📍کلمهی «وجدان» یکی از پیچیدهترین اصطلاحات فلسفههای اخلاق، حقوق و سیاست است، که رواج آن در فضای خارج از مذهب، و قلمرو عمومی بیشتر به قرن هجدهم میلادی در اروپا بازمیگردد.
این واژه سه بار در اعلامیهی جهانی حقوق بشر آمده است. در آغاز دیباچهی این اعلامیه میخوانیم: «بیاعتنایی و خوارانگاری حقوق بشر به اعمال وحشیانهای انجامیده که وجدان نوع بشر را به درد آورده است…»
📃از سوی دیگر، در مادهی یکم این اعلامیه چنین آمده است: «همهی انسانها آزاد و برابر، با کرامت و حقوق، آفریده شدهاند. به آنها عقل و وجدان ارزانی شده و باید با روح برادری با یکدیگر رفتار کنند.»
«آزادی وجدان»، در مادهی هجدهم نیز، در کنار «آزادی اندیشه» و «آزادی دین» از حقوق انسان شمرده شده است: «هر انسانی حق آزادی اندیشه، وجدان و دین دارد؛ این حق، دربرگیرندهی آزادی تغییر دین یا عقیده، آزادی علنی کردن دین یا عقیدهی خود در آموزش، عمل، انجام مناسک و مراسم مذهبی، چه به صورت فردی چه به شکل جمعی، نیز هست.»
هانا آرنت میگوید: «آزادی نه تنها در میان بسیاری از مسائل و پدیدههای قلمرو عمومی، به معنای دقیق کلمه، مانند عدالت، قدرت یا برابری قرار دارد، و در دورانهای نادر بحران یا انقلاب آماج مستقیم کنش سیاسی قرار میگیرد، بلکه آزادی، به واقع، انگیزهای است که اصلاً آدمیان با یکدیگر در سازمانی سیاسی زندگی میکنند. بدون آزادی، زندگی سیاسی، به معنای صحیح آن، معنای خود را از دست میدهد.
«فلسفهی وجود سیاست آزادی است، و میدان تجربهی آن کنش است.» بنابراین، آزادی شرط تضمین بقای انسان بر روی کرهی زمین است، و بدون آن همزیستی آدمیان تهدید میشود و نسل بشر در معرض تهدید انقراض و تباهی قرار میگیرد.
وجدان، همچون برابرنهادهی (conscience) و به مفهومی جدید، انتخاب محمد علی فروغی، ذکاء الملک، است. در عربی به آن «ضمیر» میگویند که آنهم کاربردی سراپا تازه است، و عمر آن به صد سال نمیرسد.
آرنت در «حیات ذهن» به این مفهوم اشاره میکند: «کلمهی [con-science] … به معنای “با خود و به خود دانستن” است – نوعی دانستن که در هر گونه روند تفکر فعلیت پیدا میکند.» آرنت وجدان را صدای خدا یا طبیعت نمیدانست، بلکه آن را استعارهای برای همسخنی آدمی با خود میگرفت، به ویژه چیزی چون عوارض جانبی عمل.
وجدان، به معنایی که امروزه درمییابیم، مفهومی مسیحی و به ویژه، پروتستانی لوتری است، و پس از تحولات بسیاری در قرون شانزدهم و هفدهم، در قرن هجدهم، به اعلامیهی حقوق بشر راه پیدا کرد و از آن هنگام به موضوع محوری تأمل فلسفی و فلسفهی قانونگذاری و سیاستگذاری بدل گردید.
«آزادی وجدان» صورت خاصی از آزادی دین و آزادی اندیشه است، ولی باید متمایز از آن دو فهمیده شود.
🔘پیشفرض «آزادی اندیشه» باور به شخص انسان در مقام موجودی «عقلانی» (homo rationalis) است.
🔘پیشفرض «آزادی دین» باور به شخص انسان در مقام موجودی «دینی» (homo religiosus) است.
🔘پیشفرض «آزادی وجدان» باور به شخص انسان در مقام موجودی «اخلاقی» (homo ethicus) است.
این پیشفرضها هر یک بر فلسفههای حقوقی و سیاسی خاصی تکیه دارند، و نظامهای حقوقی و رژیمهای سیاسی خاص خود را پدیدمیآورند. به عبارت دیگر، «این سه آزادی پیوند نزدیکی با هم دارند، ولی از نظر هستیشناختی از یکدیگر متمایزند.»
«آزادی وجدان»، همانطور که در حقوق اروپایی و حقوق بین الملل آمده،نه تنها آزادی اخلاقی درونی است،که مهمترین عاملی به شمار میرود که دولت را از نقض حقوق شهروندان بازمیدارد،و صیانت از «انتخابهای شخصی و قضاوتهای اخلاقی» را تضمین میکند.
درست است که «آزادی وجدان» مانند «آزادی دین» به حوزهی خصوصی و باورهای قلبی برمیگردد، و نیز همچون آن، به اصطلاحِ آیزایا برلین، به آزادیهای منفی مربوط میشود، ولی با آن تفاوتی بنیادین دارد:
«آزادی وجدان»، یعنی آزادی قضاوت اخلاقی مستقل از دین،و به سخن دیگر، شالودهی فلسفی و حقوقی سکولاریسم. حق آزادی وجدان مانند حقوق دیگر بشر نیست، بلکه مادر و بُنمایهی آنهاست.
گفتن ندارد که حقوق سکولارِ بشر محتاج نهادهای سیاسی سکولار برای صیانت از آن است.
ما ایرانیان امروزی میتوانیم همچنان با کارل یاسپرس همدل باشیم که در قرن بیستم باور داشت:
«مهمترین ضرورت سیاسی در عصر ما جدایی سیاست از دیانت است.»
سلطهی دیانت بر سیاست، نه تنها قلمرو عمومی را به تاریکی ژرفتری فرومیکشاند، که امکان عهد و پیمان و اعتماد میان شهروندان را نیز اندکاندک از بیخ نابود میکند. تنها با آزادی وجدان است که همگان میتوانند فارغ از باورها و ایمان و الحاد خود زمینهای مشترک با هم بسازند و بر پایهی آن قوانین و قراردادهای لازم برای همزیستی را وضع و امضا نمایند. غیاب چنین مفهومی، مفاهیم اساسی دیگر مانند «شهروندی» را نیز بیمعنا میکند. نه تنها آزادیهای دیگر که عدالت نیز سراپا بر مفهوم آزادی وجدان تکیه دارد.