میپرسند دلایل «لیبرالیسمستیزی» در تاریخ معاصر ما و به ویژه در میان روشنفکران ما چه بوده است؟ در گفتگویی مفصل از برخی جنبهها به این مسئله پرداختم؛ چه جنبههای فرهنگی و چه جنبههای سیاسی… اما یکی از عوامل مهم برای «لیبرالیسمستیزی» در دوران پهلوی دوم پدید آمد.
این یک قاعدۀ عمومی در دنیای سیاست است که هر گاه فرد یا جریانی با حاکمیت درگیر میشود، همزمان با متحدان و اندیشههای همسو و حامی آن حاکم نیز درگیر میشود. در درگیری سیاسی با شاه، هر چیز که «در جناح شاه یا همسو با شاه» پنداشته میشد، در این کشاکش مانند شاه منفور میشد. همۀ جریانهایی که با شاه درگیر بودند، بیدرنگ غربستیز هم میشدند، زیرا غرب را حامی او میدانستند. هر کس چه از منظر مارکسیستی، چه از منظر اسلامگرایانه و چه حتی منظر جمهوریخواهی با حاکمیت درگیر میشد، به غربستیزی هم میرسید؛ حال این غربستیزی ابعاد و شدتی کمتر یا بیشتر داشت: از دشمنی سازشناپذیر مارکسیستی تا بازتعریف رابطه با غرب که میانهروانهتر بود و میان «ملیــمذهبیها» وجود داشت.
اما دنیای فکری نویسندگانی که «روشنفکر» نامیده میشوند هم در همین «جدال» جریان داشت. در جدال با حاکمیت و در تلاش برای تبیین نظم اجتماعیِ آرمانی و ایدئولوژیک جدید، هر چیزی که تصور میشد به نظام کاپیتالیستی تعلق دارد، طرد و نفی میشد؛ بیش و پیش از همه هم طبعاً «ایدئولوژیِ این نظام کاپیتالیستی» که همان «لیبرالیسم» بود. بنابراین، در بازتعریف هویت، نظم اجتماعی و ساحت سیاسی، تلاش میشد «لیبرالزدایی» صورت گیرد. همانگونه که «باستانگرایی» نفی میشد، چون تصور میشد باعث تقویت ایدئولوژی حاکم است، لیبرالیسم هم آگاهانه و ناآگاهانه نفی میشد.
البته از میان مجموعه عوامل گستردۀ فرهنگی و سیاسی برای توضیح لیبرالیسمستیزی پدیدآمده در ایران، این یکی از عوامل است؛ البته از عوامل بسیار تأثیرگذار بوده است.
مهدی تدینی
mehditadayoni