24.9 C
تهران
جمعه 7 مهر 1402 ;ساعت: 14:00
کافه لیبرال

سیاسی بودن یا نبودن؟ مساله این است!

در یک جامعه ای که تضاد طبقاتی یا استبداد و استثمار و بیگاری و قوانین ضد زن وجود ندارد و یا به نسبت دیگر جوامع کمتر است یا لا اقل سیستم اش ضد زن گزین، چاپلوس گزین، تملق گو گزین، ریا کار گزین و ریا کار پرور و مقلد پرور و خاوری پرور نیست و همانند بسیاری از کشور های دیگر از آزادیِ نسبی ای برخوردار است، می توان سیاسی نبود و سیاسی بودن را یک تخصص در نظر گرفت و مختص متخصصان پنداشت و به آنان واگذار کرد و خود نویسنده یا هنرمند و یا فیلسوف یا … هر چیز دیگر شد.

اما در یک جامعه ای که از تضاد طبقاتی، استبداد، قوانین ضد زن، عوام فریبی، پوپولیسم، خفقان، انسدادِ فکری، اعتراف اجباری، خرافه، رنج میبرد از حق کشی و چپاول و غارت بیت المال و مال مردم خوری و رانت خواری، در عذاب است، از بسط جهل و قوانین قبیله ای و حجاب اجباری به ستوه آمده و نمی داند به چه زبانی بگوید که این ظلم در حقِ منِ زن می باشد لا اقل بگذارید نوعِ پوششم به انتخاب و سلیقه ی خودم باشد! یعنی حتی حق یک انتخاب ساده را هم ندارد! دیگر سیاسی بودن و فعالیت سیاسی کردن یک تخصص و شغل نیست، به تعبیر نویسنده ای “اینجا دیگر مکان دور افتاده ای دچار آتش نشده که گفته شود وظیفه ی مامورین و متخصصین آتش نشانی است که رسیدگی نمایند!”

بلکه برعکس در این جا خانه مان آتش گرفته و حریقِ دامن گستر-اش، تمام جامعه و خانه ی ملت را در برگرفته و می سوزاند و ویران می کند و نابودش می سازد و در این صورت دیگر مامور آتش نشانی و متخصص و غیر متخصص ندارد و همگی باید دست در دست هم داده و این حریق خانمان سوز را اطفاء نمود (آتش به اختیار شد!) نه اینکه به بهانه ی سیاسی نبودن و در سیاست دخالت نکردن از زیر بار مسئولیت فرار کرد!

وقتی خانه ای آتش گرفته و جان انسان ها در خطر است حتی اگر مشغول کارخیر هم شوی یا حتی مشغول نماز و طاعت هم که باشی یا در حال آفریدن بهترین اثر هنری جهان هم که باشی باز هم خیانت کرده ای و از زیر بار مسئولیت انسانی ات در رفته ای!

سیاسی نیستم در چنین وضعیتی، یعنی با خوش خیالی، بی خیالِ خانه ی آتش گرفته و زن و مرد و کودکان در حالِ جزغاله گشتن، شدن! یعنی خود آگاهی و آگاهی سیاسی نداشتن، انسانیت را به امنیت کاذب و زندگی در زیر سایه ی اربابان و غدّاره بندان، ترجیه دادن و شرف را به شیرینی کاذب و تکه استخوان باقی مانده از سفره ی ارباب فروختن! آزادگی که مقدمه و پله ی آزادی است را نداشتن و برای آزادی، تنها شعارهای پوچ و پوک دادن!

طبل بودن و تنها صدا داشتن!

روشنفکر بودن و تنها غار و غور کردن و نِق زدن و از فرط ترسِ بی جا از مافیای قدرت و ثروت، به سبب داشتن و خواستن و از دست دادن، به جای نقدِ بنیان ها، در شبکه ی چهار نشستن و حاشیه رفتن و تمامی مسائل را به گذرِ از سنتِ سابجکتیویسمی ارجاع دادن!

مسئول بودن و مست شدن و تنها وراجی کردن و لافِ بی مسئولیتیِ مسئولان دیگر زدن! (آن هم به قدری مبهم که نه سیخ بسوزد و نه کباب!)

فیلسوف بودن و فلسفیدن و کتاب خواندن و متن مردم را ندیدن و نخواندن و در بینشان نبودن و مدام از مرگ حقیقت و پوچی و نهیلیسم در غرب سخن گفتن و گور خواب ها و دختر های آبادانی و هزاران نوع تجاوز و انحطاط و فساد و بستر فساد و فاسد پروری را ندیدن و به چیزی نگرفتن!

شاعر بودن و شعر بی خطر گفتن و جفنگ بافتن!

در مزار آباد شهر بی تپش

وای جغدی هم نمی آید به گوش

دردمندان بی خروش و بی فغان

خشمناکان بی فغان و بی خروش….

باز ما ماندیم و شهر بی تپش

و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست

گاه می گویم فغانی بر کشم

باز میبینم صدایم کوته است…

هر که آمد بار خود را بست و رفت

ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب

ز آن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ؟

زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

باز می گویند: فردای دگر

صبر کن تا دیگری پیدا شود

کاوه ای پیدا نخواهد شد، امید

کاشکی اسکندری پیدا شود

 

ابوذرشریعتی

🆔 @aboozarshariati

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

تئولوژی و بی شعوری

cafeliberal

چرا فلسفه؟

cafeliberal

مهم-ترین کار-کرد ایدئولوژی (اعم از دینی و غیر دینی) چیست؟

cafeliberal

ما و دردِ بی درمانِ غرب

cafeliberal

آفتِ دین زدگی

cafeliberal

خیرخواهانِ احمق یا همان مزدوران نان به نرخ روز خور

cafeliberal

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید