20.4 C
تهران
جمعه 7 مهر 1402 ;ساعت: 08:01
کافه لیبرال

ادبیات در نظام سرمایه‌داری ‎ ‎

‏1 – بازار محصولات ادبی ‏

نظام سرمایه‌داری فرصت‌های زیادی را برای ابراز ‏ابتکارات افراد ‏فراهم می‌کند. در حالی که ‏سخت‌گیری‌های موجود در جامعه‌ای خواص ‏سالار، ‏مانع از تغییر عمل‌کرد روزمره هر کس شده و هیچ ‏انحرافی ‏از روال مرسوم را تحمل نمی‌کند، نظام ‏سرمایه‌داری به تشویق بدعت ‏گزاران ‏ می‌پردازد. ‏سود جایزه‌ی انحراف موفقی است از انواع ‏رویه‌های ‏معمول؛ و زیان همچون جریمه‌ای است برای آنانی ‏که ‏منفعلانه به روش‌های منسوخ دلبسته‌اند. فرد ‏آزاد است تا آنچه را ‏که می‌تواند بهتر از دیگران انجام ‏دهد، عرضه کند.‏ ‏

لیکن، چنین آزادی فردی‌ای محدود می‌باشد. آزادی ‏فرد پیامد ‏دموکراسی بازار است و از این رو به ‏ستایش دستاوردهای فردی ‏بستگی دارد، فردی که ‏خود بخشی از مصرف‌کنندگان مقتدر ‏محسوب ‏می‌شود. آنچه در بازار بابتش وجهی ‏پرداخت می‌شود، تنها عملکرد ‏خوب نیست، بلکه ‏این تعداد کافی مشتریان است که باعث ‏تشخیص ‏عمل‌کرد خوب می‌شود. اگر خرید کالایی ‏هر چند عالی توسط مردم، کم‌‏تر از آن چیزی باشد ‏که به راستی شایسته آن است، تمامی ‌مشکلات ‏و ‏هزینه‌های صرف شده برای تولید کالا بیهوده و ‏بی‌نتیجه خواهد بود.‏ ‏

اساسا نظام سرمایه‌داری، نظام تولید انبوه ‏برای ارضای نیازهای ‏توده‌های مردم است. ‏این نظام برای یک انسان معمولی رفاه به ‏همراه ‏می‌آورد. این نظام متوسط سطح ‏زندگی افراد را تا حدی افزایش داده ‏که در ‏سال‌های پیشین هرگز تصور آن نیز ممکن ‏نبود. اکنون لذات و ‏تفریحاتی برای میلیونها نفر ‏قابل دسترس شده که چند نسل قبل ‏تنها در ‏اختیار گروه کوچکی از نخبگان ‏ بود.‏ ‏

برجسته ترین نمونه، تحول گسترده‌ای است ‏که در بازار انواع آثار ‏ادبی‌ پدید آمده است. ‏امروزه آثار ادبی – در گسترده‌ترین ‏معنای ‏ممکن – کالایی است که مورد تقاضای ‏میلیون‌ها نفر تقاضا است. ‏میلیون‌ها نفر ‏روزنامه، مجله و کتاب مطالعه می‌کنند، ‏به ‏رسانه‌های سخن پراکنی گوش می‌دهند و ‏به تئاتر می‌روند. نویسندگان، ‏تهیه کنندگان و ‏بازیگرانی که خواسته‌های عموم مردم را ‏ارضا ‏می‌کنند درآمد قابل توجهی به دست ‏می‌آورند. در قالب تقسیم ‏اجتماعی کار، ‏تقسیم بندی مجدد نویی شکل گرفته که انواع ‏و اقسام ‏اهل قلم ‏ را پدید آورده؛ بدین معنا که ‏افراد می‌توانند از طریق ‏نوشتن زندگی خود را ‏اداره ‌کنند. این نویسندگان خدمت یا کالایی ‏که ‏حاصل تلاششان است را درست مانند سایر ‏متخصصانی که خدمات یا ‏کالاهایشان را در ‏بازار می‌فروشند، در بازار در معرض فروش ‏قرار ‏می‌دهند. این افراد به عنوان نویسنده با ‏تمامی‌توانایی و قابلیت‌شان در قالبی ‏همکارانه ‏ در جامعه بازار حضور می‌یابند. ‏ ‏

در دوران ماقبل سرمایه‌داری، نوشتن هنری با درآمد ‏کم ‏ به شمار ‏می‌رفت.‏‎ ‎آهنگران و کفاشان قادر ‏بودند زندگی‌شان را بگذارنند، ‏اما نویسندگان از ‏گذران زندگی‌شان عاجز بودند. نویسندگی ‏جزو ‏علوم انسانی ‏ و امری تفننی بود تا یک حرفه. ‏نویسندگی سرگرمی ‏والایی مختص افراد ثروتمند، ‏پادشاهان، اشرافیان و دولتمردان، ‏اشراف‌زادگان و ‏سایر نجیب‌زادگان مستقل محسوب می‌شد. ‏نوشتن در ‏اوقات فراغت توسط اسقفان و راهبه‌ها، ‏اساتید دانشگاهی و نظامیان ‏تعلیم داده می‌شد. ‏افراد تهی دستی که خواسته و ‏انگیزه‌ای ‏مقاومت‌ناپذیر برای نویسندگی داشتند، ‏باید از قبل درآمدی به ‏غیر از نویسندگی می‌د‌اشتند ‏تا به نوشتن مشغول شوند. اسپینوزا ‏ ‏به تراشیدن ‏شیشه‌های ذره‌بین می‌پرداخت. میل پدر و پسر، ‏در ‏دفاتر کمپانی هند شرقی در لندن کار می‌کردند. ‏اما اکثر ‏نویسندگان فقیر در کنار دوستان ثروتمند و ‏سخاوتمند هنرمند و ‏دانشمندشان، زندگی ‏می‌کردند. پادشاهان و شاهزادگان با یکدیگر ‏برای ‏حمایت از شعرا و نویسندگان در رقابت بودند. ‏درباریان ملجا ‏آثار ادبی بودند.‏ ‏

اعطای آزادی کامل بیان به نویسندگان در چنین ‏نظام پشتیبانی ‏واقعه‌ای تاریخی است. حامیان ‏یارای تحمیل فلسفه، سلایق و ‏اخلاقیات خود به ‏دست پروردگانشان را نداشتند. آنها اغلب ‏درصدد ‏حمایت از نویسندگان در مقابل علمای ‏کلیسا بر می‌آمدند. دستکم ‏این امکان برای ‏نویسنده‌ای که از طرف یک یا چند عضو دربار ‏طرد ‏شده بود وجود داشت که بتواند پناهگاهی در ‏دربار رقیب بیابد.‏

‎ ‎ با این وجود، از نظر فلاسفه، تاریخ‌دانان و شعرا ‏تحرک در میان ‏درباریان و وابستگی به ‏الطاف‎ ‎درباریان چندان مطمئن نبود. ‏لیبرال های به ‏این دلیل قدیمی د‌گرگونی در بازار محصولات ادبی ‏را ‏گرامی‌ می‌د‌اشتند چرا که این موضوع خود به ‏عنوان بخش مهمی‌ از ‏فرآیند رهایی بخش افراد از ‏قیومیت و کفالت پادشاهان و ‏آریستوکراتها محسوب ‏می‌شد. آنها چنین می‌پنداشتند که از آن ‏پس ‏قضاوت طبقات تحصیل‌کرده در این باب برتری ‏خواهد داشت. چه چشم‌انداز فوق‌العاده‌ای! به نظر ‏می‌رسید که شکوفایی جدیدی در حال ‏وقوع بود.‏

‏ ‏ ‏ 2 – موفقیت در بازار کتاب

بهرحال، کاستی‌هایی در این شرایط وجود داشت.‏
ادبیات عرصه‌ی دنباله‌روی نیست، بلکه محلی است ‏برای اختلاف ‏عقیده. نویسندگانی که تنها آنچه را ‏که همگان می‌پسندند و خواهان ‏شنیدنش هستند ‏را تکرار می‌کنند، نویسندگان مهمی ‌محسوب ‏نمی‌شوند. ‏تنها چیزی که فرد را نوآور، دگراندیش، ‏و پیشرو در موضوعات بدیع ‏می‌سازد، رد ‏استانداردهای مرسوم و جایگزین کردن ارزش‌ها و ‏عقاید ‏جدید است. چنین فردی لزوما ضداستبداد و ‏ضددولت بوده، و به طرز ‏سازش‌ناپذیری مخالف با ‏اکثریت گسترده‌ای از هم عصرانش است. وی ‏دقیقا ‏نویسنده‌ای است که بخش قابل توجهی از مردم ‏کتاب‌هایش را ‏خریداری نمی‌کنند.‏ ‏

فارغ از آنچه که فردی ممکن است در مورد مارکس ‏و نیچه بیاندیشد، ‏هیچ کس نمی‌تواند انکار کند که ‏موفقیت حاصله از چاپ کتاب‌هایشان ‏پس از مرگ ‏آنها، چشم‌گیر بوده است. هر دوی آنها اگر که ‏منبع ‏درآمدی به جز حق التالیفشان نداشتند، ‏بی‌شک از گرسنگی جان داده ‏بودند. فرد دگراندیش ‏و نوآور انتظار چندانی از فروش کتابش در ‏بازار ‏معمول ندارد.‏ ‏

پولدارترین فرد بازار کتاب نویسنده‌ای است که ‏داستان‌هایی برای ‏توده مردم می‌نویسد. تصور این ‏موضوع که خریداران همیشه کتاب‌‏های بد را به ‏کتاب‌های خوب ترجیح می‌دهند، درست نیست. ‏خریداران ‏تبعیضی قائل نمی‌شوند، و از اینرو گاهی ‏اوقات حتی مجذوب کتاب‌های خوب هم می‌شوند. ‏البته این امر صحت دارد که اکثر رمان‌ها ‏و ‏نمایش‌نامه‌های منتشر شده فعلی صرفا مهمل ‏هستند. وقتی که هزاران ‏جلد کتاب هر سال نوشته ‏می‌شوند، چیزی غیر از این نیز نباید ‏انتظار داشت. ‏در دوران ما اگر یک کتاب از میان هزاران کتاب ‏اثبات ‏کند که با تمامی کتاب‌های از پیش موجود برابری ‏می‌کند، ‏می‌توان عصر شکوفایی آثار ادبی نامید.‏ ‏

بسیاری از منتقدین برای آنچه که اضمحلال آثار ‏ادبی می‌نامند، از ‏نکوهش سرمایه‌داری لذت ‏می‌برند. شاید این منتقدین باید ناتوانی ‏خودشان ‏برای متمایز کردن نخاله از گندم را مقصر بدانند. ‏آیا ‏آنها تیزبین‌تر و زیرک‌تر از اجداد صد سال پیش ‏خود هستند؟ به ‏عنوان نمونه، امروزه تمامی نقدها ‏مملو از تمجید استندال ‏ است. ‏اما وقتی که ‏استندال در سال 1842 درگذشت، نویسنده‌ای ‏گمنام بود ‏و به درستی از وی قدردانی نشده بود.‏ ‏

نظام سرمایه‌داری قادر است به توده‌های مردم ‏رفاهی را ارزانی کند ‏که آنها کتاب و مجلات خریداری ‏کنند. اما این نظام نمی‌تواند به ‏مردم درایت و ژرف ‏اندیشی ماسناس و کانگرنده دلا اسکالا ‏ را ‏القا ‏کند. این خطای نظام سرمایه‌داری نیست که ‏فردی معمولی، کتاب‌های ‏غیرمعمول را قدردانی ‏نمی‌کنند.‏

‏‏ ‏ 3 – گفتارهایی در مورد داستان‌های پلیسی

در دورانی که ظاهرا حرکت رادیکال ضدسرمایه‌داری ‏نیازمند نیرویی ‏برانگیزاننده بود، ژانر جدید ادبی ‏یعنی داستان پلیسی به وجود ‏آمد. نسل مشابه‌ای ‏از انگلیسی‌ها که رای شان حزب کارگر را در ‏مصدر ‏کار قرار داد، شیفته‌ی نویسندگانی همچون ادگار ‏والاس ‏ ‏بوده‌اند. یکی از نویسندگان سرشناس ‏سوسیالیست انگلیسی، ‏جی.دی.اچ. کول ‏ ‏اهمیتی کمتر از نویسندگان داستان‌های ‏پلیسی ‏ندارد. یک مارکسیـــست ثابت قدم باید ‏داستان‌های پلیسی – شاید ‏همراه با فیلم‌های ‏سینمای هالیوود، کمیک‌ها و “هنر” رقاصی برهنه – را روبنایی ‏هنرمندانه از دوران ‏اتحادیه‌گرایی کارگری و ‏سوسیالیست شدن ‏ بنامد.‏

‏ بسیاری از تاریخ‌دانان، جامعه‌شناسان و ‏روان‌شناسان درصدد ‏توضیح محبوبیت این ژانر عجیب ‏برآمده‌اند. کامل‌ترین این تحقیقات را ‏پروفسور ‏دبلیو.او. آیدئلوت ‏ انجام داده است. پروفسور آیدئلوت ‏به ‏درستی بیان می‌کند که ارزش تاریخی ‏داستان‌های پلیسی در این است که این ‏داستان‌ها ‏به وصف اوهام و افکار پوچ می‌پردازند و بدین ترتیب ‏به ‏خواننده امیدواری می‌بخشند. وی به درستی ‏معتقد است که خواننده خودش را ‏در شرایط کارآگاه ‏داستان قرار می‌دهد و به طور کلی، با کارآگاه ‏همذات ‏پنداری می‌کند.‏ ‏‎ ‎

این خواننده فردی است سرخورده که به ‏بلندپروازی‌ها و جاه‌طلبی‌های مورد نظرش نرسیده. ‏همانطور که قبلا گفتیم، وی آماده است ‏خودش را با ‏نکوهش از بی‌عدالتی نظام سرمایه‌داری تسلی ‏دهد. او ‏به موفقیت نرسیده چون فردی صادق و پیرو ‏قانون بوده است. رقبای ‏خوش شانس‌ترش به خاطر ‏ناپاکی و نادرستی‌شان به موفقیت‌هایی ‏دست ‏یافته‌اند؛ آنها ترفندهایی خبیثانه به کار ‏بسته‌اند که چنین مرد ‏شریف و صادقی هرگز به فکر ‏آنها نبوده است. کاش فقط مردم ‏می‌د‌انستند که ‏این تازه به دوران رسیده‌های بلندپرواز چه ‏قدر ‏کلاهبردار و متقلب هستند! متاسفانه گناهان ‏آنها پنهان می‌ماند و ‏آنها از وجهه‌ای بهره می‌جویند ‏که سزاوارش نیستند. اما روز ‏قضاوت فرا خواهد ‏رسید. و این فرد صادق خودش تمامی‌ این افراد ‏را ‏افشا کرده و کارهای ناشایست‌شان را برملا ‏خواهد کرد. ‏ ‏

در یک داستان پلیسی روند معمول حوادث چنین ‏است: فردی که نزد ‏مردم قابل اعتماد بوده و قادر به ‏انجام عملی بی‌شرمانه و پست ‏نیست، مرتکب ‏جرمی ‌منزجر کننده می‌شود. هیچ کس به او ‏مظنون ‏نمی‌شود. اما کارآگاه باهوش فریب ‏نمی‌خورد. وی همه چیز را در ‏مورد چنین آدم ریاکار ‏که خودش را مقدس جلوه می‌دهد می‌د‌اند. ‏و ‏تمامی شواهد را برای محکوم کردن مجرم ‏جمع‌آوری می‌کند. به لطف ‏او، نیکی و خوبی ‏ ‏سرانجام پیروز می‌شود.‏ ‏

رسوایی شیادی که خود را به جای شهـروندی ‏محترم جا زده، با ‏رویکردی نهفته علیه بورژوازیی، ‏موضــوعی است که اغلب در ‏ سطوح بالاتر ادبی همچون کتاب ارکان جامعه ‏ ‏نوشته ایبسن نیز ‏ظاهر می‌شود. داستان پلیسی ‏به طرح و قالب‎ ‎داستان اهمیتی نمی‌دهد ‏و به ‏معرفی شخصیت کارآگاهی سحطی و حق به جانب ‏می‌پردازد که از ‏تحقیر کردن کسی که همه‌ی مردم ‏وی را شهروندی پرهیزگار می‌‌دانند، ‏لذت می‌برد. ‏انگیزه کارآگاه نفرت ناخودآگاهانه‌ای است که ‏از ‏موفقیت “بورژوازی” دارد. همتایان کارگاه، بازرسان ‏دولتی نیرو ‏پلیس هستند. این بازرسان کم هوش‌تر ‏و پرمشغله‌تر از آنند که ‏بتوانند معما را حل کنند. ‏گاهی اوقات این امر بر این دلالت دارد ‏که بازرسان ‏دولتی ممکن است به طور ناخواسته شدیدا تحت ‏تاثیر ‏منزلت اجتماعی فرد متهم قرار گرفته و به ‏طرفداری از وی منحرف ‏شوند. کارگاه موانعی که ‏منجر به کندی عمل‌کردش باشد و بر سر ‏راهش ‏قرار گرفته باشد را فایق می‌‌آید. موفقیت وی به ‏مثابه ناکام ‏گذاشتن آن مراجع بورژوایی است که ‏چنین ماموران پلیسی را منصوب ‏کرده‌اند.‏ ‏ ‏

به همین دلیل است که داستان‌های پلیسی میان ‏افرادی محبوبیت ‏دارد که از جاه‌طلبی‌های ‏سرخورده‌شان رنج می‌برند. (البته ‏بی‌شک ‏خوانندگان دیگری هم هستند که چنین ‏داستان‌هایی را برمی‌گزینند.) ‏آنها شب و روز در ‏رویاهایشان مجسم می‌کنند که چگونه از ‏رقبای ‏موفقشان انتقام بگیرند. آنها لحظه‌ای را که ‏رقبایشان “دستبند ‏به مچ‌هایشان، دنبال پلیس ‏حرکت می‌کنند” را تصور می‌کنند. در ‏نقطه اوج ‏داستان چنین رضایتی به طور غیرمستقیم به آنها ‏القا ‏می‌شود؛ وقتی که در آن خوانندگان خود را با ‏کارآگاه، و قاتلین ‏به دام افتاده را با رقبایی که مقام ‏مورد نظرشان را اشغال ‏کرده‌اند برابر می‌د‌انند.‏‎ ‎

‏‏ ‏ 4 – آزادی مطبوعات

آزادی مطبوعات یکی از ویژگی‌های بنیادی ملتی ‏است با شهروندان ‏آزاد. این موضوع یکی از نکات ‏اساسی در برنامه‌ی سیاسی لیبرالیسم ‏کلاسیک ‏محسوب می‌شود. هیچ کس تا حالا از استدلال‌های ‏دو کتاب کلاسیک ‏اریئوپئجئتیکا ‏ (1644) جان ‏میلتون، و رساله‌ای در باب ‏آزادی ‏ (1859) جان ‏استوارت میل، نتوانسته ایرادی منطقی بگیرد. ‏چاپ ‏آثار ادبی بدون احتیاج به مجوز، به مثابه نیروی ‏حیاتی‌این ‏آثار است.‏ ‏ ‏

مطبوعات آزاد تنها در جایی می‌تواند وجود داشته ‏باشد که ابزار ‏تولید به طور خصوصی کنترل شود. در ‏یک کشور مشترک المنافع ‏سوسیالیستی که ‏تمامی‌ ابزار و تجهیزات نشر و چاپ مطبوعات ‏تحت ‏کنترل و استفاده دولت است، مطبوعات آزاد ‏محلی از اعراب ندارد.‏ ‏

دولت به تنهایی تعیین می‌کند که چه کسی باید ‏زمان و فرصت نوشتن ‏را داشته باشد و چه چیزی ‏باید منتشر شود. در مقایسه‌ای ‏بازنگرانه از اوضاع ‏موجود در روسیه شوروی با روسیه تزاری، ‏روسیه ‏دوران تزاری همچون کشوری با مطبوعات آزاد به نظر ‏می‌رسد. ‏نازی‌ها زمان به قدرت رسیدنشان وقتی ‏کتاب‌سوزی ‏ کردند، ‏اعمالشان کاملا با نظرات یکی ‏از بزرگترین نویسندگان سوسیالیست، ‏یعنی کبت، ‏مطابقت داشت.‏‎ ‎ ‎ ‎

به همان اندازه‌ای که ملت‌ها به سمت ‏سوسیالیسم حرکت می‌کنند، ‏آزادی نویسندگان نیز ‏به تدریج از بین می‌رود. روز به روز چاپ ‏کتاب یا ‏مقاله‌ای که محتوایش نارضایتی از دولت یا ‏گروه‌های فشار ‏نیرومند باشد، دشوار و دشوارتر ‏می‌شود. دگراندیشان هنوز به آن ‏میزان که در ‏روسیه “تصفیه می‌شوند” نرسیده‌اند یا ‏کتاب‌هایشان ‏به دستور بازجویان سوزانده نشده ‏است. یا اینکه هنوز بازگشتی به ‏نظام ‏قدیمی ‌ممیزی صورت نگرفته است. پیشروان ‏خودخوانده، سلاح ‏کارآتری در اختیارشان هست. ‏مهم‌ترین ابزار سرکوبشان، بایکوت ‏نویسندگان، ‏سردبیران، انتشارات، کتاب فروشان، ‏چاپ‌خانه‌داران، ‏آگهی‌دهندگان و خوانندگان است. ‏ ‎ ‎

هر کسی آزاد است از خواندن کتاب‌ها، مجلات و ‏روزنامه‌هایی که ‏موافقشان نیست خودداری کند و ‏به دیگران نیز توصیه کند تا از ‏خواندن چنین کتاب‌ها، ‏مجلات و روزنامه‌هایی اجتناب ورزند. اما ‏وقتی ‏عده‌ای دیگران را به تلافی جویی‌های جدی تهدید ‏می‌کنند، مگر ‏اینکه آنها مشتری دائمی ناشران و ‏آثار خاصی باشند، مسئله صورت ‏دیگری به خود ‏می‌گیرد. در بسیاری از کشورها، ناشرین روزنامه‌ها ‏و ‏مجلات از آینده‌ی بایکوت شدنشان توسط ‏اتحادیه‌های کارگری در ‏هراسند. آنها از بحث آزاد ‏درباره‌ی مطالب خودداری کرده و تلویحا ‏به آنچه ‏روسای اتحادیه‌ها دیکته می‌کنند تن می‌دهند.‏ ‏‎ ‎

این رهبران “کارگری” نسبت به پادشاهان و ‏اعلیحضرتان سلطنتی ‏دوران گذشته، بسیار زود ‏رنج‌تر هستند. آنها حتی یک شوخی را ‏نیز ‏برنمی‌تابند. رنجش آنها هجونویسی، کمدی و ‏کمدی موزیکال موجود در ‏تئاتر را کم ارزش دانسته و ‏تصاویر متحرک را به سترونی محکوم ‏می‌کنند. ‏ ‏

پیش از انقلاب کبیر فرانسه، تئاترها مجاز بودند آثار ‏بوماقشه ‏ ‏که آریستوکراسی را به تمسخر ‏می‌گرفت را اجرا کنند. همچنین در ‏این دوران بود که ‏اپرای پرآوازه و جاودانی توسط موتزارت ‏ ‏‏(آهنگساز ‏اتریشی) ساخته شد. تحت امپراطوری دوم ‏فرانسه، افن ‏باخ ‏ و هالئوی ‏ در اپرت ‏ “دوشس کبیر ‏گئرولشتین”‏ ‏ تقلید ‏مضحکی از استبداد، ‏نظامی‌گری و زندگی درباری انجام دادند. ‏ناپلون ‏سوم و برخی از پادشاهان اروپایی، از نمایش‌هایی ‏که در ‏آن خودشان را به سخره می‌گرفتند لذت ‏می‌بردند. در دوران ‏ویکتوریایی، مسئول سانسور ‏تئاترهای انگلیسی، که همان وزیر ‏دربار دارنده‌ی ‏عنوانِ لرد چمبرلین ‏ بود، مانع از اجرای ‏کمدی ‏موزیکال “گیلبرت و سالیوان”‏ ‏ نشد؛ نمایشی ‏که تمامی نهادهای ‏مورد احترام و پرارزش نظام ‏دولت انگلیسی را دست می‌انداخت. در ‏حالی که ‏نمایندگانِ مجلس اعیان صندلی‌های سالن تئاتر را ‏پر کرده ‏بودند، ارل مونتارارات بر روی صحنه‎ ‎چنین ‏می‌خواند: “نمایندگانِ ‏مجلسِ اعیان ادعایِ برتری ‏عقلی نداشتند.”‏‎ ‎

در عصر ما تقلید سخره آمیز از صاحبان قدرت بر ‏روی صحنه، محلی ‏از اعراب ندارد. هیچ واکنش ‏گستاخانه‌ای در رابطه با اتحادیه‌های ‏کارگری، ‏تعاونی‌ها، بنگاه‌های دولتی، کسری بودجه و سایر ‏جنبه‌های ‏دولت رفاه قابل تحمل نیست. روسای ‏اتحادیه و بوروکرات‌ها، افراد ‏بسیار مقدسی هستند. ‏آنچه برای کمدی باقی می‌ماند، موضوعاتی ‏است ‏که اپرت و شوخی‌های زننده‌‌ی هالیوود را ‏تشکیل می‌دهند.‏

‏‏ ‏ 5 – تعصب اهل قلم ‏ ‏

یک ناظر سطحی‌نگر ایدئولوژی‌های کنونی به ‏آسانی نمی‌تواند تحجر ‏موجود در الگوهای افکار ‏عمومی و هم چنین توطئه‌هایی که منجر به ‏شنیده ‏نشدن صدای دگراندیشان می‌شود را درک کند. به ‏نظر می‌رسد ‏اختلاف نظرهایی درباره‌ی موضوعات ‏بااهمیت موجود است. ‏کمونیستها، سوسیالیستها ‏و مداخله‌گرایان و دسته‌ها و مکاتب ‏متنوع این ‏گروه‌ها با آنچنان اشتیاقی با هم در حال ‏مبارزه ‏هستند که توجهات از دگم‌های بنیادین که ‏انطباق کاملی با هم ‏دارند منحرف شده است. از ‏سویی دیگر، تعداد معدودی از متفکران ‏مستقل که ‏شهامت زیر سوال بردن این دگم‌ها را داشته ‏باشند ‏کمابیش ترد می‌شوند، و عقایدشان در ‏دسترس خواندگان عمومی قرار ‏نمی‌گیرد. دستگاه ‏عظیم تعلیمات و پروپاگانداهای “پیشروان” به ‏خوبی ‏توانسته‌اند در تحمیل تابوهایشان موفق عمل کنند. ‏مکاتب ‏مرسوم متعصبانه که خود را “نامرسوم‏ ” ‏می‌نامد صحنه را تحت ‏سلطه دارد.‏ ‏

این دگماتیسم “نامرسوم”، ترکیبی متناقض و ‏آشفته از دکترین‌های ‏گوناگون و ناسازگار است. این ‏مضمون التقاط‌گرایی در بدترین شکل ‏ممکن خود ‏است، و در واقع ترکیب تحریف شده‌ای است از ‏حدس و گمان‌‏های وام گرفته از ملغطه‌ها و ‏سوءبرداشت‌های که پیش‌تر رد ‏شده‌اند. هم چنین ‏شامل قطعاتی از اغلب نویسندگان سوسیالیست، ‏هم ‏‏”تخیلگرا و آرمانی”‏ ‏ و هم “مارکسیست‌های ‏علمی” می‌شود، و هم ‏مکتب تاریخی آلمان، ‏فابین‌ها، و ساختارگرایان ‏آمریکایی، ‏سندیکالیست‌های فرانسوی و تکنوکراتها ‏را در برمی‌گیرد. این نوع ‏دگماتیسم اشتباهات ‏گادوین ، کارلایل ، راسکین، بیسمارک، ‏سورل، ‏وبلن ‏-و تعداد زیادی از افراد کمتر شناخته ‏شده را تکرار ‏می‌کند. ‏ ‎ ‎

مهم‌ترین اصل جزمی این آرمان این است که فقر را ‏نتیجه نهادهای ‏اجتماعی ظالمانه می‌داند. بزرگترین ‏گناهی که بشریت را از زندگی ‏سعادتمند در بهشت ‏محروم ساخت، به وجود آمدن مالکیت و ‏سرمایه‌گزاری خصوصی بوده است. نظام ‏سرمایه‌داری تنها به منافع ‏خودخواهانه‌ی استثمار ‏کنندگان قدرتمند خدمت می‌کند. چنین ‏نظامی‌ ‏توده‌های درستکار مردم را به گسترش فقر و ‏فساد محکوم می‌کند. ‏آنچه برای سعادت تمامی ‏انسانها لازم است، مهار استثمار کنندگان ‏حریص از ‏طریق قادری مطلق به نام دولت است. انگیزه ‏‏”خدمت‌رسانی” ‏باید جایگزین انگیزه “منفعت” شود. ‏آنها می‌گویند خوشبختانه، ‏هیچ توطئه و قساوتی ‏از جانب “سلطنت‌طلبیان اقتصادی”‏ ‏ شریر ‏نمی‌تواند ‏جریان اصلاحات را فرونشاند. فرا رسیدن دوره‌ای ‏از ‏برنامه‌ریزی متمرکز اجتناب‌ناپذیر است. پس از آن ‏فراوانی و ‏وفور نعمت برای همه وجود خواهد ‏داشت. مشتاقانی که خواهان تسریع ‏این ‏دگردیسی هستند، خود را “پیشروان” می‌نامند، ‏چرا که مدعی‌‏اند برای درک آنچه که هم پسندیده ‏و مطلوب است و هم مطابق ‏قوانین تغییر ناپذیر ‏تکامل تاریخی است تلاش می‌کنند. آنها ‏تمامی ‏کسانی را که تلاش‌های بیهوده‌ای برای ‏توقف آنچه که آنها ‏‏”پیشروی” می‌نامند، به عنوان ‏مرتجعین تحقیر می‌کنند.‏ ‏

از منظر این اصول جزمی “پیشروان” طرفدار ‏راه‌کارهای مشخصی ‏هستند و آنچنان که ادعا ‏می‌کنند، این راه‌کارها قادرند بی‌درنگ ‏همه‌ی ‏مصیبت‌های توده‌ها را یکجا فروبنشاند. به عنوان ‏مثال، آنها ‏گسترش اعتبارت و افزایش حجم پول در ‏گردش، مقرر کردن میزان نرخ ‏حداقل دستمزد و ‏اجرای آن توسط دولت یا فشار و خشونت ‏اتحادیه‌های ‏کارگری، کنترل قیمت کالاها و اجاره بها ‏و دیگر اعمال ‏مداخله‌جویانه را توصیه می‌کنند. اما ‏اقتصاددانان اثبات کرده‌اند ‏که تمامی‌ این نوشداروها ‏به نتایجی که طرفدارانش درصدد رسیدن به ‏آنها ‏هستند، منتهی نشده و نمی‌شوند. نتیجه این ‏راه‌کارها، از ‏توصیه کردنشان گرفته تا مرحله اجرای ‏آنها، نارضایتی بیشتری از ‏قبل به بارآورده‌اند. ‏گسترش اعتبارات منجر به تکرار بحران‌های ‏اقتصادی ‏و دوران رکود می‌شود. تورم باعث افزایش شدید ‏قیمت تمامی ‏کالاها و خدمات می‌گردد. تلاشها در ‏راستای تحمیل نرخ‌های بالاتر ‏دستمزد نسبت به ‏نرخ‌های بازار بی‌مقید، بیکاری توده مردم ‏برای ‏سالیان متمادی را به همراه خواهد داشت. ‏سقف‌های قیمت به کاهشی ‏در عرضه کالاهای ‏مورد نظر منتهی می‌شود. اقتصاددانان ‏قضایای ‏مذکور را به طور انکارناپذیری اثبات کرده‌اند. ‏هیچ اقتصاددان ‏کذایی “پیشرویی” تا حالای تلاشی ‏در جهت رد این قضایا انجام نداده ‏است. ‏ ‏

هزینه اصلی‌ای که “پیشروان” برای نظام ‏سرمایه‌داری ‌ایجاد کرده‌اند، ‏تکرار بحران و رکود و ‏بیکاری گسترده‌ای است که خود از ویژگی‌‏های ‏تفکیک نشدنی راه‌کارهای پیشروان محسوب ‏می‌شود. برخلاف آنچه ‏گفته شد، بیان این که این ‏پدیده‌ها، نتیجه‌ی تلاش‌های مداخله‌‏جویانه جهت ‏سامان بخشیدن به نظام سرمایه‌داری و بهبود ‏شرایط ‏انسان معمولی است، به ایدئولوژی “پیشرو” ‏ضربه نهایی را می‌زند. ‏از آن جایی که “پیشروان” در ‏مقامی نیستند که مخالفتی قابل دفاع ‏در قبال ‏تعلیمات اقتصاددانان ارائه دهند، پس سعی ‏می‌کنند آنها ‏را از مردم، مخصوصا روشنفکران و ‏دانشجویان پنهان کنند. هر ‏اشاره‌ای به چنین ‏کژآیینیهایی، شدیدا قدغن است. نویسندگان‌ ‏آن ‏مطالب مورد طعن و دشنامند و دانشجویان از ‏مطالعه “نوشته‌های ‏دیوانه‌وار” آنها بازداشته ‏می‌شوند.‏ ‏

آنطور که جزم اندیشان “پیشرو” مسائل را می‌بینند، ‏دو گروه وجود ‏دارند که در مورد اینکه هر یک ‏می‌بایست چه میزان از “درآمد ملی” ‏را برای ‏خودشان بردارند با هم اختلاف دارند. گروه اول ‏شامل ‏طبقه‌ی مالک، کارآفرینان و سرمایه‌داران ‏می‌شوند که اکثرا کارهای ‏‏”مدیریتی” را انجام ‏می‌دهند. این گروه حاضر نیستند برای ‏‏”کارگران” – ‏به عبارت دیگر حقوق بگیران و کارکنان- چیزی بیش ‏از ‏مبلغی ناچیز، حتی اندکی بیش از حداقل نیازهای ‏روزمره باقی ‏گذارند. همانطور که به سادگی درک ‏می‌شود، کارگران از حرص و طمع ‏مدیران رنج ‏می‌برند و تمایل دارند به سخنان رادیکالها ‏و ‏کمونیستهایی گوش فرا دهند که خواهان ‏مصادره‌ی کامل اموال گروه ‏اول هستند. با این ‏وجود، اکثریت طبقه‌ی کارگر به‌ اندازه‌ای میانه‌‏رو ‏هستند که با رادیکالیسم بیش از حد، زیاده روی ‏نکنند. اکثریت ‏مذکور کمونیسم را نپذیرفته و حاضرند ‏خودشان را به چیزی کمتر از ‏مصادره‌ی کلی آن ثروت ‏‏”بادآورده” قانع کنند. آنها رویکردی میانه‌‏رو، ‏برنامه‌ریزی، دولت رفاه و سوسیالیسم را هدف ‏گرفته‌اند. در ‏این مباحثه، روشفنکرانی که اصطلاحا ‏به دو رویکرد متضاد تعلق ‏ندارند، به عنوان داور ‏ عمل ‏می‌کنند. آنها – اساتید، به عنوان ‏نمایندگانی از ‏علما، و نویسندگان، به عنوان نمایندگانی از ‏ادبا- ‏باید از افراطیون هر گروه، یعنی آنانی که ‏سرمایه‌داری را ‏تجویز می‌کنند و همین‌طور آنهایی ‏که از کمونیسم طرفداری می‌کنند ‏دوری کنند. آنها ‏باید از میانه‌روها جانبداری کنند. آنها باید ‏از ‏برنامه‌ریزی، دولت رفاه، سوسیالیسم پشتیبانی ‏کرده و از ‏تمامی‌ معیارهای طراحی شده برای مهار ‏حرص و طمع کارفرمایان و ‏همچنین جلوگیری از ‏سواستفاده‌ی قدرت اقتصادی کارفرمایان ‏حمایت ‏کنند. ‏ ‏

نیازی به تحلیل مفصل و مجدد همه‌ی سفسطه‌ها ‏و خلاف‌گویی‌های ‌این ‏تفکر نداریم. کافی است فقط ‏سه خطای اساسی را برجسته کنیم. ‏ ‏

اولا: اختلاف برجسته ایدئولوژیکی عصر ما ‏تنازع بر سر توزیع ‏‏”درآمد ملی” نیست. ‏مناقشه میان دو طبقه نیست که هر کدام ‏از ‏آنها خواهان تصاحب بیشترین سهم ممکن ‏از توزیع درآمد موجود ‏باشند. در واقع اختلاف ‏عقیده در رابطه با انتخاب قابل ‏قبول‌ترین ‏تشکیلات اقتصادی جامعه است. ‏سوال این است که کدام یک از این دو ‏نظام، ‏سرمایه‌داری یا سوسیالیسم، بهره‌وری ‏بالاتری برای بهبود سطح ‏زندگی مردم تضمین ‏می‌کند. هم چنین این سوال نیز به وجود ‏می‌آید ‏که آیا سوسیالیسم می‌تواند ‏جایگزینی برای نظام سرمایه‌داری ‏محسوب ‏شود، آیا مدیریت عقلایی فعالیت‌های ‏اقتصادی، بدین معنا ‏که مدیریت بر اساس ‏محاسبه اقتصادی ‏ صورت گیرد، تحت شرایط ‏نظام ‏سوسیالیستی قابل اجراست یا نه. ‏تعصب و جزم‌اندیشی سوسیالیستها ‏وقتی ‏خود را نشان می‌دهد که آنها سرسختانه از ‏بررسی چنین مسائلی ‏خودداری می‌کنند. ‏نتیجه‌ی مسلم این است که نظام ‏سرمایه‌داری ‏پلیدترین شیطان‌هاست و ‏سوسیالیسم مظهر تمام خوبی‌ها. هر ‏تلاشی ‏در راستای ارزیابی مسائل اقتصادی ‏یک کشور مشترک المنافع ‏سوسیالیستی به ‏عنوان گناه هتک حرمت به شمار می‌رود. از ‏آنجا که ‏شرایط موجود در کشورهای غربی ‏هنوز اجازه‌ی نابودی این خطاکاران ‏به آن ‏سبکی که در روسیه انجام می‌شود را ‏نمی‌دهد. آنها –‏نویسندگان مخالف ‏سوسیالیسم- مورد اهانت قرار گرفته، ‏بدنام ‏می‌شوند درباره‌ی انگیزه‌هایشان دروغ ‏به هم بافته شده و تحریم ‏می‌شوند.‏ ‏ ‏ ‏

ثانیا: هیچ تفاوت اقتصادی‌ای میان سوسیالیسم و ‏کمونیسم وجود ‏ندارد. هر دو، سوسیالیسم و ‏کمونیسم، بر نظامی یکسان برای ‏تشکیلات ‏اقتصادی جامعه دلالت دارند. به عبارت دیگر، ‏برعکس نظام ‏سرمایه‌داری که در آن مالکیت ابزار ‏تولید خصوصی است، کنترل ‏تمامی وسایل تولید در ‏هر دو این نظام‌ها عمومی است. دو ‏اصطلاح، ‏سوسیالیسم و کمونیسم، مترداف هم ‏هستند. سندی که تمامی ‏سوسیالیست‌های ‏مارکسیست از آن به مثابه بنیان ‏تزلزل‌ناپذیر ‏آرمان‌هایشان می‌نامند مانیفست ‏کمونیست است. از طرف دیگر، نام ‏رسمی‌ ‏امپراطوری روسیه‌ی کمونیستی، اتحادیه ‏سوسیالیستی جماهیر ‏شوروی‎ (‎‏U.S.S.R‏‎) ‎است.‏‎ ‎ خصومت ‏ میان احزاب کنونی کمونیستی و ‏سوسیالیستی به هدف نهایی ‏راه‌کارها و ‏سیاست‌هایشان مربوط نمی‌باشد. بلکه این موضوع ‏عمدتا ‏به رویکرد دیکتاتورهای روسی برای به انقیاد ‏کشیدن کشورهایی هر ‏چه بیشتر، و در درجه‌ی اول ‏ایالت متحده مرتبط می‌شود. علاوه بر ‏این، این ‏خصومت‌ها به این پرسش بازمی‌گردد که آیا تحقق ‏کنترل ‏عمومی وسایل تولید باید از طریق قانون به ‏دست آید یا از راه ‏اضمحلال خشونت‌آمیز دولت بر ‏سر قدرت.‏ ‏

اصطلاحات “برنامه‌ریزی” و “دولت رفاه” همانطور که ‏در گفتار ‏اقتصاددانان، دولتمردان، سیاستمداران و ‏سایر افراد بکار می‌رود، ‏دلالت بر موضوعی متفاوت ‏از هدف نهایی سوسیالیسم و کمونیسم ‏ندارد. ‏برنامه‌ریزی به این معناست که برنامه‌ی دولت ‏باید ‏جایگزینی باشد برای برنامه‌ی تک تک ‏شهروندان. به عبارتی دیگر، ‏کارآفرینان و ‏سرمایه‌داران باید از قدرت تصمیم‌گیری به کار ‏بردن ‏سرمایه‌شان در راستای اهدافشان محروم ‏شده و ملزم به پیروی بی‌‏قید و شرط از دستوراتی ‏باشند که توسط هیئت یا ادراه برنامه‌‏ریزی مرکزی ‏وضع شده است. این امر برابر است با انتقال نظارت ‏از ‏کارآفرینان و سرمایه‌داران به دولت.‏ ‏

لذا در نظر گرفتن سوسیالیسم، برنامه‌ریزی یا دولت ‏رفاه به ‏عنوان راه‌حلی برای مشکل تشکیلات ‏اقتصادی جامعه، که از کمونیسم ‏متفاوت بوده و باید ‏آن را “کمتر مستبد” یا “کمتر رادیکال” ‏برآورد کرد ‏خود اشتباه بزرگی است. سوسیالیسم و ‏برنامه‌ریزی، ‏همانطور که به نظر می‌رسد بسیاری از ‏مردم باور دارند، پادزهری ‏برای کمونیسم نیست. ‏یک سوسیالیست تا آنجایی از یک ‏کمونیست ‏میانه‌روتر است که اسناد محرمانه ‏کشورش را به ماموران روسی ‏تحویل نداده و برای ‏کشتن بورژواهای ضدکمونیستی توطئه ‏نمی‌کند. ‏البته، بی‌شک، موضوع مذکور تفاوتی ‏بااهمیت به شمار می‌رود. اما ‏در عین حال این امر ‏به آنچه هدف نهایی کنش سیاسی باشد ‏اطلاق ‏نمی‌گردد.‏ ‏

سوم: سرمایه‌داری و سوسیالیسم دو الگوی متمایز ‏از تشکیلات ‏اجتماعی هستند. ایده‌های کنترل ‏خصوصی و کنترل عمومی ابزار ‏تولید، نه فقط ‏برداشت‌های مغایر هم، بلکه برداشت‌های خلاف ‏هم ‏هستند. چیزی به عنوان یک اقتصاد مختلط، به ‏معنای نظامی که ‏میان سرمایه‌داری و ‏سوسیالیسم قرار گرفته باشد، وجود ‏ندارد. ‏حمایت‌هایی که به اشتباه از آنچه که به ‏عنوان رویکردی میانه رو ‏انجام می‌شود، نه تنها حد ‏واسط سرمایه‌داری و سوسیالیسم را ‏توصیه ‏نمی‌کند، بلکه گزینه سومی‌ را پیش می‌ ‏کشاند که ویژگی‌های خاص خودش ‏را داشته و باید ‏بر اساس ارزش‌های خودش مورد قضاوت قرار ‏گیرد. ‏این نظام سوم که اقتصاددانان مداخله‌جویی ‏ ‏می‌خوانندش، آنچنان ‏که مدافعانش مدعی هستند ‏ترکیبی از برخی ویژگی‌های سرمایه‌داری ‏با بعضی ‏مشخصه‌های سوسیالیسم نیست. مداخله‌جویی ‏چیزی کاملا ‏متمایز از هر دوی ‌این نظام‌هاست. ‏اقتصاددانهایی – نه فقط از نظر ‏اقتصاددانان، بلکه از ‏نظر بسیاری از طرفداران مداخله‌جویی نیز- ‏که اعلام ‏می‌کنند مداخله جویی اهدافی را که طرفدارانش ‏خواستار ‏تحققش بودند را برآورده نکرده، بلکه امور را ‏بدتر کرده، افرادی ‏سازش‌ناپذیر و افراطی نیستند. ‏آنها صرفا نتایج اجتناب‌ناپذیر ‏مداخله‌جویی را توصیف ‏می‌کنند.‏ ‏

وقتی مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست از ‏شاخص‌های مسلم ‏مداخله‌جویی طرفداری کرده‌اند، ‏منظورشان ارائه‌ی ترکیبی از ‏سرمایه‌داری و ‏سوسیالیسم نبوده است. آنها این شاخص‌ها را –‏‏ ‏تصادفا، شاخص‌های مشابهی که امروزه اساس ‏سیاست‌های نیو دیل ‏ ‏‎ ‎و فر دیل ‏ است به مثابه ‏اولین قدم در راه استقرار نظام تمام ‏عیار کمونیستی ‏قلمداد کرده‌اند. آنها خودشان از این شاخص‌ها ‏به ‏عنوان “از نظر اقتصادی ناکافی و غیرقابل دفاع ” ‏یاد کرده‌اند، ‏و تنها به این خاطر خواهان این ‏شاخص‌ها بوده‌اند که “در هنگام ‏عمل پیشی ‏گرفته، مجبور به پیشروی‌های بعدی در نظم ‏اجتماعی سابق ‏شده، و به عنوان وسیله‌ای ‏اجتناب‌ناپذیر برای تحولی کلی در ‏شیوه تولید به ‏شمار رود.”‏ ‎ ‎

از این رو، فلسفه‌ی اجتماعی و اقتصادی “پیشروان” ‏دستاویزی است ‏برای سوسیالیسم و کمونیسم.‏

‏ ‏ ‏ 6 – رمان‌ها و نمایش‌نامه‌های “اجتماعی”‏‎ ‎

افراد متعهد به عقاید سوسیالیستی، خواهان ‏رمان‌ها و نمایش‌‏نامه‌های سوسیالیستی ‏‏(اجتماعی) هستند. نویسندگانی که ‏خودشان ‏آکنده از عقاید سوسیالیستی ‏هستند، آماده‌ی ارائه‌ی ‌این مطالب ‏مورد نیاز ‏هستند. این نویسندگان همان‌طور که آنها با ‏کنایه هم ‏اشاره می‌کنند، شرایط نارضایت ‏بخشی را توصیف می‌کنند که ‏پیامد ‏اجتناب‌ناپذیر نظام سرمایه‌داری است. ‏آنها فقر و تهیدستی، ‏جهالت، ناخوشی و ‏فرومایگی طبقات استثمار شده را بیان ‏می‌کنند. ‏آنها هم چنین تجملات، حماقت و ‏فساد اخلاقی طبقات استثمارکننده را ‏سخت ‏مورد انتقاد قرار می‌دهند. از نظر آنها، تمام ‏چیزهایی که بد ‏و استهزاآمیز هستند مختص ‏بورژوازیی است و هر آنچه خوب و ‏تحسین ‏برانگیز است مربوط به پرولتاریاست. ‏ ‏

نویسندگانی که به توصیف زندگی فقر زده ‏می‌پردازند را می‌توان به ‏دو دسته تقسیم کرد. ‏دسته‌ی اول آنهایی هستند که خود فقر را ‏تجربه ‏نکرده‌اند، و در محیطی “بورژوایی” یا در محیط مرفه ‏حقوق ‏بگیری ‏ یا رعیتی به دنیا آمده و بزرگ ‏شده‌اند. فضایی که شخصیت‌های نمایش‌نامه‌ها و ‏رمان‌های‌ این‌گونه نویسندگان در آن قرار ‏گرفتند، ‏فضایی بیگانه است. این نویسندگان باید پیش از ‏نوشتن، ‏در مورد زندگی دوزخی که درصدد توصیفش ‏هستند، اطلاعاتی را جمع‌‏آوری کنند. در این راستا ‏آنها تحقیقاتی را انجام می‌دهند. اما، ‏بی‌شک، آنها ‏با ذهنی منصفانه و بی‌غرض به موضوع مورد ‏تحقیقشان ‏نمی‌پردازند. آنها پیشاپیش می‌‌دانند به ‏چه چیزی پی خواهند برد. ‏آنها قانع شده‌اند که ‏شرایط حقوق بگیران درمانده و وحشتناک‌تر ‏از حد ‏تصور است. آنها چشمانشان را بر تمام آنچه که ‏نمی‌خواهند ‏ببینند، بسته و تنها آنچه را می‌بینند که ‏عقاید از پیش معینشان ‏را تایید کند. این نویسندگان ‏از سوسیالیستها آموخته‌اند که ‏سرمایه‌داری نظامی‌ ‏است که در آن توده‌های مردم به شدت در رنج ‏و ‏زحمت بوده، و پیشروی بیشتر و جاافتادگی ‏سرمایه‌داری، اکثریت ‏بیشتری را فقیر می‌کند. ‏رمانها و نمایش نامه‌های آنها به مثابه ‏مطالعه ‏موردی برای بیان جزم اندیشی مارکسیستی تعبیه ‏می‌شوند. ‏ ‏

آنچه که در رابطه با این نویسندگان اشتباه به نظر ‏می‌رسد، این ‏نیست که آنها به تصویر کشیدن فقر و ‏فلاکت را برگزیدند. یک ‏هنرمند می‌تواند مهارتش را ‏در پردازش هر موضوعی نشان دهد. خطای ‏آنها به ‏سوءبرداشت و ارائه تصویری نادرست و جانبدارانه ‏از ‏شرایط اجتماعی منتهی می‌شود. آنها درک ‏نمی‌کنند که شرایط تکان ‏دهنده‌ای که توصیف ‏می‌کنند پیامد اوضاعی است که نظام ‏سرمایه‌داری ‏وجود نداشته، یا باقی‌مانده‌ی ‏گذشته‌ی ماقبل سرمایه‌داری و یا ‏تاثیرات اقدامات ‏کارشکنانه در قبال عملکرد سرمایه‌داری است. ‏آنها ‏درک نکرده‌اند که سرمایه‌داری- نظامی که موجب ‏تولید در حجم ‏زیاد برای مصرف توده مردم می‌شود- ‏اساسا نظامی است که تا آنجا ‏که امکان داشته ‏باشد درصدد از بین بردن فقر است. آنها ‏حقوق ‏بگیران را تنها در حد کارگر کارخانه توصیف ‏می‌کنند، و هیچ وقت ‏به این واقعیت نمی‌اندیشند ‏که این کارگر خود مصرف کننده اصلی ‏کالاها یا مواد ‏خوراکی تولید شده و مواد اولیه تغییر یافته است.‏ ‏

تمایل ذاتی این نویسندگان برای رویارویی با فلاکت ‏و مشقت، با ‏بیان چگونگی اوضاع سرمایه‌داری ‏همراه است که به تحریف شرم‌آوری ‏از واقعیت ‏تبدیل می‌شود. اطلاعات به دست آمده از داده‌های ‏آماری ‏در مورد تولید و فروش تمام اقلام تولید شده ‏در سطح انبوه، به ‏وضوح بیانگر این است که‌ یک ‏حقوق بگیر نوعی، در اعماق فقر زندگی ‏نمی‌کند.‏ ‏

شخصیت برجسته‌ی مکتب ادبیات “سوسیال” امیل ‏زولاست ‏. زولا الگویی ‏را ایجاد کرده که شمار زیادی ‏از مقلدین کم استعداد‌تر آن را ‏دنبال کردند. به نظر او ‏هنر رابطه‌ی نزدیکی با علم دارد. در ‏واقع هنر باید بر ‏اساس تحقیقات استوار شود و یافته‌های ‏علمی ‌را ‏بیان کند. و همان‌گونه که زولا می‌پندارد، ‏برآیند اصلی علوم ‏اجتماعی جزم اندیشی‌ای بوده ‏که نظام سرمایه‌داری را بدترین ‏شیاطین و ‏فرارسیدن سوسیالیسم را اجتناب‌ناپذیر و بسیار ‏مطلوب ‏می‌داند. رمان‌های وی “در واقع کالبد ‏موعظه پردازی ‏ سوسیالیستی ‏‏” بوده‌اند.‏ ‏ اما زولا، ‏با تعصب و شوق سوسیالیستی‌ای که ‏داشت، ‏خیلی زود از ادبیات “پرولتاریایی” اساتیدش ‏پیش افتاد.‏ ‎ ‎

منتقدین ادبیات “پرولتاریایی” مدعی هستند که ‏آنچه که این ‏نویسندگان “پرولتاریایی” توصیف ‏می‌کنند، صرفا واقعیت‌هایی ناب ‏از تجربه ‏‏”پرولتاریایی” است.‏ ‏ با این وجود، این ‏نویسندگان ‏فقط واقعیتها را منعکس نمی‌کنند. بلکه ‏واقعیتها را از منظر ‏مارکس، وبلن و وبزها ‏ بیان ‏می‌کنند. چنین برداشتی چکیده‌ای است ‏از ‏نوشته‌های نویسندگان مذکور و در واقع نکته‌ی ‏چشمگیری است که ‏آنها را به عنوان پروپاگانداهای ‏سوسیالیستی متمایز می‌کند. این ‏نویسندگان ‏چندان جزم اندیشند که توصیفاتشان از وقایع را ‏بر ‏اساس خودآگاهی ‏ و ابطال‌ناپذیری آن انجام ‏می‌دهند و کاملا قانع ‏شده‌اند که خوانندگانشان به ‏آنها اعتماد دارند. از اینرو، به ‏نظرشان چنین ‏می‌رسد که اغلب باید بیش از حد نیاز به تاکید ‏بر ‏دکترین‌هایشان بپردازند. اما گاهی نیز پیش ‏می‌آید که تنها به ‏طور ضمنی به این دکترین‌ها ‏اشاره می‌کنند. اما این امر حقیقت را ‏تغییر ‏نمی‌دهد که تمام موضوعاتی که در کتاب‌هایشان ‏بیان می‌کنند ‏به صحت اصول سوسیالیستی و ‏تعابیر کاذب اقتصادی بستگی دارد. ‏داستان‌های آنها ‏بیانی است از آموزه‌های متعصبین ضدسرمایه‌دار و ‏‏ ‏همراه آنها فرو می‌پاشد.‏ ‏

دسته‌ی دوم نویسندگان داستان‌های “پرولتاریایی” ‏آنهایی هستند که ‏به محیط پرولتاریایی که خود در ‏آن به دنیا آمدند می‌پردازند. ‏این افراد خود را از ‏محیط کارگران یدی جدا کرده و به ردیف ‏افرادِ ‏حرفه‌ای62 پیوسته‌اند. آنها مانند نویسندگان ‏پرولتاریایی ‏نیستند که گذشته‌ی “بورژوایی” داشته ‏و بر حسب نیاز تحقیقات ویژه‌‏ای برای درک زندگی ‏حقوق بگیران انجام داده باشند. آنها قادرند ‏تجربه‌ی ‏خودشان را بیان کنند.‏ ‏

این تجربیات شخصی به این نویسندگان مسائلی را ‏می‌آموزد که جزم‌‏اندیشی‌های بنیادی اعتقادات ‏سوسیالیستی را صریحا نفی کنند: ‏فرزندان با ‏استعداد و سختکوش والدینی که در شرایط ‏متوسطی زندگی ‏می‌کنند از رسیدن به وضعیتی ‏مطلوب‌تر منع نمی‌شوند. نویسندگانی ‏که خود ‏دارای گذشته‌ی “پرولتاریایی” هستند، شاهدی بر ‏این واقعیت ‏هستند. آنها می‌‌دانند که چرا خودشان ‏به موفقیت دست یافته‌اند در ‏حالی که اکثر ‏دوستانشان از این امر بازمانده‌اند. در ‏جریان ‏پیشروی‌شان به موقعیتی بهتر در زندگی، ‏آنها به‌اندازه‌ی کافی ‌این ‏فرصت را داشته‌اند که با ‏افراد جوانی، درست مانند خودشان، که ‏خواهان ‏یادگیری و پیشرفت هستند برخورد داشته باشند. ‏آنها ‏می‌دانند که چرا بعضی از آنها راهشان را پیدا ‏کرده‌اند و برخی ‏دیگر موفق نشدند. اکنون آنها با ‏زندگی در کنار “بورژواها” ‏آموخته‌اند که تمایز میان ‏فردی که درآمد بالاتری دارد با کسی که ‏درآمدی ‏کمتری دارد، این نیست که آدم‌های پر درآمد رذل و ‏پست ‏فطرت هستند. آنها اگر چندان نادان باشند که ‏بسیاری از افراد ‏پیشه‌کار ‏ و سوداگرانی که مانند ‏خودشان از فقر شروع کرده‌اند ‏را نادیده بگیرند از ‏جایگاهی که در آن به دنیا آمده‌اند بالاتر ‏نخواهد ‏رفت. آنها می‌دانند که تفاوت در درآمد به خاطر ‏عواملی به ‏غیر از آن است که به واسطه خشم ‏سوسیالیستها مطرح شده است.‏ ‏

اگر این نویسندگان در نوشته‌هایشان با آنچه که در ‏حقیقت موعظه‌پردازی سوسیالیستی است ‏گزافکاری کنند، افراد ریاکاری محسوب می‌‏شوند. ‏رمانها و نمایش‌نامه‌هایشان دروغین بوده و از اینرو ‏چیزی ‏نیست به جز مهملات. آثارشان بسیار پایین‌تر ‏از استاندارد کتاب‌های همکاران “بورژوایشان” است ‏که حداقل به آنچه که می‌نویسند ‏باور دارند.‏ ‏ ‏

نویسندگان سوسیالیست با توصیف شرایط قربانیان ‏سرمایه‌داری قانع ‏نمی‌شوند. بلکه آنها به زندگی و ‏فعالیت‌های سودبرندگان از آن، ‏یعنی بازرگانان، هم ‏می‌پردازند. آنها مصمم هستند برای ‏خوانندگانشان ‏آشکار کنند که منافع بازرگانان چگونه به ‏دست ‏می‌آید. از آنجایی که آنها خودشان به لطف ‏خدا با چنین موارد ‏ناپسندی آشنا نیستند، ابتدا به ‏دنبال اطلاعات در کتابهای تاریخ ‏دانان متبحر ‏می‌روند. و این متخصصین این گونه در مورد ‏‏”تبهکاران ‏مالی”‏ ‏ و “اشرافیان دزد”‏ ‏ و شیوه‌ای که ‏ثروتشان را به دست ‏آورده‌اند، برای خوانندگانشان ‏می‌نویسند: “او کارش را به عنوان ‏یک گله ران ‏شروع کرد، بدین معنا که وی احشام کشاورزان را ‏برای ‏فروش به بازار می‌برد. احشام بر اساس ‏وزنشان به قصاب فروخته می‌شدند. پیش از رفتن ‏به بازار به احشام نمک و مقدار زیادی آب ‏می‌‏خوراند. وزن یک گالن آب حدودا هشت پوند ‏است. دادن سه‌ یا چهار ‏گالن آب به‌ یک گاو باعث ‏اضافه وزن هنگام فروش دام می‌شود.”‏ ‏ به ‏همین ‏سبک تعداد بسیار زیادی رمان و نمایش‌نامه داد و ‏ستد آدم ‏شرور داستان، یعنی بازرگان، را بیان ‏می‌کنند. این سروران با ‏فروختن فولاد ترک خورده و ‏غذای فاسد، کفش‌هایی با کف مقوایی و ‏پارچه ‏کتانی به جای ابریشم، ثروتمند می‌شوند. آنها به ‏سناتورها ‏و دولتمردان، قضات و پلیس رشوه ‏می‌دهند. آنها هم چنین مشتریان و ‏کارگرانشان را ‏فریب می‌دهند. داستان به همین سادگی است. ‏ ‏

هرگز برای ‌این نویسندگان پیش نمی‌آید که در ‏داستان‌سرایی‌شان به ‏طور تلویحی تمام ‏آمریکایی‌ها را همچون ابلهان تمام و کمال که ‏هر ‏آدم نابکاری قادر است به آسانی فریب‌شان دهد، ‏توصیف نکنند. ‏حیله اشاره شده در مورد اضافه وزن ‏گاوها، از اولین و قدیمی‌ترین ‏روش کلاهبرداری ‏محسوب می‌شود. به سختی می‌توان باور کرد که ‏در ‏بخشی از دنیا خریداران احشامی وجود داشته ‏باشند که تا این ‏اندازه کم هوش باشند که از این ‏طریق گول خورده باشند. فرض وجود ‏قصابانی در ‏ایالت متحده که به این شیوه گول بخورند، به ‏سادگی ‏بیش از حد خواننده باز می‌گردد. این امر ‏مانند تمامی حکایت‌های ‏مشابه است.‏ ‏

همانطور که نویسنده‌ی “پیشرو” توصیف می‌کند، ‏این بازرگان در ‏زندگی خصوصی‌اش فردی ‏بی‌فرهنگ، قمارباز و دائم الخمر است. او ‏روزهایش ‏را در زمین مسابقه اسبدوانی گذرانده، و عصرها در ‏کلوپ‌‏های شبانه و شبها با بانوان می‌گذراند. ‏همانطور که مارکس و ‏انگلس در مانیسفت ‏کمونیستی اشاره کرده‌اند، این “بورژواها با در ‏اختیار ‏داشتن همسران و دختران کارگرهایشان و ‏روسپی‌های معمولی ‏راضی نشده، بلکه بیشترین ‏لذت را از اغوا کردن همسران یکدیگر به ‏دست ‏می‌آوردند.” این شیوه‌ای است که تاجر آمریکایی را ‏در بخش ‏اعظمی از ادبیات آمریکایی نشان ‏می‌دهند.‏‎ ‎

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

پیشرفت اقتصاد و امنیت ملی، موسی غنی‌نژاد

cafeliberal

علم اقتصاد و اسطوره «سیزیف»

cafeliberal

ارزش پول از کجا ناشی می شود؟

cafeliberal

مبادی فلسفی اقتصاد اتریشی

cafeliberal

چرا اقتصاددانان اتریشی ابزارهای کلامی را بجای ریاضیات بکار میگیرند؟، موری روتبارد

cafeliberal

سیاست‌ پولی‌ برای‌ یک‌ جامعۀ‌ درحال‌توسعه

cafeliberal

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید