از آن ‏این نیروها امور انسانی را بر اساس ‏الگوی ‏فئودالیسم ساماندهی کردند. بعدها، قوانینی ‏غیرقابل درک‏ ‏ ‏که تکامل نیروهای مادی تولید را ‏تعیین می‌کند کارخانه‌ی بخار را ‏به جای آسیاب ‏دستی جایگزین کرد. از اینرو فئودالیسم باید ‏جای ‏خود را به سرمایه‌داری می‌بخشید. پس از آن، ‏نیروهای مادی تولید ‏فراتر رفته، و قالب کنونی آن ‏لزوما باید سوسیالیسم را جایگزین ‏کمونیسم سازد. ‏آنهایی که درصدد مهار انقلاب سوسیالیستی ‏هستند ‏محکوم به انجام کاری عبث هستند. بند ‏آوردن جریان تکامل تاریخی ‏کاری غیرممکن است.‏ ‏

نظریات گروه‌های به اصــطلاح چپ‌گرا با یکدیگر از ‏بسیاری از ‏جهــات تفاوت دارد. اما همگی‌شان بر ‏یک نکته تفاهم دارند.‏ ‏ ‏

تمامی‌ این گروه ها پیشرفت مادی در جریان را ‏همچون فرآیندی ‏خودکار می‌بینند. یک آمریکایی ‏عضو اتحادیه، سطح زندگی‌اش را ‏مسلم می‌پندارد. ‏تقدیر مشخص کرده که وی از تسهیلاتی بهره‌مند ‏شود ‏که حتی مرفه‌ترین افراد از نسل‌های پیشین و ‏افراد غیرآمریکایی ‏هنوز هم از آن محروم هستند. ‏این وضعیت در صورتی برایش اتفاق ‏نمی‌افتاد که ‏‏”فردگرایی شدید”‏ ‏ کسب و کارهای بزرگ نقش ‏بیشتری ‏در پیدایش آنچه که “شیوه زندگی ‏آمریکایی” می‌نامد بازی می‌کردند. از نظر وی ‏‏”مدیریت” صرفا بیانگر ادعاهای ‏غیرمنصفانه‌ی ‏‏”استثمارکنندگانی” است که خواهان ‏محرومیت وی از حقی هستند که ‏از زمان تولد به ‏وی تعلق داشته است. او چنین می‌پندارد که ‏در ‏حین تکامل تاریخی، گرایش مهارنشدنی‌ای در ‏جهت افزایشی مداوم در ‏‏”بهره‌وری” نیروی کار وی ‏وجود داشته است. واضح است که پیامدهای ‏این ‏بهبود به حق منحصرا به خود فرد تعلق دارد. ‏شایستگی اوست –‏در عصر سرمایه‌داری- که از ‏طریق صنایع پردازشی ‏ و به تعداد ‏کارگران مشغول ‏به کار، بخشی از ارزش محصولات تولید شده تمایل ‏به ‏افزایش داشته است. ‏ ‏

حقیقت این است که افزایش در آنچه که بهره‌وری ‏نیروی کار خوانده ‏می‌شود، به خاطر استفاده از ‏لوازم و ماشین آلات بهتر است. صد ‏کارگر در یک ‏کارخانه مدرن، به ازای هر واحد زمانی، ‏کالاهای ‏بیشتری تولید می‌کنند نسبت به صد ‏کارگری که در کارگاه‌های ‏صنعتگران ماقبل ‏سرمایه‌داری تولید می‌کردند. این پیشرفت ‏تحت ‏تاثیر مهارت بیشتر، کارآیی یا پشتکار کارگر ‏نوعی قرار نگرفته ‏است. (واقعیت این است که ‏مهارت مورد نیاز صنعتگران قدیمی ‌بسیار ‏بیشتر از ‏دسته‌های مختلف کارگران در کارخانه‌های امروزی ‏است.) ‏بلکه افزایش بهره‌وری به خاطر استفاده از ‏لوازم و ماشین آلات ‏کارآتری است که به ترتیب، ‏تحت تاثیر انباشت و سرمایه‌گزاری در ‏سرمایه ‏بیشتر بوده است.‏ ‏

اصطلاحات سرمایه‌داری، سرمایه، و سرمایه‌داران ‏توسط مارکس به کار ‏گرفته شد و امروزه از طرف ‏اکثر مردم – هم چنین توسط خبرگزاری‌های ‏پروپاگاندا رسمی‌ولت ایالت متحده- با بارمعنایی ‏تحقیرآمیز ‏استفاده می‌شود. با این حال این کلمات ‏به عامل اصلی‌ای اشاره ‏دارند که عملکردشان ‏تمامی‌ستاوردهای شگرف دویست سال اخیر- ‏یعنی ‏بهبود بی‌نظیری در میانگین سطح زندگی ‏جمعیتی که به طور مداوم ‏در حال افزایشند – را به ‏همراه داشته است. آنچه که شرایط مدرن ‏صنعتی ‏کشورهای سرمایه‌داری را از شرایط موجود در دوران ‏ماقبل ‏سرمایه‌داری، به علاوه شرایط حاکم بر ‏کشورهای به اصطلاح کمتر ‏توسعه‌یافته متمایز ‏می‌سازد، میزان عرضه سرمایه است. هیچ ‏پیشرفت ‏تکنولوژیکی اگر که سرمایه مورد نیاز آن ‏پیش‌‌تر از طریق پس‌انداز ‏فراهم نمی‌شد امکان ‏تحقق نمی‌یافت.‏ ‏

پس‌انداز و انباشت سرمایه، همچون واسطه‌ای ‏ ‏هستند که مرحله به ‏مرحله از زمان غارنشینان ‏بی‌تمدن در جستجوی غذا به روش‌های ‏مدرن ‏صنعتی تغییر یافته‌اند. پیشگامان این تکامل، ‏نظریاتی بودند ‏که بسترساز ساختاری شدند که ‏عرضه مطمئن سرمایه‌ی انباشت شده ‏تحت لوای ‏اصول مالکیت خصوصی ابزار تولید را تامین می‌کرد. ‏هر ‏یک قدم ما به سمت رفاه وامدار پس انداز بوده ‏است. ماهرانه‌ترین ‏ابداعات تکنولوژیکی عملا ‏بی‌فایده می‌بودند اگر که کالای سرمایه‌ای مورد نیاز ‏از راه پس‌انداز فراهم نمی‌شد.‏ ‏

کارآفرینان برای برآوردن نیازهای مبرم و تامین ‏نشده‌ی مصرف‌‏کنندگان، با مقرون به صرفه‌ترین ‏شیوه کالاهای سرمایه‌ای را به ‏کار می‌گیرند که ‏توسط پس اندازکنندگان مهیا شده است. ‏کارآفرینان ‏همراه با تکنیسین‌ها خواهان تکمیل فرآیند ‏تولید ‏هستند. آنها در کنار پس‌اندازکنندگان، نقش ‏فعالی در جریان ‏وقایعی که پیشرفت اقتصادی ‏نامیده می‌شود ایفا می‌کنند. مابقی ‏افراد از ‏فعالیت‌های این سه طبقه پیشتاز منفعت می‌برند. ‏اما ‏فارغ از اینکه فعالیت‌ها و اعمال بقیه افراد چه ‏باشد، مابقی ‏تنها ذینفعان تغییراتی هستند که در ‏آن هیچ دخالتی نداشتند. ‏ ‏ ‏

ویژگی اقتصاد بازار، بیانگر این واقعیت است که ‏بیشترین سهم ‏پیشرفت‌های حاصل شده از جانب ‏تلاش‌های این سه طبقه پیشتاز – ‏پس ‏اندازکنندگان، سرمایه‌گزاران در کالاهای ‏سرمایه‌ای و آنهایی که ‏روش‌های جدید بکارگیری از ‏کالاهای سرمایه‌ای را ارائه می‌هند- ‏میان اکثریت ‏غیرپیشتاز مردم تقسیم می‌شوند. از طرفی بیش ‏از ‏افزایش جمعیت میزان انباشت سرمایه زیاد شده ‏و از طرف دیگر بهره‌وری نهایی کارگر، محصولات را ‏ارزان می‌کند. فرآیند بازار، برای ‏یک فرد معمولی ‏فرصت بهره‌مندی از نتایج دستاوردهای دیگران ‏را ‏فراهم می‌سازد. فرآیند بازار هم چنین طبقه ‏پیشتاز را وادار می‌‏سازد تا به بهترین نحو ممکن به ‏اکثریت غیرپیشتاز خدمت کنند.‏ ‏

همه آزادند که به مقام سه طبقه پیشتاز یک جامعه ‏سرمایه‌داری ‏برسند. این طبقات صنف و طبقه‌ی ‏خاص و بسته‌‌ای نیستند. عضویت در ‏آنها امتیازی ‏نیست که توسط مرجعیتی به فرد اعطا شده ‌یا ‏از ‏پیشینیانش به ارث برده باشد. این طبقات هم ‏مانند یک باشگاه ‏ ‏هم نبوده، و اعضای آن هیچ ‏قدرتی برای دور نگه داشتن تازه ‏واردان ندارند. آنچه ‏که برای سرمایه‌دار، کارآفرین یا مخترع ‏شیوه‌های ‏جدید تکنولوژیکی شدن نیازمند است، هوش و قدرت ‏اراده ‏است. وارث یک فرد ثروتمند از مزایای خاصی ‏بهره‌مند است و این ‏امر باعث شده که او تحت ‏شرایط بهتری نسبت به دیگران کارش را ‏شروع ‏می‌کند. اما کار وی در رقابت بازار آسانتر نیست، ‏بلکه گاهی ‏اوقات کارش حتی خسته کننده‌تر و کم ‏سود آورتر از کار تازه ‏واردان است. او باید ارث‌اش را ‏دوباره سامان بخشد تا اینکه ‏بتواند آن را با تغییرات ‏موجود در شرایط بازار منطبق کند. به ‏عنوان مثال، ‏مشکلاتی که وارث “امپراطور” راه آهن در ‏دهه‌های ‏اخیر باید با آن مواجه بوده، بی‌شک ‏بغرنج‌تر از مشکلاتی است که ‏فردی که از آغاز با ‏باربری کامیون یا حمل و نقل هوایی شروع ‏کرده ‏است باید روبرو شود. ‏ ‏

فلسفه‌ی مردم پسند انسان عادی، به ‏تاسف‌بارترین شیوه‌ی ممکن ‏تمامی ‌این مصادیق را ‏به غلط بیان می‌کند. همانطور که‌ یک فرد ‏نوعی ‏ ‏موضوع را می‌بیند، تمامی صنایع جدیدی که ‏تسهیلاتی برای وی ‏عرضه کرده‌اند که برای پدر وی ‏ناشناخته بوده، به واسطه‌ی نیروهای ‏افسانه‌ای ‏ایجاد شده‌اند که پیشرفت نامیده شده‌اند. ‏انباشت ‏سرمایه، کارآفرینی و نبوغ تکنولوژیکی هیچ ‏کمکی به ایجاد رفاهی ‏خودجوش نکرده است. اگر ‏هر کسی با آنچه که این فرد نوعی به ‏عنوان ‏افزایش در بهره‌وری نیروی کار در نظر می‌گیرد ‏نسبت داده ‏شود، پس این افراد آدمهای مونتاژ ‏شده‌ای بیش نیستند. متاسفانه، ‏در این دنیای ‏غیراخلاقی انسان توسط انسان استثمار ‏می‌شود. ‏همانطور که مانیفست کمونیست اشاره ‏می‌کند، صاحبان کسب و کار ‏مزایا و منافع کارشان ‏را برداشته و به کارگران یدی چیزی بیش از ‏‏”آنچه ‏که برای معاش و زادو ولد نژادش لازم باشد” ‏نمی‌پردازد. ‏نتیجتا، “کارگر مدرن، به جای اینکه ‏وضعیتش همراه با پیشرفت ‏صنعتی بهتر شود، ‏بیشتر و بیشتر نزول پیدا می‌کند…او به فرد ‏فقیری ‏تبدیل می‌شود، و فقر سریع‌تر از جمعیت و ثروت ‏گسترش می‌‏یابد.” نویسندگان چنین توصیفاتی از ‏صنعت سرمایه‌دارانه، در ‏دانشگاه‌ها به عنوان ‏بزرگترین فیلسوف و بانی خیر بشریت مورد ‏ستایش ‏قرار گرفته و تعلیماتشان با هیبتی حاکی از حرمت ‏توسط ‏میلیون‌ها نفری پذیرفته می‌شوند که ‏خانه‌های این افراد، در ‏کنار سایر وسایل مکانیکی ‏بوده و مجهز به رادیو و تلویزیون است. ‏ ‏

اساتید می‌گویند که بدترین نوع استثمار که ‏دامن‌گیر رهبران ‏‏”کارگری” و سیاستمداران ‏می‌شود، به خاطر کسب و کارهای بزرگ ‏است. این ‏اساتید نمی‌توانند درک کنند که ویژگی با اهمیت ‏کسب و ‏کارهای بزرگ، تولید انبوه برای تامین ‏نیازهای توده‌هاست. تحت ‏نظام سرمایه‌داری ‏کارگران خودشان، مستقیما یا غیر مستقیم، ‏مصرف‌‏کنندگان اصلی تمامی‌ آن کالاهایی هستند ‏که کارخانجات تولید ‏می‌کنند.‏ ‏

در روزهای اولیه نظام سرمایه‌داری، شکاف زمانی ‏قابل توجهی میان ‏پیدایش یک نوآوری و دسترسی ‏توده‌ها به آن وجود داشت. حدود شصت ‏سال پیش ‏گابریئل تارد ‏ به درستی به این موضوع اشاره کرد ‏که‌ یک ‏نوآوری صنعتی قبل از این که به نیاز ‏همگان تبدیل شود، تصور و ‏خیال یک اقلیت ‏محسوب می‌شد؛ آنچه که در ابتدا کالایی تجملی ‏به ‏شمار می‌رفت، بعدها به‌یک کالای مورد نیاز ‏مصرفی برای همگان تبدیل ‏شد. این گفته با در نظر ‏گرفتن رواج خودرو هم چنان صحت دارد. ‏اما تولیدات ‏در مقیاس زیاد کسب و کارهای بزرگ، این وقفه ‏زمانی ‏را کاهش داده و تا حدودی از میان برده ‏است. نوآوری‌های مدرن ‏تنها بر اساس روش‌های ‏تولید انبوه می‌توانند به طور سودآوری ‏تولید شده و ‏در نتیجه برای بسیاری افراد به محض تولید ‏قابل ‏دسترس باشند. به عنوان مثال، در ایالت ‏متحده هیچ دوره‌ی قابل ‏ذکری وجود نداشته که ‏لذت از چنین نوآوری‌هایی همچون ‏تلویزیون، ‏جوراب‌های نایلونی یا غذای کنسرو شده ‏بچه، منحصر به اقلیتی از ‏پولداران باشد. در حقیقت، ‏کسب و کارهای بزرگ به همگون‌سازی ‏ ‏شیوه‌های ‏لذت و مصرف مردم گرایش دارند.‏ ‏

در اقتصاد بازار هیچ کس به دلیل اینکه برخی از ‏مردم ثروتمند ‏هستند، فقیر نیست. ثروت ثروتمندان، ‏دلیل فقر کسی نیست. برعکس، ‏جریانی که برخی ‏از افراد را ثروتمند می‌سازد، پیامد فرآیندی ‏است که ‏تامین نیازهای بسیاری از افراد را بهبود ‏می‌بخشد. ‏کارآفرینان، سرمایه‌داران و تکنسین‌ها تا ‏آنجا که بتوانند به ‏بهترین شکل کالاهای مورد نیاز ‏مصرف‌کنندگان را عرضه می‌کنند تا به ‏موفقیت ‏می‌رسند.‏

‏‏ ‏ 2 – جنبه‌ی ضدسرمایه‌دارانه

از همان آغاز جنبش سوسیالیستی و تلاشها برای ‏احیای سیاست‌های ‏مداخله‌جویانه ‏ دوران ماقبل ‏سرمایه‌داری، سوسیالیسم و مداخله ‏گرایی ‏ کاملا ‏در چشم آگاهان به تئوری اقتصادی بی‌اعتبار ‏شدند. ‏اما صرفا با تحریک قدرتمندترین احساسات ‏انسان یعنی حسادت و ‏نفرت، عقاید انقلابیون و ‏اصلاح‌طلبان مورد حمایت اکثریت عظیمی‌از ‏افراد ‏نادان قرار گرفت.‏ ‏

فلسفه اجتماعی روشنگری که راه را برای ‏درک دستور کاری ‏لیبرالی‎ ‎ ‎‏- ‏‎ ‎آزادی اقتصادی، ‏اجرای اقتصاد بازار(سرمایه‌داری)، ‏و ‏پیامدهای ساختاری آن، حکومت انتخابی- ‏باز کرده بود، نابودی سه ‏قدرت قدیمی یعنی ‏سلطنت، آریستوکراسی و کلیساها را توصیه ‏نمی‌‏کرد. لیبرال‌های اروپایی جایگزینی ‏سلطنت پارلمانی را به جای ‏سلطنت ‏استبدادی، و نه استقرار دولت جمهوری را ‏مورد هدف قرار ‏داده بودند. آنها می‌خواستند ‏امتیازات آریستوکراتها را ملغی ‏کنند، نه اینکه ‏آنها را از القابشان، از سپرهای اشرافی‌شان ‏ ‏و ‏دارایی‌هایشان محروم سازند. لیبرال‌های ‏اروپایی خواهان اعطای ‏آزادی وجدان ‏ به ‏همگان و پایان دادن به آزار و ‏اذیت ‏دگراندیشان و ملحدان ‏ بودند. اما آنها ‏هم چنین مایل به دادن ‏آزادی کامل به ‏کلیساها و فرقه‌های مذهبی جهت پیگیری ‏اهداف معنوی‌شان بودند. از اینرو سه قدرت ‏بزرگ نظام پیشین حفظ شدند و باقی ‏ماندند. ‏فردی ممکن است انتظار این را داشته باشد ‏که شاهزادگان، ‏آریستوکراتها و روحانیونی که ‏به طرز خستگی‌ناپذیری مدعی محافظه‌‏کاری ‏هستند، آماده‌ی مقابله با حملات ‏سوسیالیستی بر ملزومات تمدن ‏غربی ‏باشند. علیرغم این، پیشگامان سوسیالیسم ‏ابایی از فاش کردن ‏این موضوع نداشتند که ‏تحت نظام توتالیتارینیسم سوسیالیستی ‏هیچ ‏جایی برای آنچه که آنها بقایای استبداد، ‏امتیاز و خرافات می‌‏نامیدند وجود نخواهد ‏داشت.‏ ‏

البته گروه‌های مذکور که دارای امتیازات ویژه هستند ‏در برابر ‏استدلال‌های معقول، خشم و حسادتی ‏شدیدتر دارند. این گروه‌ها دست ‏در دست ‏سوسیالیستها به این واقعیت بی‌توجه بودند که ‏سوسیالیسم ‏مصادره‌ی دارایی‌هایشان را هدف ‏گرفته و هیچ آزادی مذهبی‌ای تحت ‏نظامی‌ ‏توتالیتارین نمی‌تواند وجود داشته باشد. هونز ‏هولرن ‏ در ‏آلمان خط مشی‌ای را آغاز کرد که ناظری ‏آمریکایی، سوسیالیسم ‏سلطنتی ‏ نامیدش.‏ ‏ ‏رومانف‌های ‏ خودکامه روسیه با هواداری ‏از ‏اتحادیه‌گرایی کارگران ‏ به عنوان سلاحی در برابر ‏تلاش‌های ‏‏”بورژوازی” برای استقرار حکومت انتخابی ‏مقابله می‌کردند.‏ ‏ در ‏همه‌ی کشورهای اروپایی، ‏آریستوکراتها کمابیش با دشمنان ‏سرمایه‌داری ‏همکاری کرده‌اند. همه جا روحانیون پرآوازه درصدد ‏بی‌اعتبار کردن نظام کسب و کار آزاد بوده و از اینرو، ‏از ‏سوسیالیسم و یا مداخله‌گرایی حمایت ‏می‌کردند. برخی از رهبران ‏برجسته امروزی ‏پروتستان – بارت‎(Barth) ‎‏ و برانر ‏Brunner)‎‏) ‏در ‏سوئیس، نیئبر‎ ‎‏(‏Niebuhr ‎‏) و تیلیچ (‏Tillich‏) در ‏ایالت متحده، و مرحوم ‏اسقف اعظم شهر کانتربری ‏، ویلیام تمپل، صراحتا سرمایه‌داری را ‏محکوم کرده و ‏حتی کوتاهی‌های به قول معروف نظام سرمایه‌داری ‏را ‏همراه با مسئولیت تمامی‌ افراط کاری های ‏بولشویسم روسی با هم ‏متهم می‌کنند.‏ ‎ ‎

فردی شاید با شگفتی بپرسد که آیا سر ویلیام ‏هارکورت ‏ شصت سال ‏پیش بر حق بود؟ بیش از ‏شصت سال پیش او اعلام کرد ما اکنون ‏همگی ‏سوسیالیست هستیم. اما امروزه دولتها، احزاب ‏سیاسی، معلمان ‏و نویسندگان، محاربین ضدخدا ‏ ‏به علاوه روحانیون مسیحی، تقریبا ‏متفق القول با ‏اشتیاق اقتصاد بازار را رد کرده و منافع به ‏اصطلاح ‏قدرت مطلقه دولت را ستایش می‌کنند. نسل آینده ‏در محیطی در ‏حال پرورش است که غرق در عقاید ‏سوسیالیستی است.‏ ‏

اثرات ایدئولوژی ماقبل سرمایه‌داری به گونه‌ای ‏نمایان شده که ‏افکار عمومی، تقریبا بدون هیچ ‏استثنایی، دلایلی را ارائه می‌دهند ‏که مردم را وادار ‏به پیوستن احزاب سوسیالیستی یا ‏کمونیستی ‏می‌سازد. در مواجهه با سیاست‌های ‏داخلی، فرد می‌پندارد که، ‏‏”طبیعتا و لزوما”، آنانی ‏که ثروتمند نیستند باید موافق ‏برنامه‌های رادیکال – ‏برنامه ریزی، سوسیالیسم، کمونیسم- باشند، ‏در ‏حالیکه تنها ثروتمندان دلیلی برای رای به حفظ ‏اقتصاد بازار ‏دارند. این فرض مسلم در نظر گرفته ‏می‌شود که ایده‌ی اصلی ‏سوسیالیستی‌این چنین ‏است که منافع اقتصادی توده‌ها از طریق ‏عملکرد ‏سرمایه‌داری تنها برای منفعت “استثمارکنندگان” به ‏خطر ‏افتاده و سوسیالیسم سطح زندگی فرد عادی ‏را بهبود می‌بخشد. ‏ ‏

با این حال، مردم از آن رو که می‌دانند که ‏سوسیالیسم شرایط‌شان ‏را بهتر می‌کند خواهان ‏سوسیالیسم نیستند، مردم همچنین ‏سرمایه‌داری ‏را بدین دلیل که که می‌د‌انند سرمایه‌داری نظامی ‏است ‏مغایر با منافعشان رد نمی‌کنند. آنها ‏سوسیالیست هستند چون ‏معتقدند سوسیالیسم ‏شرایط‌شان را بهتر کرده، و از سرمایه‌داری ‏متنفرند ‏چون معتقدند این نظام به آنها آسیب می‌رساند. ‏آنها ‏سوسیالیست هستند چون به واسطه‌ی ‏حسادت و نادانی از عقل و هوش ‏محروم شده‌اند. ‏آنها سرسختانه از مطالعه‌ی علم اقتصاد ‏اجتناب ‏ورزیده و انتقادات ویرانگر اقتصاددانان در مورد ‏برنامه‌های ‏سوسیالیست را نمی‌پذیرند چون از منظر ‏آنها، علم اقتصاد تئوری‌ای ‏انتزاعی بوده و عملا ‏مهمل است. آنها وانمود می‌کنند که تنها به ‏تجربه ‏اعتماد دارند. اما آنها به همان میزان سرسختانه از ‏در ‏نظر گرفتن مصدایق غیرقبل انکار تجربیات اجتناب ‏می‌ورزند. به ‏عبارت دیگر، سطح زندگی فردی در ‏آمریکای سرمایه‌دارانه به طور ‏غیرقابل مقایسه‌ای ‏بالاتر است از سطح زندگی در بهشت ‏سوسیالیستی ‏شوروی‌ها.‏ ‏

در مورد شرایط مردم کشورهایی که از نظر ‏اقتصادی به قهقرا ‏رفته‌اند، استدلال غلط مشابهی ‏نمایان می‌شود. آنها می‌پندارند که ‏مردمان این ‏کشورها باید “به طور طبیعی” با کمونیسم موافق ‏باشند ‏چون فقیر هستند. اکنون این امر واضح است ‏که ملت‌های فقیر ‏خواهان رهایی از فقرشان ‏هستند. این کشورها در جهت بهبود ‏شرایط ‏نارضایت بخش‌شان باید تشکیلات اقتصادی ‏جامعه را طوری برگزینند ‏که به بهترین شکل ممکن ‏این هدف را تضمین کند؛ آنها باید به نفع ‏نظام ‏سرمایه‌داری تصمیم‌گیری کنند. اما، فریب خورده با ‏عقاید ‏کاذب ضدسرمایه‌دارانه، آنها موافق کمونیسم ‏هستند. این امر ‏حقیقتا متناقض است که رهبران ‏مردمان خاور دور، در حالی که ‏نگاهی مشتاقانه به ‏رفاه کشورهای غربی می‌اندازند، روش‌هایی ‏که ‏غرب را مرفه ساخته را رد کرده و مجذوب ‏کمونیسم روسی‌ای می‌شوند ‏که برای فقیر نگه ‏داشتن روس‌ها و اقمارشان موثر است. این ‏امر ‏وقتی متناقض‌تر می‌شود که آمریکایی‌ها، که از ‏محصولات کسب و ‏کارهای بزرگ سرمایه‌دارانه لذت ‏می‌برند، نظام شوروی را ستایش ‏کرده و این ‏موضوع را که ملت‌های فقیر آسیایی و آفریقایی ‏باید ‏کمونیسم را به سرمایه‌داری ترجیح دهند را تا ‏حدودی “طبیعی” در ‏نظر می‌گیرند.‏ ‏

مردم ممکن است بر سر این پرسش که آیا همه ‏باید با جدیت علم ‏اقتصاد را مطالعه کنند یا خیر، ‏توافق نداشته باشند. اما یک امر ‏مسلم است. ‏فردی که بدون داشتن آشنایی کامل با علم اقتصاد ‏‏ برای ‏همگان در مورد تقابل میان سرمایه‌داری و ‏سوسیالیسم می‌نویسد یا ‏صحبت می‌کند، حرافی ‏بی‌مسئولیت محسوب می‌شود.‏

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

مهملات اقتصادی: افزایش حداقل دستمزد استاندارد زندگی افراد کم‌درآمد را بالا می‌برد، مدسن پیری

cafeliberal

علم بهتر است یا تورم !؟

cafeliberal

تولید چیست؟

cafeliberal

اصول و تبعات مداخله دولت در اقتصاد، دکتر موسی غنی نژاد

cafeliberal

اعتراض‌های توده‌ای به‌جای جنگ‌های فرقه‌ای / پاتریک کوبرن – نقد اقتصاد سیاسی

cafeliberal

تیشۀ طلا بر ریشۀ اقتصاد

cafeliberal

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید