📌 آزادیِ طبیعیِ انسان به معنای آن است که فرد از هیچ قدرتِ زمینی فرمان نبرد و در انقیادِ اراده یا فرمانِ انسان دیگری نباشد و تنها تابع قانون طبیعت باشد. آزادی انسان در جامعه این است که تحتِ فرمان هیچ قدرت قانونگذاری نباشد مگر دولتی که با تایید جامعهی همسود مستقر شده باشد، و دیگر هیچ اراده و فرمانی بر او حکم نراند مگر آنچه هیئت قانونگذار بنابر وکالت و اعتمادی که از جانب او دارد تصویب کرده باشد. بنابراین، آزادی آن چیزی نیست که سر رابرت فیلمر به ما میگوید، «آزادی آن است که فرد هرچه میخواهد، انجام دهد؛ به هرشکل که میخواهد،زندگی کند و هیچ قانونی او را مقید نسازد.»
اما آزادی مردمانی که تحتِ فرمان دولت قرار دارند آن است که قوهی قانونگذاری، قوانینی را به جهت زیست مشترک انسانها وضع کرده باشد که در مقابل آن، همهی افراد با هم برابر باشند. آزادی آن است که در محدودهای که قانون به من اجازه میدهد، هرچه میخواهم بکنم و در اعمالِ خود تابعِ ارادهی بیثبات، مبهم و خودسرانهی شخص دیگری نباشم، چنانکه در وضعیت حاکمیت طبیعت، تابع هیچچیز جز قانونِ طبیعت نیستم.
🔸این آزادی از بند قدرتِ مطلق خودسر چنان ضروری است و چنان با اساسِ هستی ما در ارتباط است که اگر آن را از دست بدهیم، بقا و هستیِ خود را از دست دادهایم زیرا حق بقایِ انسان با خود او نیست که بتواند بر اساس یک قرارداد یا با رضا و رغبت، خود را در قیدِ بندگی دیگری درآورد و خود را تحت انقیاد قدرتِ مطلقی قرار دهد تا هر وقت هوس کند حیاتش را از او بستاند. هیچکس حق ندارد به دیگری اختیاری بیش از اختیارِ خود بدهد و چون انسان حق ندارد با ارادهی خودش به حیاتِ خود پایان دهد، پس حق ندارد حیات خود را در اختیار شخص دیگری بگذارد. اگر کسی با انجامِ عملی که مجازات آن مرگ است، به مرگ محکوم شود، آن کسی که قدرت این را دارد که او را بکشد ممکن است چنین نکند، بلکه او را بندهیِ خویش سازد و در این صورت آسیبی به او نرسیده است. در این صورت هرگاه بندگی برای آن فرد چندان غیرقابل تحمل شد که از مرگ برای او تلختر بود، فرد این اختیار را دارد که در برابر اربابش ایستادگی کند و مرگ را بر خود روا دارد.
🔸 این عالیترین شکل بردهداری است، که چیزی نیست جز وضعیتِ جنگ دائم میان فاتحِ قانونی و اسیر؛ زیرا اگر پیمانی میان آنها منعقد شود مبنی بر قدرت و اختیارِ محدود از یک سو و اطاعت و فرمانبرداری از سویِ دیگر، در این حالت تا آن قرار داد پابرجاست وضعِ جنگ و برده داری بینِ طرفین پایان یافته است. زیرا چنانکه گفتیم، هیچ کس بر اساسِ پیمان یا قراردادی نمیتواند آنچه در اختیارِ خود او نیست – یعنی اختیارِ جانِ خودش را – به دیگری انتقال دهد.
من شهادت میدهم که در میانِ یهودیان – همانگونه در بین ملتهای دیگر نیز مییابیم – کسانی بوده اند که خودشان را میفروختند؛ اما آنها خود را نه به بردگی بلکه به مزدوری میفروختند. زیرا فردی که خود را میفروخت، در اختیار یک قدرتِ مطلقِ خودکامهی نامحدود نبود. اربابِ وی نمیتوانست هرگاه بخواهد او را بکشد و گاه تحتِ شرایطی ناگزیر بود که وی را آزاد کند. اربابِ چنین فردی نه تنها اختیارِ جانِ نوکرِ خود را نداشت بلکه نمیتوانست به عضوی از اعضای بدن او صدمهای بزند و اگر دندانِ او را میشکست یا چشماش را کور میکرد، ناچار بود که او را آزاد سازد. (تورات، سِفر خروج – باب یازدهم)
📚📖 رساله دوم درباره دولت، جان لاک ترجمه شهرام ارشدنژاد